ابوالفضائل

ابوالفضائل ! (جلوه هایى از دریاى فضیلت قمر بنى هاشم علیه السلام)
پدر جان ، یکتاپرستان ، هرگز شرک نمى ورزند
محدث نورى در مستدرک الوسائل ، به نقل از کشکول شهید آورده است که : روزى امیر المؤ منین على علیه السلام حضرت عباس علیه السلام و زینب کبرى سلام الله علیه را در دو طرف خود نشانده بود، و حضرت عباس علیه السلام تازه زبان گشوده بود. على علیه السلام به فرزندش حضرت عباس علیه السلام فرمود: بگو یک (واحد) او گفت : یک (واحد)، بعد فرمود: بگو دو (ائنین ) حضرت عباس علیه السلام خوددارى کرد و گفت : شرم مى کنم به زبانى که خدا را به یگانگى خوانده ام ، دو بگویم (یعنى یکتاپرستان هرگز به شرک نمى گرایند، و دوئیت ، خلاف توحید است ). امیر المؤ منین علیه السلام پیشانى فرزندش را بوسید. حضرت زینب کبرى سلام الله علیه ، ناظر این جریان بود، عرض کرد: پدر جان شما ما را دوست مى دارى ؟ حضرت فرمود: آرى ، فرزندان ما پاره جگرهاى ما مى باشند. زینب کبرى علیه السلام عرض مرد: یا اءبتاه ، حب خدا و حب اولاد چگونه در یک دل جمع مى شود؟ محبت شما نسبت به ما همانا شفقت مى باشد و محبت خالص ‍ براى خداست . با شنیدن این سخنان حکیمانه ، محبت امیر المؤ منین على علیه السلام نسبت به ایشان افزایش یافت . (۱۹۳)
قمر بنى هاشم علیه السلام در صلابت ایمان و فضل علم و ایقان و شرایف آداب و اخلاق ، بعد از دو برادر خود - حسن و حسین علیه السلام - اول شخص بود، و پس از معصومین علیه السلام ، در جمیع صفات کمالیه کسى با او همتراز نبود. عبارات زیارتهاى مرویه در حق وى و نیز اخبار صادره از امام زین العابدین و امام صادق علیه السلام در باب آن بزرگوار شاهد شخصیت یگانه وى پس از معصومین است . چنانچه فى المثل امام سجاد علیه السلام مى فرماید: رحمت حق بر روان عمویم عباس علیه السلام باد که ایمان او همانند صخره صما و از حیث بینایى در دین بیهمتا بود. چه او، نصیحت و زهد و جهاد و صبر و ثبات خود را به درجه اعلا رسانید و در شداید و سختى جان خود را در راه یارى به برادرش نثار کرد.(۱۹۴)
عمل به وصیت پدر
علامه شیخ عبدالحسین حلى در النقدالنزیه (جلد ۱، صفحه ۱۰۰) از فخر الذاکرین ، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادى خراسانى نجفى ، نقل مى کند که گوید: امیر المؤ منین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام را فراخواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت که چون در کربلا بر آب دست یافت ، تا برادرش تشنه است قطره از آن ننوشد، و اینکه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس علیه السلام در شریعه فرات آب از دست بریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى علیه السلام بوده است .(۱۹۵)
از این ماجرا شگفت ، در آینده سخن خواهیم گفت . فى الحال مى افزاییم که ادب و وفاى کم نظیر فرزند ام البنین نسبت به عزیز فاطمه سلام الله علیه ، پس از شهادت وى نیز همواره ادامه داشت است ، که در این باب به نمونه عجیب از آن اشاره مى کنیم :
دو شب براى امام حسین علیه السلام ، یک شب براى من ...! 
جناب حجه الاسلام حاج شیخ عبدالصمد مینا از قول پدرش ، مرحوم حاج میرزا حسین مینا، نقل کرد که مرحوم حاج سید تقى کمالى قمى معروف فرمودند:
وقتى که من براى زیارت به کربلا مشرف مى شدم در بالاى مناره حرم امام حسین علیه السلام اذان مى گفتم و یک شب دربالاى مناره حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام . شبى ، آقا ابوالفضل العباس علیه السلام را در خواب دیدم که فرمودند: شما در اذان گفتن به من جفا مى کنى ! چرا اذان را مساوى مى گویى ؟! دو شب براى امام حسین علیه السلام بگو، یک شب براى من !
وفاى اباالفضل العباس علیه السلام
مرحوم آیه الله آقا نجفى قوچانى در سیاحت شرق چنین مى نویسد:
به قدر هزار قدمى که رفتم ، آفتاب از جلو روى و گرم ، رملها نیز داغ که کف پاها مى سوزد، تشنگى بر من غلبه نمود. خود را به جوقه زوارى رساندم ، که آب دارید؟ گفتند: نه . از آنها گذشته و دویده و دسته دیگر، خود را رساندم . آنها هم آب نداشتند. به قدر نیم فرسخ دویدم و به چند دسته زوار خود را رسانیدم ، آب نداشتند. چون به منزل نزدیک ، و سواره هم مى رفتند، آب لازم نداشتند. بعد از ان ماءیوس (شده ) و از یک طرف را دویدن گرفتم و هر چه رطوبت در بدن بود تمام به عرق و حرکت عنیف و گرمى آفتاب خشکید، و به شدت تشنه بودم .
حالا برق گنبد و سیاهى باغات کربلا در منظره من پیداست . من به فکر صحراى کربلا افتاده ، حالا تنهایى سیدالشهداء علیه السلام را و آن لشگر عظیم که دور او را گرفته بودند، نظیر این گنبد براق میان سیاهى باغات ، با تشنگى زیادى که داشت نهایت مثل من در عالم خیال نزدیک به حس صورت گرفت مرا گریه شدید رخ داد. محض آنکه صداى گریه مرا زوار نشنود دویست قدمى از راه زوار دور شدم و مثل آهویى در این بیابان دویدن گرفتم و صدا به گریه بلند و اشک مثل باران به صورت و ریش و زمین ریزان بود.
گاهى صداى هل من ناصر آن حضرت را به گوش خیال مى شنیدم و من هم صدا به لبیک با گریه بلند مى داشتم و بر دویدن به شدت مى افزودم ، به حدى که از خود بالکلیه فراموش نمودم و دیدم لشگر هجوم به خیمه هاى حسینى (کرده ) شعله آتش و دود از خیمه ها بلند گردید. چشمها به سیاهى کربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحراى غم انگیز بر من عبور مى داد. به خدا قسم که نمى فهمیدم پاها در این دویدن بى اختیار به گودال مى افتد و یا بروى خار مى گیرد؟ یکدفعه از میان خیمه ها مثل زنها و اطفال بیرون دویده به صحراى جنوبى خیمه ها که رو به طرف نجف است پراکنده شدند.
بعضى ها چادر به پا پیچیده به زمین مى خوردند. من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فدا کنم ، که ریشه علفى به پنجه پا بند شده به آن تندى که مى دویدم محکم خوردم به زمین . برخاستم با آنکه پنجه پا مجروح شده بود، ملتفت نشده شش دانگ حواس متوجه آن صحراى هولناک بود و از گریه و ناله و دویدن نایستادم و در این دو فرسخ و نیم مسافت تا آنکه در کوچه کربلا واقع شدم و چشمم به در و دیوار و عمارات کربلا افتاد. آن وقت به خود آمده از خجالت و حیاى از مردم اشکهاى خود را پاک نمودم و از دویدن ایستادم و کفشهاى بى پاشنه را به پا کردم و خاچیه را به دوش انداختم .
از حوضخانه صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام وضو گرفته داخل حرم شدم و یک ساعتى زیارت نمودم . بیرون شدم و رفتم به زیارت ابوالفضل العباس علیه السلام و از آنجا بیرون شدم ، ثانیا آمدم به صحن سیدالشهداء علیه السلام . همان طور به گوشه اى سرپا ایستاده بودم که بعضى از رفقا را ملاقات نمایم و ساعت دو به غروب بود و در آن بین صداى ساعتى که در سر صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام بود - و از نمره ساعت کوچک صحن نو مشهد مقدس بود - بلند شد. وقتى که خوب گوش به صداى زیر او نمودم تا ده مرتبه اش تمام شد، دیدم به طور فصیح مى گوید: هل من ناصر... هل من ناصر... هل من ناصر... تا ده مرتبه تمام شد. لرز و لرزه در بدن ما حادث شده گوش را تیز نموده از کجا جوابى مى رسد...؟ و چشمها پر اشک شد که جوابدهى پیدا نشد، که یکمرتبه از صحن حضرت اباالفضل العباس علیه السلام صداى ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گردید لبیک ... لبیک ... لبیک ... تا ده مرتبه ؛ او هم تمام شد. اشکهاى خود را پاک کرده گفتم :هاى بگردم وفاداریت را، باز تویى که جواب دادى ! خوشحال شدم که هنوز ناصر هست و از خوشحالى باز اشکهایم بیرون شد بیکمرتبه به فکر تشنگى بین راه افتادم و همان طور در عالم خیال با خود آمدم ، آمدم ، آمدم ، تا وضو گرفتم و به حرمین زیارت نموده برگشته تا به همین نقطه که ایستاده ام ، دیدم در هیچ نقطه آب نخورده ام ، تشنه هم نیستم ؛ حالا این از راه طبیعى به چه (نحو) ممکن است و من از کدام سیر شده ام (معلوم نیست ). (۱۹۶)
قربان وفایت بروم اى فرزند رشید با وفاى على بن ابى طالب علیه السلام که خدا مقامت را به علت خضوع در برابر امام زمان خویش ، آنچنان بلند قرار داده است که از آن بلندتر دیگر تصور نمى شود.
جان به قربان وفادارى آن باده پرست 
دل شوریده نه از شور شراب آمده است
دین و دل ساقى شیرین سخنم بره زدست
ساغر ابروى پیوسته او محوم کرد
هر که زا نیستى افزود به هستى پیوست
سرو بالاى بلندش چه خرامان مى رفت
نه صنوبر؟ در عالم به نظر آمده پست
قامت معتدلش را نتوان طوبى خواند
چمن فاستقم از سور قدش رونق بست
لاله روى وى از گلشن توحید دمید
سنبل روى وى از روضه تجرید برست
شاه اخوان صفا ماه بن هاشم اوست
شد در او صورت و معنى به حقیقت پیوست
ساقى باده توحید و معارف عباس
شاهد بزم ازل شمع شبستان اءلست
در ره شاه شهیدان ز سر و دست گذشت
نیست شد از خود و زد پا به سر هر چه که هست
رفت در آب روان ساقى و لب تر ننمود
جان به قربان وفادارى ان باده پرست
صدف گوهر مکنون هدف پیکان شد
آه از آن سینه و فریاد از آن ناوک و شست
سرش از پاى بیفتاد و دو دستش ز بدن
کمر پشت و پناه همه عالم بشکست
شد نگون بیرق و، شیرازه لشگر بدرید
شاه دین را پس از او رشته امید گسست
نه تنش خسته شد از تیغ جفا در ره عشق
که دل عقل نخست از غم او نیز بخست
حیف از آن لعل درخشان که ز گفتار بماند
آه زا آن سرو خرامان که ز رفتار نشست
یوسف مصر وفا غرقه بخون ؟! واسقا!
دل ز زندان غم او ابد الدهر نرست (۱۹۷)

از دیوان کمپانى
نیست بر آب کوثوم هوسى
از شهیدان کربلا گویند
با لب تشنه ، جان نداده کسى
هر شهیدى به وقت دادن جان
داشت با جام عشق دسترسى
لیک سقاى تشنگان حسین
آن که بى عشق شه نزد نفسى
جام پس زد، که پیشتر از شاه
نیست بر آب کوثرم هوسى !
اى بنازم که جز خیال لبش
به دلش ره نیافت ملتمسى
از سید مصطفى آرنگ
عباس علیه السلام ، هارون کربلا
فرزند رشید ام البنین علیه السلام ، هارون ابا عبدالله علیه السلام بود، الا انه لیس بامام !
حجه الاسلام والمسلمین مرحوم سید مصطفى سرابى خراسانى قدس السره صاحب کتاب هفتاد گفتار سرابى ، گفتار جالبى در مقام مرتبت والاى عباس بن على علیه السلام دارد که اقتباسى از آن را ذیلا مى خوانید:
بدانید که حضرت ابى الفضل علیه السلام نه فقط برادر جسمانى حضرت حسین علیه السلام ، بلکه برادر ایمانى و روحانى آن حضرت نیز بوده است ، روى همان قاعده اى که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و حضرت على علیه السلام از نور واحد بودند و مکرر پیغمبر صلى الله علیه و آله به آن وجود مقدس انت اءخى فى الدنیا و الاخره مى فرمود. و این اءخوت و برادرى لازمه اش تساوى و برابرى آن دو در جمیع جهات و درجات نیست . مقام امامت بالاتر بوده و ابى الفضل علیه السلام تابع امام بوده است .
حضرت عباس را بایستى از اقطاب و اوتاد دانست ، در زیارتش مى گوییم : ایها العبد الصالح . این تعبیر، حاکى از مقام بسیار والاى عباس علیه السلام است . زیرا وقتى انسان به اعلا درجه ، مطیع مولى شد، عبد و بنده مى شود، و بندگى هم مراتبى دارد، تا آنجاکه فرموده اند: العبودیه جوهره کنهها الربوبیه بلا تشبیه ، مانند حدیده محماه (یعنى آهن گداخته ) مى شود که آهن است ولى به واسطه شدت اتصال به آتش ، حنبه کثرت و ثقالت و تیرگى و آهنیت خویش را دور انداخته و تمام صفات آتش از سوزندگى و درخشندگى را به خود گرفته است . اباالفضل علیه السلام نیز به واسطه شدت عبادت از خدا و رسول و پدرش امیر مؤ منان و امام وقت خودش ، و حمایت از دین و اعراض از دنیا، و بى اعتنایى به هوا و هوس و جاه و جلال و فرزند و عیال و اموال ، مظهر خداوند قاضى الحاجات و ملقب به باب الحوائج گریده است .
او عبدى صالح بوده ، و هر چیزى در عالم خود اگر صالح شد اثر خوب دارد، مانند میوه یا دوا، تا برسد به انسان ؛ و بر عکس گر فاسد شد گذشته از آن که نفع ندارد ضرر هم دارد،، و هر چه فسادش بیشتر ضررش نیز زیادتر. چنانچه در باره عالم فاسد گفته اند: اذا فسد العالم فسد العالم عبد صالح یعنى ان کسى که هر چه مى کند براى خدا مى کند؛ قوه عاقله او قوى و وجودش خالى از صفات رذیله و داراى صفات حسنه است و مراتب تقوى را از انزجار و انصراف و تمکن و استقامت - همه را طى کرده و فانى فى الله شده است .
آن بزرگوار نیز حقا چنین بوده که وقتى شمر به لحاظ خویشاوندى که از سوى مادر با او داشت امان نامه اى از سوى ابن زیاد برایش آورد و با این کار حضرت عباس را بر سر دو راهى قرار داد که یک طرف آن به کشته شدن و طرف دیگرش به سلامتى جان و مال و ریاست ختم مى شد، وى استقامت در ایمان را از دست نداد و تکان نخورد و آگاهانه و آزادانه تن به مرگ داد و دست از یارى برادر، که حقیقت دین بود، بر نداشت . پس او براستى عبد صالح بوده ، و چه خوب است نماز گزاران توجه داشته باشند که وقتى در اسلام آخر نماز مى گویند (السلام علینا و على عبادالله الصالحین ) سلام به آن حضرت هم داده و مى دهند، از هر کجا که باشند.
نیز اینکه امام زین العابدین فرموده است ان لعمى العباس درجه فى الجنه یغبطها جمیع الشهداء
یعنى براى عموى من عباس درجه اى در بهشت است که جمیع شهدا به آن غبطه مى خورند؛ البته آن درجه ناشى از مراتب و درجات تقوا و ایمان اشخاص است و کلمه شهداء را هم جمع با الف و لام آورده که شامل تمام شهداء عالم باشد.
همچنین اینکه فرموده اند: خدا در عوض دو دستى که عباس در راه خدا داده ، دو بال به او مرحمت فرموده است که سیر در عالم ملکوت مى کند مانند جعفر طیار، بلکه بالاتر؛ این دو بال علم است و عمل که براى روح انسان به منزله دو بال است ، همانطور که پرندگان به واسطه دو بال پرواز مى کنند، مناظر خوب مى بینند و در هواى تنفس مى نمایند و آزادانه سیر مى نمایند و اگر دو بال را نداشته باشند یا فاقد یکى از آنها باشند از تمامى آنها محروم خواهند بود بلکه روى خاک افتاده و پایمال مى شوند، انسان هم باید بداند و عمل کند. چه اگر ندانسته عملى کند، یا بداند و نکند یعنى عالم بلا عمل باشد،
یا مثل اکثر مردم نداند و نکند، وقتى روح وى از قفس تنش بیرون مکى شود نمى تواند پرواز کند و در نتیجه در همان عالم حیوانیت و زندان دنیا و ملکوت سفلى ، که عالم اجنه و شیاطین است ، یا بنا به اخبار در برهوت میان چاه مبتلا خواهد بود، ولى اگر هر دو بال علم و عمل را قوت داد، وقت
خروج از بدن پر باز کرده خواهد کرد.
جناب ابى الفضل علیه السلام چنین بود: علم را به اعلا درجه داشت و عمل را هم خوب نشان داد؛ دو دست ظاهر را در راه حق داد و دو دست باطنى و قدرت معنوى گرفت و مشمول رحمت خداوند شد. مخصوصا وقتى که دست چپ وى افتاد گفت و اءبشرى برحمه الجبار اینکه میان همه اسماء الله اسم جبار را ذکر کرد، که از ماده جبیره و جبران است ، مى خواست بگوید که حبران کننده قطع این دست رحمت خداى جبار است .
پیشوایان ما گفته اند و در علوم هم ثابت شده بلکه به تجربه رسیده است که ، مغز و فکر پدر و رحم و شیر مادر در تکوین شخصیت و صفات اولاد مدخلیت دارد و همان طور که امراض جسمانى ممکن است به ارث برسد، روحیات و ملکات نفسانى و اخلاق هم موروثى است . از همان روز که على علیه السلام خواست همسر تازه اى برگزیند و ام البنین علیه السلام را اختیار کرد، همین فکر را داشت که مردى با ایمان کامل و تقواى استوار و داراى شخصیتى ثابت قدم و حامى حقیقى دین و حامل لواى اسلام به وجود آورد.
نطفه ابى الفضل علیه السلام با آن فکر پاک خداپرستى و حقیقت ایمان بسته شده و در رحم یک مادر پارسا، مانند ام البنین سلام الله علیه ، قرار گرفته است . پس از حضرت ابى الفضل علیه السلام نیز به نوبه خود، جلوه اى از جلوات و رشحه اى از رشحات ولایت است به مصداق الولد سر اءبیه ، على علیه السلام که سر الله است ، ابى الفضل علیه السلام هم داراى مقام سر بوده بلکه به مقام سر السر رسیده است .
و همچنین همان طور که حضرت على علیه السلام علمدار پیغمبر صلى الله علیه و آله در دنیا و آخرت بود که فرمود: اءنت صاحب لوائى فى الدنیا و الآخره (که حق پرستى و رحمت واسعه الهى تعبیر به علم شده است که علامت است ) ابى الفضل علیه السلام نیز در عاشورا علمدار امام حسین علیه السلام شد، زیرا گذشته از آنکه او واجد شرایطى که در علمداران ظاهر مى باشد (از حسب و نسب شجاعت و وجاهت و طول قامت و قدرت بازو دیگر چیزها) بود، معنا هم مظهر و نماینده على علیه السلام بوده است ، و علم کربلا هم ، در حقیقت همان علم پیغمبر صلى الله علیه و آله بوده و در قیامت هم بروز خواهد کرد.
نیز چنانکه على علیه السلام ساقى حوض کوثر است (که خیر کثیر و علم و ایمان و مایه حیات طیبه است ) ابى الفضل علیه السلام هم مقلب به سقا شد، آن هم نه فقط براى آنکه - بنا به نقلى که شده است - چند مشک آب به خیمه ها آورد (گرچه آن هم مهم بود)، بلکه سقایت منصب اجدادى وى بود که از زمان عبدالمطلب در خاندان بنى هاشم قرار داشت و امام علیه السلام خواست برادرش این افتخار داشته افزون بر اینهمه ، کربلا مدرسه اخلاق ، و آنها نیز معلم بشر بوده اند و آن بزرگوار به تمام بشر دستور داده که در مواقع سختى به داد بیچارگان برسند و مخصوصا تشنگان را سیراب نمایند.
نکته آنکه : باید دانست همان طور که خداى متعال در این عالم ، خورشید و ماه را خلق کرده ، و مرکز نور خورشید حقیقت محمدیه است و ماه هم که خلیفه او باشد على علیه السلام است که به مفاد اءنا عبد من عبید محمد صلى الله علیه و آله از او کسب فیوضات کرده است .
حال به کربلا بیایید: در کربلا هم ، خورشید ولایت یعنى جمال حسینى علیه السلام در خیمه ها جلوه گر بود و قمر بنى هاشم یعنى ابى الفضل علیه السلام از آن حضرت کسب نور علم و معرفت و فیوضات (حتى همان شحاعت و قوت بازو در میدان جنگ ) مى کرد و در تمام اوقات از ولى خدا مدد مى خواست ، حتى آن وقت که خواست جان بسپارد و گفت : برارد، برادرت را دریاب ؛ نه این است که مقصودش کمک براى این عالم بود، بلکه چون وقت انتقال از این نشاءه دیگر، و وقتى بسیار صعب و مشکل بوده است ، از ولى عصر خویش مدد خواست که باز هم استقامت کامل از دست نرود و نیز از بس که عاشق جمال حسینى بود، مى خواست در آن دم آخر هم یک بار دیگر چشمش بدان جمال بیفتد که در حقیقت ، جمال الهى را دیده باشد. گویا زبان حالش این بیت بوده است :
بر سر بالین بیا که عمر است
رخ بنما کاین نگاه باز پسین است
و حضرت ابى الفضل علیه السلام بس خوش صورت و نیک منظر بود، او را ماه بنى هاشم مى گفتند و هر وقت در کوچه ها عبور مى کرد، مردم به تماشاى جمالش جمع مى شدند.
و چون یکى از معجزات پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله شق القمر بوده است ، امام حسین علیه السلام هم خواست در کربلا شق القمر کرده باشد؛ این بود که اجازه داد قمر بنى هاشم علیه السلام به میدان برود. و او اگر چه براى آب رفت ، اما کارش با دشمن به جنگ کشید و فرق همایونش منشق گشت .
و اینکه نقل کرده اند که آن جناب نزد امام علیه السلام آمد و گفت : لقد ضاق صدرى و سئمت عن الحیاه (یعنى سینه ام تنگ شده و از این زندگى دنیا خسته شده ام )
به گمانم ، مقصودش شکایت از تنگى سینه ظاهرى و جسمانى نباشد، زیرا شاءن او و امام هر دو اجل از این بوده است ، بلکه مقصود دیگرى داشته که براى توضیح ان بایستى مقدمتا بگویم : بزرگان گفته اند هر ظاهرى باطنى دارد لکل ملک ملکوت . ریه (یعنى جگر سفید) براى تنفس است و در درون آن سینه باطنى که صدر باشد قرار دارد. و او یکى از بواطن سبعه قلب است که محل اسلام است و از براى او هم انشراح و باز شدن است که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: علامتش سه چیز است : النجافى عن دار الغرور والانابه الى دار الخلود والاستعداد للموت قبل حلول الفوت یعنى دورى جستن از دنیا که دار غرور است و توجه و رجوع به عالم آخرت و مهیا شدن براى مرگ پیش از آنکه اجل حتمى برسد.
البته انشراح صدر هم مراتب دارد: حضرت موسى صلى الله علیه و آله در طور، شرح صدر خواست به پیغمبر صلى الله علیه و آله درجه اعلاى آن رسید که خدا در قرآن بر او منت گذارده و گفته است اءلم نشرح لک صدرک به نظر مى رسد در کربلا هم ، حضرت ابى الفضل علیه السلام نزد طبیب عشق و روح آمده و همان شرح صدر را خواسته است . شاید هم مى خواسته بگوید تو امام على الاطلاق و ولى خدایى و استعداد تحمل این همه مصائب را دارى و کربلا براى تو معراج است ، همان طور که جبرئیل نتوانست در سفر معراج دوش به دوش جدت برود من هم نمى توانم ، اذن بده زودتر بروم جان بسپارم و قالب تهى کنم .
وقتى از این بنده نگارنده سؤ ال شد که کدام یک از کارهاى ابوالفضل علیه السلام مهمتر است ، گفتم : آنچه وى از جانبازى و فداکارى و شجاعت و امثال آنها کرده ، همه مهم است ؛ ولى به نظر من دو عمل وى به جهات عدیده از سایر اعمال اهمیت بیشترى داشته است :
یکى ، چنانچه گفته شد، برایش امان نامه آمد و او رد کرد؛
دیگر آنکه ، وارد شریعه شد و آب را برابر دهان آورد تا بیاشامد و با آن شدت عطش  نیاشامد.
حتى این قسمت دوم مهمتر است ، زیرا در قسمت اولى بعض احتمالات به واسطه قوه واهمه ممکن است داده شود. مثل اینکه نزد برادرش بود و حیا مانع شده ، یا آنکه زنها و جوانها یا اصحاب مانع رفتن وى مى شدند یا احتمال کذب و خدعه در گفتار شمر و امثال آنها بوده است ، ولى در میان شریعه هیچ یک از این امور نبود و اگر آب مى خورد کسى نمى فهمید یا اهمیت نمى داد و ملامت نمى کرد، غیر از آنکه بگوییم مرد حق و حقیقت و راستى و جوانمردى ، و معلم مساوات و مواسات و سایر محاسن اخلاق و برادرى و دوستى بود و راه دیگرى نداشت .
یک مطلب دیگر: علماى اصول بحثى دارند و مى گویند: امر به شى ء مقتضى نهى از ضد آن است ؛ ابى الفضل علیه السلام آن قدر به امر مولاى خود اهمیت مى داده که در برابر فرموده امام که برو آب بیاور گویى حتى آب خوردن خودش را مانع مى دید و منهى عنه مى دانست .
مى گویند: در آن وقت ، ذکر عطش الحسین علیه السلام و اغلب معنى مى کنند که یادش آمد از لب خشک برادرش ؛ این نیز به نظرم درست نمى آید، زیرا او تشنگى امام را فراموش نکرده بود تا آن وقت یادش بیاید، بلکه چون اساسا ذکر عطش ‍ الحسین علیه السلام خود یک عبارتى است و لذا متعلق امر واقع شده ، شاید ابى الفضل علیه السلام هم خواسته است این عبادت را به جا آورد. (۱۹۸)
قصیده در منقبت حضرت اباالفضل العباس علیه السلام 
ز سرم گیرم اگر مدح اباالفضل معظم را
زبانى بایدم کز سر بپیچد چرخ اعظم را
مرا روح القدس بادى که خوانم بر همه عالم
به هفتاد دو اسم اعظم آن نام معظم را
صبا ز آن طره بگشاید اگر یک موى ، بنماید
معطر عرش اعظم را وارکان دو عالم را
چو مى جویند دیگر قدسیان با روى دلجویش
که در اثبات صانع کرد ثابت صنع محکم را
اباالفضل ، آن شهنشه زاده ، روز چارم شعبان
به سال بیست و شش فر داد شعبان المعظم را
زهى روز چهارم از مه شعبان و خورشیدش
سوم هم ، سال سه ، بعد از حسین آن شاه افخم را
زهى بابى که هفت اقلیم و نه طارم در انگشتش
زهى بابى که حق گفت آفرین آن عنبرین دم را
زهى مردانه کو فرزانه خو مرد آفرین نیرو
که داد شیر زن ضرغام دین آنکه سه ضعیم را
قدش شمشاد و کف فولاد و رخ گل ، گیسویش سنبل
به تن پوشد ز تقوى جامه ، نى دیبا و قاقم را
به رشگ اندر فکند ام البنین حوا و هم مریم
جهان کى چون ابوالفضلش گرفت این کیف و آن کم را؟
ز دامان آفتابى از دل حیدر برون دادى
که عبدالمطلب افراشت ز او تا عرش پرچم را
براهیما جین ، طالوتیا تن موسیا بازو
سنکدر تاج و الیاس باءس و خضر مطعم را
به سد تکبیر و صد تهلیل و صد تسبیح و صد تقدیس
برم از جان و دل پیویسته آن نام مکرم را
منظم مى نماید خاطرم جمع پریشان را
پریشان مى کند از شوق خود جمع منظم را
شها کز فضل و علم وجود و قوت داده صد رونق
ید و بیضاى موسى را و هم دیهیم آدم را
سیلمان را اگر آصف خبر مى داد از نامش
زدى بر خاتمش نقش و همى بوسید خاتم را
هزار آصف ، غلام آسا، به درگاهش کمر بندند
هزار اسکندر و الیاس و خضرش تشنه آن یم را
ز وصف تربت پاکش که فضلش حق به موسى گفت
ز پا افکند نعلین و ز دست انداخت ارقم را
ز رویش گل ز مو سنبل گر افشاند بپوشاند
دمن روى صنمبر را، چمن بوى سپر غم را
اگر لعل لبش روحى دمد در انفس و آفاق
ز چرخ چارمین حاضر کند عیسى بن مریم را
رخش جنت ، قدش طوبى ، لبش کوثر، دمش عنبر
به روى شیعیان بندد به یک فرمان جهنم را
گلى از جامه اش جبریل زد بر آتش نمرود
کز آن پوشید ابراهیم دیبا مقلم را
ولایش کشتى نوح و لوایش لنگر جودى
هوایش از تنور افکندن مهر مختم را
اگر یونس به تسبیح ثنایش ذکر حق مى گفت
نمودى جنت الماءواى نور آن بحر مظلم را
اگر یک بار مى خواندش به جاى جامه یقطین
به بر از عبفرى مى کرد صد دیباج معلم را
و گر یوشع به رد الشمس یک شق القمر بنمود
کفش شمس و قمر بخشد چو شه دینار و درهم را
زحکمتهاى ذاتش حکمتى تقدیر لقمان شد
که گر مى دیدش از نعلش گرفتى خاک مقدم را
بصیرت اینچنین باید که رسطالیس افلاطون
گرش بینند، بندند از ادب عین و ید و فم را
حجاز و نجد و صنعا و یمن ، مصر و عراق و شام
همه دل مى دهند ار واکند لعل ملشم را
مقامش جعفر طیار اگر مى دید مى بالید
که صد فخر است او را مام و اخ و جد و اءب و عم را
مسلم عبد صالح وقت تسلیمش لقب آمد
صلاح او را مسلم باید ار جویى مسلم را
علوم انبیا و مرسلین در ذات وى مدغم
مضاعف ظل ممدودش کند هر علم مدغم را
چنان انبیا را اقتدا کرده به هر سنت
که گر خواهى تو آدم ار، در او بین یا که خاتم را
حکم در این بود محکم امام واجب التعظیم
بخوان بر مدعى آن شاهد عدل محکم را
زمردوش ، خط وحدت زده بر حقه یاقوت
گرفته خال موروثى ز هاشم بر خطش چم را
نهد کوثر، به ذوق لعل او، صد جام یاقوتین
دهد طوبى به شوق خط وى ، هر برگ خرم را
گر انگیزد به میدان مصطفى آسا و حیدر وش
محجل پاى آهو پوى اشهب موى ادهم را
زمین یم ، یم زمین گردد زتیغ آتش افشانش
ز بس ریزد چو برگ آدم روان سازد چو یم دم را
ز هم سوزد به یک برق حسامش درع و مغفر را
به هم دوزد ز یک خرق سهامش هام و معصم را
به خیبر، یا به خندق ، همچو حیدر گر قدم مى زد
فکندى عمرو و مرحب را و کندى حصى اقوم را
و گر در جنگ بدرش یا حنینش یا احد مى شد
عیان بر مشرکین ، مى کرد اسلام مجسم را
ولى حق کنز مخفى کردش اندر لوح محفوظش
که تا دستش کند حل از قضا تقدیر مبرم را
قضاى مبرمى گر یاد آن پشت فلک خم شد
که یک دم راست یا ساکن ندارد منکب خم را
بلایى کا نبیا جز لا نگفتندى به تسلیمش
وگر گروبیان ارند هم خیل مسوم را؛
بلاى کربلا، کز آدم و موسى و ابراهیم
ربوده حله و تاج و عصا و لوح و میسم را
سیلمان را بساط انجا سه نوبت سرنگون گردید
خلیل الله جبین بشکست و هم ظفر مقلم را
خدایى کز لو و لیت و لعل تنزیه او واجب
تمنا کرد کادم ببند آن روز پر از غم را
که تا بیند شهنشاهى سرا تا پا صفات الله
ببیند از عطش بر استخوانش جلد درهم را
چنان حق ، الظلیمه ! گفت اندر طور
که گویى دید موسى ذوالجناح آدمى دم را
علم بگرفت عباس و چو در غلطان به دریا گشت
کلیم آسا ولى تنها سواران اسب و ادهم را
دلى دریا، رخى غرا، سرى شیدا، یدى بیضا
زره بترا سپر خضرا، سنان زرقا، علم حمرا
به کوثر چون على گیرد لواء الحمد اخضر را
لوایش بسته ز اینجا با لواء الحمد پرچم را
به دوشش مشک ، اما جمع چون زلف پریشانش
به دستش جام نور، اما ندیده چون لبش نم را
به دست خضر اگر مشکش رسیدى لعل احمر شد
و گر جامش به اسکندر رسیدى زد نه سر جم را
جبین حامى به عکس قدسیان باید مرصع شد
به مشکش بسته با گیسو روا حوا و مریم را
براق انداخت چون طه ، زمین را بیخت چون حیدر
چه یم ، خون ریخت موسى که او را ایت دم را
فرات اندر نگین بگرفت و کف بر آب زد یعنى
که خاکم بر دهان گر من چشم آب محرم را
سکینه از عطش گریان ، على چون ماهى یى بریان
شوم خود آب گر ببینم دو باره آن مجسم را
دما دم گر دهندم زیر تیغ آتشین ، کوثر
نخواهم - بى حسین - آن آب و آن جام دمادم را
فغان ز آن دم حکیم بن طفلیش در کمین آمد
که با دست دگر بگرفت صمصام مصمم را
یدالله را کمین ، قطع یسار و هم یمین بنمود
عجب دارم که روبه چون ز دست انداخت ضمیم ار؟!
دو دست حضرت عباس آخر جدا کردند
خدا خاکم به سر، چون دارم اندر دل چنین هم را
زمین و آسمان و عرش و کرسى از قرار افتاد
چه تیر کین نشان زد قلب و عین الله اکرم را
بر اورد تنش از تیرها، جبرئیل آسا
به جاى آب ، نیش تیر دادش شربت سم را
بلى پشت حسین از مرگ عباس على خم شد
شهنشه دید آخر همچو شب آن روز ماتم را
ابا الفضل اى شه خوبان بود (صالح )(۱۹۹) غلام تو
شه خوبان کجا فاسد کند قلب متیم را
مرا در عالم افتاده بسى در کار مشکلها
بجز تو چون کنم حل مشکلى با شرح مبهم را؟
به مدحت گر کنم گر صرف معربها و معجمها
تو داده زیب معرب را، تو زیبا کرده معجم را
به نام او مرا حسن الختام از ابتدا آید
زسر گیرم اگر مدح اباالفضل معظم را
شحاعت حضرت قمر بنى هاشم علیه السلام 
از شهامت و شجاعت حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام داستانها گفته اند و با همه آمادگى دشمن ، و با وجود و قشون فراوانى که جناح خصم در میدان کربلا گرد آورده بود، باز هم شجاعت او پشت آنان را مى لرزانید و لذا براى دفع این خطر، در نظر گرفته بودند که به هر نحو شده اباالفضل العباس علیه السلام را از امام حسین جدا کنند و به مناسبت نسبتى که شمر از سوى مادر با وى داشت این ماءموریت را بر عهده او گذاشتند ولى او نیز از این ماءموریت ناکام و نومید برگشت . (۲۰۰)
صاحب کتاب کبریت احمر پس از نقل داستانى شگفت از شجاعت و جنگاورى حضرت عباس علیه السلام مى گوید: صحت این داستان استبعادى ندارد، زیرا عمر آن جوان به طور تقریب هفده سال بوده ، خوارزمى در کتاب مناقب مى گوید: وى جوانى کامل بوده است .
داستان مذبور، به روایت خوارزمى (در کتاب ، مناقب ، صفحه ۱۴۷) چنین است : در جنگ صفین ، مردى از لشگر معاویه خارج شد که او را کریب مى گفتند. وى به قدرى شجاع و قوى بود که هرگاه درهمى را به انگشت ابهام خود مى فشرد، نقش سکه آن محو مى گردید!
کریب به میدان آمد و فریاد کشید و بر ان شد که حضرت على بن ابى طالب علیه السلام را به قتل برساند. مرتفع بن وضاح زبیدى گام پیش نهاد و براى مبارزه با کریب به میدان رفت ولى شهید شد. بعد از او، شرجبیل بن بکر براى مبارزه با کریب شتافت و او نیز به شهادت رسید. پس از وى ، حرث بن حلاج شیبانى براى قتال کریب قیام کرد، ولى او هم کشته شد. مشاهده این صحنه براى على بن ابى طالب علیه السلام موجب نگرانى و ناراحتى گردید، لذا فرزند بزرگوارش ، حضرت اباالفضل العباس علیه السلام ، را که مردى کامل بود خواست و به وى دستور داد از اسب خود پیاده شود و لباسهاى خویش را از تن بیرون آورد.
حضرت امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام لباسهاى فرزندش ، قمر بنى هاشم علیه السلام را پوشید و بر اسب وى سوار شد. آنگاه لباسهاى خود را به تن عباس پوشانید و اسب خویش را نیز به او داد.
امیرالمؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام این عمل را بدین لحاظ انجام داد که وقتى به میدان کریب برود، کریب آن حضرت را نشناسد، مبادا بترسد و فرار کند. هنگامى که حضرت امیرالمؤ منین على بن ابى طالب على علیه السلام در مقابل کریب قرار گرفت ، وى را به یاد عالم آخرت آورد و او را از غضب و سخط خداوند بر حذر داشت .
ولى کریب در جواب اسد الله الغالب گفت : من با این شمشیر افراد زیادى را از قبیل تو کشته ام ! این را گفت و به حضرت امیر المؤ منین على بن ابى طالب علیه السلام حمله کرد. آن شیر بیشه شجاعت نیز با فرصتى که بر برق کریب زد او را دو شقه نمود.
موقعى که على بن ابى طالب را به خود رسانید، به مکان خویشتن بازگشت و به فرزند برومندش ، محمد بن حنفیه ، فرمود: تو در کنار کشته کریب توقف کن ، زیرا خونخواه وى پیش خواهد آمد.
محمد امر پدر را اجرا کرد و نزدیک پیکر کریب ایستاد. یکى از عموزادگان کریب به میدان آمد راجع به قاتل وى از او سؤ ال کرد. محمد گفت : من به جاى قاتل کریب مى باشم . وى با محمد به جنگ پرداخت محمد او را کشت . پس از وى دیگرى آمد و محمد او را نیز به اولى ملحق کرد. بدینگونه ، خونخواهان کریب یکى پس از دیگرى به جنگ محمد آمدند تا تعداد کشتگان به هفت نفر رسید. (۲۰۱)
جوان نقابدار
علامه محمد باقر بیرجندى (متوفى ۱۳۵۲ق ) در کبریت احمر (جلد ۳، صفحه ۲۴) مى گوید: در بعضى کتب معتبر دیدم که در جنگ صفین هنگامى که قشون معاویه آب را بر روى اصحاب امیر المؤ منین علیه السلام بسته بودند، قمر بنى هاشم علیه السلام در حمله به لشگر معاویه و بیرون آوردن آب از تصرف ایشان با برادرش امام حسین علیه السلام همراه بود. نیز مى گوید: روایت شده که در یکى از روزهاى جنگ صفین ، مردم دیدند از لشگر امیرالمؤ منین علیه السلام جوانى نقاب به صورت انداخته ، هیبت و صلابت و شجاعت از او ظاهر و هویداست و تقریبا به سن شانزده ساله مى باشد، بیرون آمد و اسب خود را در میدان جولانى داد و مبارز طلبید. معاویه ابوالشعثاء را به حرب او فرمان داد. ابوالشعثاء گفت : مردم شام مرا با هزار سوار مقابل مى دانند و تو مى خواهى مرا به جنگ کودکى بفرستى ؟! من هفت پسر دارم ، یکى از آنان را به جنگ او مى فرستم تا حساب او را برسد! ابوالشعثاء پسر اولش را به میدان فرستاد ولى او کشته شد و پس از وى بترتیب یکایک پسران وى گام در میدان نهادند و جوان نقابدار آنان را نیز به جهنم فرستاد.
ابوالشعثاء، که اوضاع را اینچنین دید، دنیا در نظرش تاریک شده و خود به میدان آمد اما او نیز کشته شد و دیگر کسى جراءت میدان رفتن را نکرد. آنگاه جوان نقابدار عنان به جانب لشگر امیرالمؤ منین علیه السلام برگردانید. اصحاب امیر المؤ منین علیه السلام از شجاعت وى سخت در حیرت بودند و از خود مى پرسیدند که این جوان نقابدار کیست ؟ تا آنکه امیرالمؤ منین على علیه السلام آن جوان را طلبید و نقاب از صورت مبارک وى برداشت ، آنگاه بود که دید وى قمر بنى هاشم اباالفضل العباس است . (۲۰۲)
---------------------------------------------------
۱۹۳-فرسان الهیجاء: صفحه ۱۹۱.
۱۹۴-فرسان الهیجاء: صفحه ۱۹۲.
۱۹۵-سردار کربلا: صفحه ۳۱۷.
۱۹۶-سیاحت شرق : صفحه ۴۱۴- ۴۱۷، مرحوم آیه الله محمد حسن نجفى معروف به آقا نجفى قوچانى متوفى سال ۱۳۶۳ ق / ۱۳۲۲ ش .
۱۹۷-از آیه الله شیخ محمد حسین غروى اصفهانى (کمپانى )
۱۹۸-نقل از: هفتاد گفتار سرابى ، صفحه ۱۶۵.
۱۹۹-این قصیده غرا، اثر طبع وقاد مرحوم آیت الله شیخ محمد صالح حایرى مازندرانى ، مقیم سمنان ، مى باشد.
۲۰۰-در کربلا چه گذشت : ترجمه نفس المهموم ، آیت الله محمد باقر کمره اى (قدس السره )
۲۰۱-ستارگان درخشان : جلد ۱۵ قمر بنى هاشم علیه السلام صفحه ۵۴ چاپ پنجم ، چاپ اسلامیه .
۲۰۲-فرسان الهیجاء: جلد ۱، صفحه ۱۹۳.
---------------------------------------------
نقل از: کتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام


پرچم دار امام حسین (ع)

در صبح روز عاشورا، امام یاران خود را به دو دسته تقسیم کرد که شامل سى نفر سواره نظام و چهل نفر پیاده نظام بود. امام فرماندهى میمنه سپاه را به «زهیر بن قین» و میسره سپاه را به «حبیب بن مظاهر» سپرد و پرچم را به برادر خود عباس علیه‏السلام که از همه شجاع‏تر بود، داد. [۱]

امام حسین علیه‏السلام به دلیل نقش حساس عباس علیه‏السلام در رویارویى با دشمنان به ایشان اجازه مبارزه و جنگ نمى‏دادند؛ زیرا چه بسا شهادت ایشان به دلیل دارا بودن نقش پرچم‏دارى مى‏توانست ضربه جبران ناپذیرى به روحیه سپاه باشد. از این رو، وقتى ابوالفضل العباس علیه‏السلام با دیدن شهادت یاران امام و تنهایى او، اجازه جنگ مى‏خواهد، امام به او مى‏فرماید: «یا اَخى أَنْتَ صاحِبُ لِوائى وَ اِذا مَضَیْتَ تَفَرَّقَ عَسْکَرى؛ [۲] اى برادر! تو پرچم‏دار من هستى. اگر تو از دست بروى، سپاه من پراکنده مى‏شود.»
نگاشته‏اند هنگامى که اسیران کربلا را به شهر شام بردند، در میان وسائل غارت شده از شهیدان کربلا، پرچمى بود که در اثر ضربات شمشیر و نیزه، آسیب دیده بود. وسائل را پیش روى یزید نهادند. یزید پرچم مذکور را برداشت و به دقت بدان نگریست و پرسید: این پرچم در دست چه کسى بوده است؟ گفتند: عباس بن على علیهماالسلام . آن‏گاه با تعجب و شگفتى ایستاد و به حاضران گفت: «به این پرچم خوب بنگرید. ببینید که بر اثر ضربه‏هاى پیکار گران جاى سالمى بر آن نمانده است، ولى جایى که در دست پرچم‏دار قرار داشته، سالم است.»
این سخن کنایه از این بود که پرچم‏دار ضربه‏هاى تیغ و شمشیرى که بر دستش فرود مى‏آمده، تحمل کرده، ولى پرچم را رها نمى‏کرده است. [
۳]
موقعیت حضرت عباس علیه‏السلام در بین یاران امام حسین علیه‏السلام موقعیت ویژه و منحصر به فردى بوده است. آنگاه که در مدینه بسیارى از خواص و نزدیکان امام، ایشان را از دست زدن به قیام باز مى‏داشتند و با نصیحت و خیرخواهى، امام را از این حرکت بر حذر مى‏داشتند، حضرت عباس علیه‏السلام در چنین شرایط بحرانى و حساسى، بدون هیچ گونه مصلحت اندیشى، پیشگام در یارى امام علیه‏السلام شد.
در دیگر صحنه‏هاى قیام نیز همواره حضرت عباس علیه‏السلام پیشگام دیده مى‏شود. به عنوان نمونه شب عاشورا وقتى تنهایى و بى‏یاورى امام خود را مى‏بیند که امام به همه اجازه بازگشتن از کربلا مى‏دهد، به عنوان اولین سخنگو برخاسته و فریاد برآورد: «هرگز چنین نخواهیم کرد، آیا براى اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ خداوند تا ابد آن را به ما نشان ندهد؛ لَمْ نَفْعَلْ ذلِکَ! لِنَبْقِىَ بَعْدَکَ؟ لا اَرانَا اللّه‏ُ ذلِکَ ابدا.» [
۴]
و هنگامى که امام علیه‏السلام ، سر و صداى لشکر دشمن را مى‏شنود که آماده شبیخون هستند، حضرت عباس علیه‏السلام را به عنوان نماینده اعزامى خود به همراه بیست سوار به سوى آنان گسیل مى‏دارد، تا ببیند خواسته آنان چیست و به او مى‏فرماید: «یا عَبّاسُ اِرْکَبْ بِنَفْسى اَنْتَ یا اَخى! حَتَّى تَلْقاهُمْ وَ تَقُولَ لَهُمْ ما لَکُمْ وَ ما بَدالَکُمْ وَ تَسْأَلْهُمْ عَمّا جاءَ بِهِمْ؟؛ اى عباس! اى برادرم! جانم به قربانت، سوار شو و نزد ایشان برو و بگو شما را چه شده و چه مى‏خواهید و از سبب آمدنشان [به اینجا] پرسش کن.» [
۵]
عباس علیه‏السلام نزد ایشان رفته و خبر آورد که آنان براى جنگ آمده‏اند. امام به او فرمود: «اِرْجِعْ اِلَیْهِمْ فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلَى الْغُدْوَهِ وَ تَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِیَّهَ لَعَلَّنا نُصَلىّ لِرَبِّنَا اللَّیْلَهَ وَ نَدْعُوهُ وَ نَسْتَغْفِرُهُ فَهُوَ یَعْلَمُ اَنّى قَدْ کُنْتُ اُحِبُّ الصَّلوهَ لَهُ وَ تِلاوَهَ کِتابِهِ وَ الدُّعاءَ وَ الاِسْتِغْفارَ؛ نزد آنان باز گرد و اگر توانستى تا صبح از آنان مهلت بگیر و امشب ایشان را از ما باز گردان، شاید ما امشب را براى پروردگارمان نماز بخوانیم و او را خوانده و درخواست مغفرت نماییم؛ زیرا خداوند مى‏داند که من نماز براى او، تلاوت کتابش و دعا و طلب آمرزش را دوست مى‏دارم.» و عباس علیه‏السلام نیز چنین کرد. [
۶]
در روز عاشورا نیز ایشان علاوه بر دفاع از خیمه‏ها، هر گاه در درگیریها، نیروهاى خودى، در محاصره دشمن قرار مى‏گرفتند و توان مقابله را از دست مى‏دادند، به یارى آنان مى‏شتافت و حلقه محاصره را مى‏شکست. به عنوان نمونه در مبارزه «عمر بن خالد صیداوى»، «جابر بن حارث سلمانى» و «سعد» غلام عمر بن خالد صیداوى که پس از ساعتى پیکار در محاصره دشمن واقع شدند، حضرت عباس علیه‏السلام با یورشى توفنده، آنان را از چنگال دشمن نجات داد. [
۷]
او در حرکتى افتخارآمیز، براى اطمینان از جانفشانى برادران خود؛ عبدالله، جعفر و عثمان، آنان را پیش مرگ امام خود ساخته و بدانها مى‏گوید: «تَقَدَّمُوا بِنَفْسى اَنْتُمْ! فَحامُوا عَنْ سَیِّدِکُمْ حَتّى تَمُوتُوا دُونَهُ؛ پیش بتازید فدایتان شوم! و از سرور و پیشواى خود حمایت کنید تا در برابر او جان دهید.» [
۸] سپس آنان را به میدان فرستاد و هرسه آنها به شهادت رسیدند. در پایان نیز خود به میدان شتافته و به شهادت رسید.
ابو حنیفه دینورى از تاریخ نویسان اهل سنت درباره شهادت عباس علیه‏السلام مى‏نویسد: «وَ بَقِىَ الْعَبّاسُ بْنُ عَلىٍّ علیهماالسلام قائِما لإِِمامِ الحُسَینِ علیه‏السلام یُقاتِلُ دُونَهُ وَ یَمیلُ مَعَهُ حَیْثُ مالَ حَتّى قُتِلَ رَحْمَهُ اللّه‏ِ عَلَیْهِ؛ و عباس بن على علیهماالسلام همچنان پیش روى امام حسین علیه‏السلام باقى ماند، نزد او مى‏جنگید و به هر سو که امام مى‏رفت او نیز مى‏رفت تا اینکه کشته شد؛ درود خدا بر او باد.» [
۹]
با شهادت عباس علیه‏السلام نامه پرچم‏دارى در عصر حضور بسته شد و نام او را تاریخ به عنوان واپسین پرچم‏دار جنگهاى پیشوایان معصوم علیهم‏السلام در دوران حضور ثبت نمود.
عباس لواى همت افراشته است  ***  وین راز به خون خویش بنگاشته است
او پرچم انقلاب عاشورا را
با دست بریده‏اش به پا داشته است [
۱۰]
تاج شهیدان همه عالمى  ***  دست على علیه‏السلام ماه بنى‏هاشمى
چار امامى که تو را دیده‏اند  ***  دست علم گیر تو بوسیده‏اند
* * *
بر لب آبم و از داغ غمت مى‏میرم  هر دم از غصه جانسوز تو آتش گیرم
مادرم داد به من درس وفادارى را   ***  عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم
گاه سردار علمدارم و گاهى سقا  ***  که به پاس حَرَمت گشت زنان چون شیرم
غیرتم، گاه نهیبم زند از جا برخیز!   ***   لیک فرمان مطاع تو شود پا گیرم
کربلا کعبه عشق است و منم در احرام  ***  شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم
دست من خورد به آبى که نصیب تو نشد  ***  چشم من داد از آن آب روان تصویرم
باید این دیده و این دست کنم قربانى  ***  تا که تکمیل شود حج و من آن گه میرم
زین جهت دست به پاى تو فشاندم بر خاک  ***  تا کنم دیده فدا، چشم به راه تیرم
اى قد و قامت تو معنى «قد قامت» من  ***  اى که الهام عبادت ز وجودت گیرم
وصل شد حال قیامم ز عمودى به سجود  ***  بى رکوع است نماز من و این تکبیرم
جسدم را به سوى خیمه اصغر علیه‏السلام مبرید  ***  که خجالت زده زان تشنه لب بى شیرم
___________________ _______________________
[
۱] تاریخ الطبرى، ج ۵، ص ۲۱۳؛ مقتل الحسین، موفق بن احمد الخوارزمى، قم، منشورات مکتبه المفید، بى‏تا، ج ۲، ص ۴.
[
۲] بحار الانوار، محمد باقر المجلسى، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۳ ه . ق، ج ۴۵، ص ۴۱.
[
۳] ر. ک: سوگنامه آل محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، محمد محمدى اشتهاردى، قم، انتشارات ناصر، چاپ ششم، ۱۳۷۳ ه . ش، ص ۲۹۹.
[
۴] شیخ عباس قمى، نفس المهموم، تهران، کتاب فروشى اسلامیه، ۱۳۶۸، ه . ق، ص ۱۳۷.
[
۵] محمد بن محمد بن النعمان، شیخ مفید، الإرشاد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ۱۳۷۸ ه . ش، ج۲، ص۱۳۲.
[
۶] همان، ص۱۳۳.
[
۷] تاریخ الطبرى، ج۵، ص۲۱۶.
[
۸] الارشاد، ج۲، ص۱۶۲.
[
۹] ابو حنیفه احمد بن داود الدینورى، اخبار الطِّوال، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول، ۱۴۲۱ ه . ق، ص۳۸۰.
[
۱۰] سید رضا مؤید.

 


سقای تشنه لبان

گفتارى از مرحوم آیه الله حاج شیخ جعفر شوشترى

چنانکه در فصلهاى گذشته دیدیم ، یکى از القاب مشهور قمر بنى هاشم علیه السلام ، سقا و یکى از مهمترین مناصب آن حضرت در قیام عاشورا، سقایت و آبرسانى به تشنگان بوده که در انجام این وظیفه نیز حداکثر ایثار و فداکارى را از خود نشان داده است ، از اینرو شایسته مى نماید که در این باب ، تاءمل و توضیح بیشترى داشته باشیم :
چرا عباس علیه السلام را سقا نامیدند؟
زمانى که ابن زیاد به عمر سعد نامه نوشت که به من خبر رسیده است امام حسین علیه السلام حفر چاه مى کند اینک امام حسین علیه السلام را از آب منع کن ، و از طرف دیگر نیز ذخیره آب در خیمه هاى امام حسین علیه السلام رو به پایان مى رفت ، امام حسین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام سپهسالار کربلا را طلبید و بیست سوار و سى تن پیاده ملازم رکاب آن حضرت کرد تا از شریعه آب آورند.
حضرت عباس علیه السلام صبر کرد تا شب تاریک شد، سپس چون شیر غران به سوى شریعه روان شد. زمان حرکت ، هلال بن نافع بجلى از پیش روى عباس علیه السلام روان بود و نخستین کسى بود که وارد شریعه شد. عمر بن حجاج گفت : کیستى و اینجا چه مى کنى ؟ گفت : یک تن ؛ پسر عم تو، آمدم تا آب بنوشم . عمر و گفت بنوش ، بر تو گوارا باد! هلال گفت : اى عمرو مرا آب مى دهى ، ولى پسر پیغمبر و اهل بیت او را تشنه مى گذارى تا از عطش هلاک شوند؟!
عمرو گفت : راست گفتى ، لکن چه توان کرد؟ ماءموریت دارم باید آن را به نهایت برسانم . هلال چون این سخن بشنید، ندا در داد که اى اصحاب حسین در آیید! عباس سلام الله علیه چون شیر شرزه با جماعت خود به شریعه در آمد، و از آن سوى عمرو نیز به افراد خود فرمان جنگ داد و تنور رزم افروخته گشت . اصحاب امام حسین علیه السلام نیمى از مقاتلت پرداختند، و نیمى مشکهاى خود را از آب پر کردند. در این جنگ از لشگر عمرو بن حجاج ، جمعى مقتول و مطروح افتادند و گروهى خسته و مجروح گشتند، ولى از اصحاب امام حسین علیه السلام کسى را آسیبى نرسید. پس حضرت عباس علیه السلام بسلامت باز گشت و اصحاب امام و اهل بیت علیه السلام سیراب شدند، و از اینجاست که عباس را سقا نامیدند. (۲۰۶)
آب و سقایت
در باب آب و سقایت ، گفتارى از مرحوم آیه الله العظمى حاج شیخ جعفر شوشترى را برگزیده ایم که ذیلا مى خوانید:
امروز روز هشتم محرم است . امر محاصره امروز سخت شده .
بسیار کار بر امام حسین علیه السلام تنگ شده . لشگر از رزم دوم تا امروز، صبح و عصر آمدند. ابن زیاد نامه نوشت ، مثل دیشب امروز، به عمر سعد که :
انى لم اءجعل لک عذرا فى کثیره الخیل و الرجال بدرستى که من براى تو عذرى در بسیارى سواره و پیاده نگذاشتم . همه کار این لشگر احاطه بود. اطراف آن مظلوم را گرفته بودند. به همان طریق که حر گفت : این بنده خدا را آورید، و او را محاصره کردید به قسمى که راه نفس بر او بسته شده است ! چقدر شدت داشته است که به این کلام تعبیر کرده است : و اءخذتم بنفسه . یعنى راه نفس نداشت
همه احاطه براى این بود که کسى نیاید به امداد ان حضرت از اطراف . عمده مطلب این بود، علاوه خود آن حضرت هم به جایى نرود.
مثل دیشبى ، حضرت فرستاد حبیب بن مظاهر را میان طایفه خودش . حبیب رفت میان آنها که نزدیکى کربلا بودند، و قدرى ایشان را موعظه کرد. بزرگى از ایشان هدایت یافت . با او نود نفر عازم یارى آن حضرت شدند، و روانه گردیدند.
ابن سعد مطلع شد، و زارق ملعون را با چند هزار نفر فرستاد آنها را شکست دادند و برگشتند. آنها هم مراجعت کردند، و قبیله خود را کوچ دادند، و از کربلا دور شدند. در این چند روز چهار نفر، یا پنج نفر، از کوفه به یارى امام حسین علیه السلام امدند. جاى دیگر که آبادى نبود.
حالا که امام در محاصره مانده است ، در چنین وقتى کسى هم از کوفه نرفت . ببینم شما مى توانید در عالم معنى بروید، یا آن که کسى هم از شما نمى رود؟!
ان شاء الله تعالى ، در عالم حقیقت ماها رفته ایم به یارى آن امام محاصره شده .
امروز که به یارى امام رفته ایم و - ان شاء الله - در کربلا حاضر شده ایم ، نگاه مى کنیم به اطراف فرات ، مى بینیم : از دیشب یا دیروز، یا امروز، شریعه فرات را، به قدر نیم فرسخ طول شریعه را، همه سوران نیزه دار احاطه کردند.
از چه باب چنین شد؟ چون که آن ملعون که نامه نوشت به ابن سعد که عذرى برایت نگذاشتم در خصوص لشکر فرستادن ، نوشت : حکمى که بر تو دارم این است که این قدر کار را بر حسین تنگ بگیر، وحل بین الماء و الحسین و اصحابه ...: بین آن جناب و اصحابش و آب فرات حایل بشو. شنیده ام مى خواهند چاه حفر کنند، فرصت به آنها نده !
حکم دیگر کرده بود...
سبحان الله ! خدا حکم مى کند، و مطیعهاى از بندگانش مسامحه مى کنند، ولى در حکم ابن زیاد - لعنه الله - آن اشقیا نهایت سعى مى کردند که عمل بیاید! نوشته بود: فلا یذوقوا منه قطره .
پس از این حکم ، ابن سعد ملعون لشکر را مامور کرده به سر کردگى عمر و بن حجاج ، به قدر نیم فرسخ ، همه مشرعها را گرفتند و ضبط کردند.
این است که روز ورود صداى اضطراب بود. امروز حکایت خیمه گاه ، و فریادهاى خیمه گاه ، و جمیعا نقل الماء! الماء! بود.
پناه مى برم به خدا - و نعوذ بلک من عین لا تدمع - امروز، از چشمى که در این چند روز اشکش جارى نشده است ...
بعضى قساوت دارند. از این حرفها اشکشان نمى آید.!
هر کس که مى بیند امروز هم گریه اش نمى آید، معلوم است و بداند که : ابن زیاد گناهانش نوشته است به ابن سعد شقاوتش و او موکل کرده است عمر بن حجاج قساوتش را که : مبادا یک قطره اشک چشم به نور چشم پیغمبر صلى الله علیه و آله بدهد!
این است که چون مثل امروز در خیمه گاه غیر از آب حکایتى نبود، امروز هم مجلس  مجلس آب است . جز این حکایتى نیست .
بدانید که خداوند عالم آبى خلق کرده ، که نه آسمانى بود، نه زمینى . آب خلق کرده است . در فضایى ... غیر از آب نبود، وکان عرشه على الماء . آن آبى است که مایه خلقت آسمانها و زمینهاست .
بدانید که همان آب خلقتش هم از براى امام حسین علیه السلام بود. از برکت امام حسین علیه السلام بود، به واسطه امام حسین علیه السلام بود.
چون خلق همه موجودات به جهت پیغمبر صلى الله علیه و آله است ، به حکم فقره لو لاک لما خلقت الاءفلاک : و پیغمبر صلى الله علیه و آله درباره امام حسین علیه السلام فرمود: حسین منى و اءنا من حسین ، گویا همه از جهت حسین خلق شده اند.
بعد از آنکه خلقت آسمانها و زمینها شد، آن آب که قدرش محیط است بر زمین ، که آن نه این است براى خوردن داشته باشد، حکمت بالغه اش قرار گرفت آبى به آسمان برود، بعد بر زمین داخل شود فاءسکناه فى الاءرض تااین آب براى غذاى مخلوقات نافع باشد و به این تدبیرى که خدا قرار داده است که باید یک مثلث زمین و دو ثلث آن آب باشد، نه این آب است ، نه آن آب . این آب هم از برکت امام حسین علیه السلام است ، این اصل تکوین آب .
اما آب پاره اى احکام شرعیه دارد که شارع قرار داده است
اولا: در قیامت ، اول اجرى که در اعمال به شخص مى دهند، اجر آب دادن است که مى دهند، واز این مطلب معلوم است که (آب دادن ) خصوصیتى دارد.
بعد از این ، در آب حقى قرار داده است براى همه . در بعضى از آنها مثل نهرها که در آنها - اگر چه مالک داشته باشد، صغیر هم باشد، چه بدانى راضى هست مالک او یا نه ، یا بدانى که راضى نیست - مالک حقیقى قرار داده است که ، تشنگان از این آب بخورند.
و از احکام خاصه آب دادن این است که جگر تشنه را سیراب کردن اجر دارد.
این اجر، براى جگر تشنه را سیراب کردن هست ، هر کس باشد، حتى کافر. اگر کسى طعامى به کافر بدهد، ثواب ندارد؛ امام به کافر کسى آب بدهد ثواب دارد.
راوى مى گوید که : من هم محمل حضرت امام صادق علیه السلام بودم . در راه مکه شخصى افتاده در زیر سایه درخت مغیلان . حضرت فرمود: برو، مبادا از تشنگى افتاده باشد.
مى گوید: پیاده شدم و رفتم . عرض کردم : یابن رسول الله ، نصرانى است ، تشنه شده است و افتاده است . فرمود: آبش بده ! حضرت فرمود: لکل کبد حراء اءجر (۲۰۷)اجر دارد این آب دادن به نصرانى . پس مسلمان به مسلمان آب بدهد، اجر دارد؛ مسلم به کافر، اجر دارد؛ کافر به مسلم ، ولو تخفیف گناه و عذاب ؛ کافر به کافر، ولو تخفیف عذاب باشد.
حضرت پیغمبر صلى الله علیه و آله مشغول وضو بود. گربه اى از راه گذشت . نگاه به آب کرد. فرمود: معلوم است گربه تشنه است . وضو را گذاشت . آب را نزد گربه گذاشت . گربه آب خورد. از پس مانده (آب ) گربه وضو را تمام کرد.
از جمله مسائل متعلقه به آب (این است که ) اگر کسى در راه سفر باشد، و حیوانى همراه داشته باشد و بترسد که اگر وضو بگیرد یا غسل کند آن حیوان تشنه بماند، آب را باید به حیوان بدهد و تیمم کند. بعضى مى گویند که حیوان کس دیگر، که در قافله تو باشد، نیز همین حکم را دارد. بعضى دیگر مى گویند که اگر اهل قافله ذمى باشند چطور است ؟ بعضى مى گویند: بلى ، چون اهل ذمه اند، باید آب داد به ایشان .
حالا که معلوم شد فضیلت آب دادن (به ) تشنگان ، مى گویم :
در این صحرایى که رفته اید - ان شاء الله - الان نگاه کنید. در این خیمه ها تشنگانى چند جمع شده اند، فریاد مى زنند: الماء!
چه تشنه هایى که سه امام (همراه خود) دارند: یکى حضرت امام حسین ، دیگر امام سجاد، و یکى امام محمد باقر علیه السلام ، باقى دیگر امامزاده ، اصحاب ایشان از علماء و فضلا، اصحاب اسرار، زهاد و عباد، اطفال و زنها...
حالا بناى آب دادن به تشنگان است . چه تشنگان ، که در اشعار محتشم است که مى گوید هنوز فریادشان به عیوق مى رسد.
خدا چهار (سقا) براى این تشنگان قرار داده 
سقاى اول : حضرت خاتم الانبیا محمد بن عبدالله صلى الله علیه و آله که جام در دست دارد، در میدان کربلا ایستاده ، وقت مخصوصى دارد.
سقاى دوم : خود امام حسین علیه السلام است که خودش سقاى این تشنگان است . حالا باید کیفیتش گفته شود.
سقاى سوم این تشنگان : العظیم المراس ، المکین الاءساس ، اءبوالفضل العباس ‍ علیه السلام
سقاى چهارم این تشنگان : چشمهاى دوستان است .
کیفیت سقایت : سقاى اول بعد از واقعه میدان است ، یعنى بعد از کشته شدن ، مگر در على اکبر علیه السلام این احتمال است که پیغمبر صلى الله علیه و آله در این عالم به او آب داده باشد .
و شاهد بر بودن (سقاى اول )، قول على اکبر علیه السلام که عرض کرد: یا اءبتاه ! این جدم پیغمبر صلى الله علیه و آله است که مرا سیراب کرده است .
اما (سقاى دوم ) امروز مختصرى از کیفیت سقایت آن حضرت مى خواهم بگویم . ببینید چه کرد از بابت سقایت . ببینید چه بر او گذشت و چه بر او وارد آمد از چیزى که مردم غافلند از آن . بعد از آن از سقاى سوم که مجلس براى آن است بیان مى شود.
بارى ، اول سقایت (مظلوم کربلا) را بگویم
وقتى که آب بسته شد در روز هفتم تا شب هشتم ، حضرت آمد عقب خیمه ، رو به قبله ، نوزده گام برداشت . خاک از آن زمین برداشت . چشمه آبى نمودار شد. از آن جشمه آب خوردند، و بعد از آن ناپدید شد. این شقایى اول سیدالشهداء بود.
سقایت دیگر، مطلبى است که به او ملتفت شده ام . اگر چه بعضى عبارات گفته مى شود، هنوز مشخص نیست . حضرت همه همتش در طلب آب براى تشنگان بود.
هنوز دستگیر نشده است که براى خودش آب طلبیده باشد، و حال آنکه طبیعت سیدالشهداء علیه السلام این بود که خواهش کردن این قدر بر او صعب بود.
نه همین خواهش کردن خودش بود، بلکه کسى هم از آن جناب خواهش مى کرد، خیلى بر آن حضرت صعب بود. پیش از رقعه خواندن ، مى فرمود: حاجتک مقضیه . عرض کردند: رقعه آن را نخوانده اى ! مى فرمود: اگر رقعه اش را بگشایم و بخوانم ، به همین قدر آبرویش ‍ مى ریزد، ذلیل مى شود.
حالا ببین کسى اینقدر بر او صعب باشد که کسى از او سؤ ال کند، بر او چه مى گذرد وقت سؤ ال خودش !
آن جناب بر سر بالین اسامه حاضر شد. او گفت : و اغماه ! فرمود: چرا اظهار غصه مى کنى ؟ گفت : شصت هزار درهم قرض دارم . فرمود: بیاورید بدهید. و حال آنکه خواهش هم نکرد از آن حضرت ، مگر همین قدر عرض کرد غصه دارم .
کسى که اینقدر بر او صعب است که کسى از او خواهش بکند، چه بر او مى گذرد که خودش لاعلاج بشود که خواهش بکند به جهت اتمام حجت خدایى که بایست خواهشآب بکند؟!
خدا قرار داده که سیدالشهداء علیه السلام سه مرتبه آب به اهل کوفه داد: یکى استسقا جهت ایشان در کوفه ؛ یکى هم در صفین که معاویه آب را گرفته بود؛ یکى دیگر، وقتى که در این صحرا لشگر حر آمدند و تشنه بودند. باید این سه حق آب دادن را بر ایشان اثبات کند که حجت تمام باشد. کسى که اینقدر خواهش بر او صعب است . اول آدم فرستاد: بریر رفت گفت : درست نشد، حر رفت درست نشد، حضرت عباس علیه السلام را فرستاد نشد.
خودش براى خواهش آمد. اول فرمود: خواهش دارم آب بدهید به همه ماها. قبول نکردند. بعد فرمود: نمى دهید به خودم و اصحابم . اقلا به این زنها آب بدهید. فرمود: این جماعت زنها اگر آب بخورند ضررى به حال شما ندارد. ما آب بخوریم قوت مى گیریم ، زنها که قاتل نیستند! قبول نکردند.
فرمود: خوب نه به اصحاب مى دهید نه به زنها... تنزل کرد، فرمود: اطفال کوچک را آب دهید، قبول نکردند...
از این هم پایین (تر) آمد، خواهش دیگر کرد: اول فرمود: آب دست ما بدهید، قبول نکردند. دیگر تنزل کرد، رفت آن طفل شیر خواره را آورد. و در آن حال نفرمود: (آب بدهید به من تا به او بدهم ) بلکه او را آورد...
شماها خیال مى کنید مصیبت ، تیر به حلقوم على اکبر علیه السلام خوردن است ؟!
اصل مصیبت ، همین طفل را به میدان آوردن است . ظاهرا وقتى هم بوده است که طفل محتضر هم بوده است . فرمود:
اى جماعت ، ولیکم ! اسقوا هذا الرضیع . یعنى خودتان آب بیاروید به این طفل بدهید. اءما ترونه یتلظى عطشا : نمى بینید چه قسم به خود مى پیچد...!
دو چیز از بابت این طفل ، دل را مى سوزاند: یکى فرمود خودتان آبش بدهید، یکى دیگر آن را بلند کرد و فرمود: ببینید چطور رنگش زرد شده است . و دست و پا مى زند از بى آبى ...؟!
مجلس براى سقاى سوم بود، یعنى ابوالفضل العباس علیه السلام روحى له الفداء
صفاتش را بگویم ؟! مرتبه اش را بگویم ؟! جلالت قدرش را بگویم ...؟!
سه لقب براى حضرت عباس علیه السلام است : یکى (قمر بنى هاشم علیه السلام ) از بس که مقبول بود، یکى (عباس طیار). حضرت فرمود: مثل جعفر طیار، خداوند دو بال براى او عطا فرموده که با ملائکه پرواز مى کند، به هر جاى بهشت که بخواهد پرواز کند، لقب سوم ، (عباس سقا)...
بارى ، از جانفشانیش براى برادر بگویم ؟! عمده حمایت در این روزها به حضرت عباس  علیه السلام بود. در حدیث است ، وقتى حضرت عباس علیه السلام کشته شد، جراءت لشگر رفتن به خیمه ها زیادتر شد، یا اینکه جرى شدند.
جمالش را بگویم ؟! بلندى قامتش را بگویم ؟! کسى که سوار شود بر اسبهاى بسیار بلند، اگر رکاب مانع نشود، پاهایش بر زمین کشیده مى شود!
اینقدر حضرت امام حسین علیه السلام او را دوست مى داشت که مى فرمود: (بنفسى اءنت ).
برادرهاى مادرى را پیش انداخت در کشته شدن ، بعد بناى خودش شد، و قرار شد به میدان برود.
وقتى که دید اطفال مرده اند، و بعضى مرده اند، میدان رفتن را متوقف کرد، راه مشرعه را در پیش گرفت . وقتى که سوار شد، حضرت هم سوار شد، پشت سرش . چون این دو برادر سوار شدند، لشگر هم هجوم آوردند و این دو را از هم جدا کردند.
سیدالشهداء علیه السلام مراجعت فرمود. حضرت عباس علیه السلام اسب را دوانید و وارد شریعه شد.
دیگر کیفیت مبارزات آن جناب که هزار سوار را متفرق کردند، خود را به آب رسانیدند. آب نخوردند... ببینید چه هنگامه است . حضرت عباس علیه السلام آب را برداشت و نخورد، چنانچه در اخبار رسیده است که که یاد تشنگى برادر کرد و اما معلوم نشده و نمى دانم در آن عالم وقتى که از این عالم رفت ، آب که برایش آوردند، خورد یا نخورد. دیگر بعد از این حکایت مشک پرکردن و به دوش گرفتن ،بالا آمدن ... فریاد کرد عمر سعد که : مگذارید! هجوم آوردن لشگر در طرف مشرعه و سایر کیفیاتش - مکرر مى شنوید - از دست جدا شدن تیر خوردن ...
لکن یک خبر است که هنوز معلوم نشده است که دو دست که جدا شد وقت مشروعه دور بود از خیمه گاه ، نهر حسینى هم که نبوده است . و آن جناب به اسب دوانیدن خود را به آنجا رسانید، این است که مى گویند حضرت امام حسین علیه السلام وقت رفتن سر نعش ‍ عباس علیه السلام ، دست بریده عباس علیه السلام ، را دید، نباید اصلى داشته باشد، چرا که از محل قبر ابوالفضل علیه السلام راهى دارد به مشرعه غیر از خیمه گاه ، به طرف مسرع عباس علیه السلام راه دیگر دارد، و دستها میان محل افتادنش بر زمین و مشرعه جدا شد،
پس نباید حضرت امام حسین وقت رفتنش بر سر نعش عباس علیه السلام دستها را دیده باشد. پس نمى دانم سیدالشهداء دستهاى بریده را آورد و ملحق به بدن کرد، یا ملائکه ها آوردند نزد بدن گذاشتند؟
مصیبت این سقاى تشنه را از وقتى بگویم که مشک پاره شد. بعد از جنگها وسیعها، وقتى رسید اینجا قبر مطهر است ،
فعند ذلک وقف العباس علیه السلام . یعنى دیگر جاى خود ایستاد و حرکت نکرد...
البته باید بایستد، چه بکند و به کجا برود، و فرار هم نمى خواهد بکند، دست هم ندارد که دعوى بکند... گمانم این است که رو به خیمه گاه هم نیامد. در همان حال ، صداى ناله اهل حرم را مى شنید.... بارى ، در همان حالتى که ایستاده بود، یک تیر بارانب هم شد. چنانچه در اخبار است : فصار جلده کالقنفذ.
این ظاهر پوست و زره ، از وفور تیر، مثل خارپشت شده بود.
اسب هم در ایتژن حالت از جولان نمى ایستاد. ناگاه تیرى آمد، بر سینه مبارکش نشست ، و آن حضرت بر زمین افتاد.
تصور کن ... آن جناب ، با آن بلندى قامت ، اسب در جولان ، بر زمین بیفتد، چه خواهد شد.... تمام این تیرها کانه بر جگر و بواطن آن حضرت نشست . انا لله و انا الیه راجعون .
--------------------------------------------
نقل از: کتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام

قمر بنی هاشم

نوشته اند: و کان العباس رجلا و سیما جمیلا یر کب الفرس و رجلاه یخطان فى الاءرض و کان یقال له قمر بنى هاشم و کان لواء الحسین علیه السلام معه
یعنى : حضرت عباس علیه السلام مردى خوش سیما، خوش صورت و خوش قیافه بود و چون سوار بر اسب مى شد پاهایش از کثرت بلند بودن به زمین مى رسید. به او قمر بنى هاشم مى گفتند و در روز عاشورا لواى امام حسین علیه السلام در دست او بود.
از آنجا که آن حضرت در میان بنى هاشم از نظر زیبایى ممتاز بود، وى را ماه بنى هاشم مى نامیدند. صباحت وجه و خوش صورتى ، از نعیم الهى است ؛ چنانچه در ذیل آیه شریفه یزید فى الخلق ما یشاء ان الله على شى ء قدیر (در آفرینش ، آنچه مى خواهد، مى افزاید که خدا بر بعث و ایجاد هر چیز قادر است ) وارد شده که خداوند جمیل است و دوست دارد جمال را. روشنایى صورت حضرت ابوالفضل العباس ‍ علیه السلام هر تاریکى را روشن مى کرد و جمال هیئت او به اندازه اى بود که هر گاه دست به دست على اکبر داده و در کوچه مدینه عبور مى کردند، زن و مرد کوچه براى زیارت جمال آن دو جوان از هم سبقت مى گرفتند.
بهترین خوبى آن است که در آن خوبى صورت با خوبى سیرت ، و حسن جمال با حسن اعمال و افعال جمع شوند. بنى امیه ، قبیح صورت و کریه منظر بودند و بنى هاشم صورت دلجو و سیرت نیکو داشتند. حضرت هاشم معروف به حسن جمال بود و خال هاشمى معروف است و حضرت عبد المطلب و عبدالله و عباس و موسى مبرقع و حضرت محمد صلى الله علیه و آله نیز در نکویى منظر شهره بودند؛ چنانچه در وصف صورت آن حضرت نقل شده است که جمال ایشان از ماه روشنتر و درخشنده تر بود (اءضواءمن القمر)

حضرت رسول صلى الله علیه و آله خود در باب حسن یوسف مى فرماید ان یوسف کان فى اللیل قمرا و فى النهار شمسا و فى السحر کوکبا یعنى یوسف پیامبر صلى الله علیه و آله در سب مثل ماه بود، و در روز مانند آفتاب ، و در سحرگاهان همچون ستاره مى درخشید.

از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدند: وجه اختصاص حسن به یوسف چه بود؟ فرمود: روز قرعه فضائل ، قرعه حسن جمال به نام یوسف برآمد. گویند: این خبر در بازارهاى مدینه و خانه ها حتى در میان زنها شهرت یافت و عایشه آن را شنید، چون حضرت رسول صلى الله علیه و آله به خانه آمد، او ار محزون دید و وقتى از سبب حزن وى پرسید، عرض نمود: حسن و جمال ، از آن شماست یا یوسف ؟ فرمود: او خوش ‍ صورت تر و من نمکینتر مى باشم . و لکن بر اهل دوق و معرفت مخفى نیست که از جمال یوسف پرده برداشتند تا همه کس او را آشکار بدید، ولى از جمال محمد صلى الله علیه و آله پرده برنداشتند زیرا هیچ کس دیده اى را طاقت دیدن مستقیم نبود! و آنگهى محبوب ار در پرده نگاه مى دارند: در شب معراج از مصدر جلال خطاب به جبرئیل رسید که : من محمد صلى الله علیه و آله را به زیر هفتاد هزار پرده غیرت متوارى گردانیده ام ، امشب یک پرده از جمال او بردار تا نظاره کنندگان عالم اعلا حسن و جمال وى را ببینند؛ و چون جبرئیل یک پرده برداشت نورى پدید آمد که از پرتو آن نه نور عرش را جلوه اى ماند و نه کرسى را ونه آفتاب و ماه و ستارگان را. بعد از آن ، خطاب آمد: یا محمد، چه غم امت دارى ؟! امشب یک پرده از هفتاد هزار پرده را برداریم عجب مدار که تمام معاصى امت در جنب آن ناچیز و نابود گردد.
حال که سخن بدینجا رسید مقتضى است اشاره به قول حکما کنیم که گفته اند بایستى بین ظل و ذى تناسب بوده باشد، و نظام موجود در ظل ، کاشف از نظام موجود در ذى ظل است . به مصداق آیه مبارکه اءلم تر الى ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا ثم جعلنا علیه دلیلا (ترجمه اجمالى آیه : یا پندارى که اکثر این کافران حرفى مى شنوند و یا تعقلى دارند؟ (حاشا) اینان در بى عقلى مانند چهار پایانند، بلکه داناتر و گمراهتر، آیا ندیدى که لطف خدا چگونه سایه را با آنکه اگر خواستى ساکن کردى بر سر عالمیان بگسترانید، آنگاه افتاب را بر آن دلیل قرار دادیم ) همه عالم ، ظل وجود حق مى باشند، و دیگر انکه جمال هر چیز جز همان تناسب اجزاى موجود در شى ء نیست ، بنابراین ، جمالى که در سلسله موجودات عالم ناسوت مشاهده مى شود ظل جمال تناسب عقول مى باشد تابرسد به نظام عقلانى (عقل اول ) و نظام در مرتبه فیض مقدس و اقدس الخ .
دیگر اینکه بدن ظل نفس است و هر قدر نفس داراى بها و روشنى باشد در بدن اثر مى کند و آثارش از بدن ظاهر مى گردد، و این است که در حدیث دارد: اطلب الحاجه من حسان الوجوه ، یعنى حاجات خود را از نیکو رویان و خوش طینیان بخواهید که صورت خوب ، نشانه سیرت خوب است .
حال اگر کسى گوید: دیده ایم بعضى مردمان خوش صورت داراى سیرتهاى سوء یابالعکس مى باشند، جوابش آن است که آن قاعده کلیه جارى است ؛ منتهاى مراتب ، اخلاق رذیله در بعضى کسبى مى باشد. مقصود آن است که چون انوار مقدسه محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله مجارى و مجالى جمال و کمال حق - جل و علا - بوده واسطه فیض اقدس و نظام احسن مى باشند، در عالم ناسوت و جسمانیت نیز از تمام مردم خوش صورت تر و نمکینتر بوده و در ظاهر و باطن ، نیکو صورت و سیرتند.
از دیگر شواهد اعلاى حسن ، حضرت امام حسن علیه السلام است که آن قدر خوش  صورت بود که زنها حریص بودند براى جناب و مى آمدند و خواهش ترویج داشتند براى خوش صورتى آن جناب ، و در اسلام مستحب است اگر زنى خواهش ترویج کند مرد اجابت او کند. حضرت امام حسین علیه السلام نیز نور از پیشانى و دهان و نحر مبارکش ‍ مى بارید. (و الفضل ما شهدت به الاءعداء یعنى : فضل و برترى آن است که دشمن هم بر آن فضیلت شهادت دهد و اعتراف نماید. دشمن و قاتل امام حسین علیه السلام ، یزید پلید، در مدح صورت و سر مقدس او گفت :
یا حبذا بر دک فى الیدین
و لو نک الاءحمر فى الخدین
و در اشعر دیگرش گفت :
لما بدت تلک الرؤ وس و اءشرقت
تلک الشموس على ربى جیرون
شعر ظاهرا از مسلم جصاص است که مى گوید: این نور و تشعشع که از سرها تلاءلو مى کند، پیداست که آفتابى درخشان از منظومه شمسى ربوبى است و به دست بدترین مردم جنایتکار این فاجعه برپا شده است . همو مى گوید: سر مقدس امام حسین علیه السلام را در بازار کوفه دیدم و هو راءس قمرى زهرى اءشبه الخلق برسول الله صلى الله علیه و آله یعنى آن سر چون ماه درخشنده بود و از همه مردم بیشتر به رسول خدا صلى الله علیه و آله شباهت داشت .
نیز حضرت جواد الاءئمه علیه السلام در بین ائمه علیه السلام بسیار خوش صورت بود به حدى که وقتى که ام الفضل او را دید حالش دگرگون شد، چونانکه زنان مصر در وقت دیدن یوسف صلى الله علیه و آله از خود بى خود شدند و دست خویش را بریدند. در مورد حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام گفته اند: کفلقه قمر. یعنى مثل پاره ماه بود و در مورد دو طفلان مسلم علیه السلام نیز نوشته اند که وقتى سرهاى آنها ار برابر ابن زیاد گذردند قام ثلاث مرات متعجبا من حسینهما یعنى سه مرتبه به علت تعجب از حسن آنها برخاست و نشست . از اینکه به حضرت ابوالفضضل علیه السلام قمر بنى هاشم مى گفتند، معلوم مى شود بعد از مقام امام ، خوش صورت تر از او در بنى هاشم نبوده است .
۲. باب الحوائج ؛ 
که بر اثر بروز کرامات و قضاى حاجات متوسلین به او در السنه و افواه و خاصه به این لقب مشهور گردید. باب الحوائج ، لقب شهرت دو تن از خاندان بنى هاشم علیه السلام است :
الف : حضرت امام ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام ، امام هفتم شیعیان جهان ، که آستانه ایشان از همان آغاز مورد توجه خاصه و عامه بوده است ، به گونه اى که کسى چون محمدبن ادریس شافعى - پیشواى شافعیان - مرقد مطهر آن حضرت ار تریاق القلوب یعنى داورى امراض روحى و قلبى خوانده است . شیعه و سنى از اقصى بلاد به زیارت قبر مطهر امام موسى کاظم علیه السلام مى شتافتند و از دیر باز تاکنون کرامات بسیارى از مرقد آن امام همام نسبت به شیعه و سنى ظاهر گردیده است . خطیب بغدادى (۶۳۴ ق ) که از اهل سنت است در تاریخ بغداد (۱/۱۲۰) مى نویسد: شیخ حنابله حسن بن ابراهیم ابوعلى خلال مى گفت : هرگاه حاجتى داشتم ، به مقابر قریش در باغ شونیزیه رفته و به قبر مطهر باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام متوسل مى گشتم و خدا حاجتم را بر آورده مى کرد.
باب الحوائج ، در افواه عامه ، کنایه از امام هفتم موسى کاظم علیه السلام است .
ب - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام یکى از مشهورترین القاب فرزند شهید امیرالمؤ منین على علیه السلام نیز باب الحوائج است . شیعه و سنى از نقاط گوناگون جهان به زیارت ان حضرت مى شتابند و استجابت دعا در تحت قبه آن بزرگوار، کرارا به تجربه خواهد آمد -شامل همه فرق (حتى مسیحیان و یهودیان و زردشتیان ) نیز بوده است .
۳. طیار
دیگر از القاب حضرت ابوالفضل علیه السلام طیار است ، یعنىپرواز کننده در فضاى عالم قدس و درجات و مقامات بهشت
۴. اطلس
ظاهرا یکى از معانى اطلس شجاعت است و چون آن حضرت شجاع بوده واز کثرت شجاعت ، صفوف دشمنان را شکافته ، به وى اطلس مى گفتند.
۵. الشهید
لقب دیگر آن جناب شهید است که در کتب انساب ذکر شده است . ابوالحسن عمرى بعد از اینکه اولاد آن حضرت را ذکر یم کند مى گوید هذا آخر نسببنى العباس السقاء الشهید بن على بن ابى طالب علیه السلام
۶. العبدالصالح
دیگر از القاب آن جناب ، عبدالصالح است ، چنانکه درزیارت او مى خوانیم ... السلام علیک اءیها العبدالصالح المطیع لله و لرسوله الخ .
۷. السقاء
که در روزهایى که اهل کوفه آب را بر روىاهل بیت امام حسین علیه السلام بستند، قمر بنى هاشم علیه السلام براى آنها آب آورد.
لقب مزبور در کتاب انساب و مقاتل بسیار دیده شده است . بنگر به : عمده المطالب و مزار سرائر ابن ادریس و تاریخ خمیس و نور الاءبصار شبلنجى و کبریت احمر.
در کتب تاریخ ، ۱۷ منصب براى حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نوشته اند که مهمتر از همه منصب سقایت است ، زیرا در طریق انجام این وظیفه ، حداکثر خدمت و بروز حسن نیت را به امام عصر خویش نشان داده است . آن حضرت ، از دوم محرم تا شب عاشورا چهار بار آب به خیام حرم برد. هر کسى حاجتى داشت یا آب مى خواست ، به قمر بنى هاشم علیه السلام مراجعه مى کرد و او را باب الحسین مى گفتند. تا عباس بن على علیه السلام زنده بود. لشگر بنى امیه جراءت تعرض به خیام حرم را نداشتند. و لذا امام حسین علیه السلام بالاى سر او فرمودند: الان انکسر ظهرى و قلت حیلتى و افزود: چشمهایى که دیشب از بیم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهایى که دیشب از بیم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهایى که به اتکاى وجود تو خوش مى خفتند امشب مضطرب و بى خواب خواهند شد. اگر کسى بخواهد به سیدنا و سید الکونین حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام توسل و تقرب جوید بابش مولانا باب الحوائج آقا ابوالفضل العباس علیه السلام است .
در تاءیید این مطلب مرحوم علامه طباطبایى صاحب تفسیرالمیزان فرموده اند که مرحوم سیدالسالکین و برهان العارفین آقاى آقا سیدعلى قاضى قدس السره الشریف فرموده است : در حین کشف بر من روشن و آشکار شد که مظهر رحمت کلیه الهیه در عالم هستى وجود مقدس حضرت سیدالشهدا ابى عبدالله الحسین علیه السلام است ، و باب آن حضرت و پیشکارش سقاى کربلا سر حلثه ارباب وفا و آقا باب الحوائج الى الله ابوالفضل العباس صلوات الله و سلامه علیه است .
۸. سپهسالار.  
لقب سپهسالار به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستادنظایم داده مى شود و آن حضرت را نیز، به سبب انکه فرماندهى نیروهاى مسلح امام حسینعلیه السلام در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى سپاه ایشان را بر عهده داشت ، سپهسالارنامیده اند.
۹. حامى الظعینه
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام حامى الظعینه به معنى حامى بانوان است . مرحوم سیدجعفر حلى در قصیده استوار و زیباى خود که در سوگ آن حضرت سروده ، به این نکتهچنینن اشاره مى کند:
حامى الظعینه این منه ربیعه
ام ابن من علیا اءبیه مکرم
به دلیل نقش حساسى که حضرت عباس در حمایت بانوان حرم اهل بیت نبوت بر عهده داشت ، این لقب به ایشان داده شده است . آن حضرت تمام تلاش خود را مصرف رسیدگى و رعایت حال بانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و مسؤ ولیت فرود آوردن از هودجها یا سوار کردن به آنها را بر عهده داشت و در طول سفر کربلا این وظیفه دشوار را بخوبى انجام داد.
۱۰. المستجار
دیگر از القاب حضرت مستجار است . شیخ محمد رضا ازرى زمانى که در قصیده خود این مصرع را گفت : یومابوالفضل استجار به الهدى صحت آن را در نظر بعید شمرده و با خود گفت کهشاید مقبول حضور امام حسین علیه السلام نباشد؛ لذا بیت را تمام نکرد شب در عالم رؤ یادید که حضرت امام حسین علیه السلام به او مى فرماید: آنچه گفته اى صحیح است ، منبه برادرم ابوالفضل العباس علیه السلام ملتجى شدم و آنگاه مصرع باقى را خودحضرت فرمود:
و الشمس من کدر العجاج لثامها
۱۱. قهرمان علقمى
علقمى نام رودى است که حضرت در کنار آن بهشهادت رسید. آن رودخانه به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه ابن زیاد محافظت مى شدتا کسى از یاران حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را یاراى دستیابى به آبنباشد و همراهان امام و اهل بیت ایشان تشنه بمانند. حضرت عباس علیه السلام با عزمنیرومند و صلابت بى نظیر خود توانست بارها به نگهبانان پلید علقمى حمله کند، وآنان را در هم شکسته و متوارى سازد، و پس از برداشتن آب سر بلند به خیمه ها بازگردد. در آخرین دفعه نیز حضرت در کنار همین رود ناجوانمردانه به شهادت رسید، لذااو را قهرمان علقمى لقب دادند.
۱۲. پرچمدار
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار وحامل اللواء است ، زیرا ایشان ارزنده ترین پرچم ها، پرچم سرور آزادگان امام حسین علیه السلام ، را در دست داشتند. حضرت به دلیل دیدن توانایی هاى نظامى فوق العاده در برادر خود، از میان یاران شجاع خویش پرچم را تنها به ایشان سپردند.
---------------------------------------------------
نقل از: کتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام

کنیه های حضرت عباس علیه السلام


 

کنیه هاى حضرت عباس (علیه السلام)
در فرهنگ عربى به آن دسته از نامهایى که با پیشوند اَبْ (در مردان) و اُمّ (در زنان) همراه باشد، کنیه مى گویند. سنت گذاشتن نامى در قالب کنیه براى افراد در میان قبایل عرب، گونه اى بزرگداشت نسبت به فرد به شمار مى آید.
در اسلام نیز توج زیادى به آن شده است؛ غزالى مى نویسد: «رسول خدا (صلى الله علیه و آله) اصحاب خود را از روى احترام براى به دست آوردن دلهایشان به کنیه صدا مى زد و آنهایى که کنیه نداشتند، کنیه اى برایشان انتخاب مى فرمود و سپس آنها را بدان مى خواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذکور را به همان کنیه مى خواندند. حتى بر آنان که فرزندى نداشتند تا کنیه اى داشته باشند کنیه اى مى نهاد. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) رسم داشت حتى براى کودکان نیز کنیه انتخاب مى نمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا مى زد تا دل کودکان را نیز به دست آورد». در اینجا کنیه هاى حضرت عباس (علیه السلام) بر شمرده مى شود:
۱. ابوالفضل
در منابع بسیارى، کنیه حضرت عباس (علیه السلام) را ابوالفضل بر شمرده اند که در بین کنیه هاى ایشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترین است. اما دیگر کنیه هاى او یا غیر مشهور هستند و یا این که پس از واقعه کربلا حضرت را بدان خوانده اند. در مورد این کنیه بحثى وجود دارد که آیا این کنیه واقعى بوده و ایشان پدر فرزندى به نام فضل بوده اند یا اینکه این کنى اعتبارى و در واقع لقبى بوده است که به شکل کنیه به او نسبت داده اند. گفته ها و احتمالاتى در این زمینه وجود دارد که بدان پرداخته مى شود.
آن چه از بررسى افراد در تاریخ به دست مى آید این است که انتخاب کنیه همواره بر اساس نام فرزند بزرگ تر فرد نبوده و در موارد بسیارى این قاعده وجود ندارد.
نوشته اند در خاندان بنى هاشم هر که عباس نام داشته او را ابوالفضل کنیه مى نهادند؛ همان گونه که عباس بن عبدالمطلّب و عباس بن ربیعه بن الحارث بن عبدالمطلّب و... نیز مکنّى به همین کنیه بوده اند که گفته اى مقبول و موجّه به نظر مى رسد.
برخى دیگر گفته اند این کنیه برگرفته از برترى و فضلى بوده که از کودکى در حضرت نمود فراوان داشته و او را بدان صفت مى شناخته اند، آن گونه که در سوگ او نیز سروده اند.
أبَا الْفَضْلِ یَا مَنْ أسَّسَ وَ الإبأبِىَ الفَضْلُ اِلاّ اَنْ تَکُونَ لَهُ أَبا
«اى ابوالفضل! اى کسى که هر برترى و پاکدامنى را بنا نهادى! آیا براى من برترى و فضلى وجود دارد که تو پدر آن نباشى؟ (آیا کسى مى تواند فضلى داشته باشد که در تو نباشد». هم چنین در بین اعراب و مسلمانان نیز چنین سنتى بسیار دیده مى شده که کنیه افراد را بر اساس ویژگى هاى آنان مى گذاشته اند. آورده اند روزى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) شنید که فردى را ابوالحَکَم مى خوانند. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَکم (داور) خداست و حُکم از آن اوست تو چرا ابوالحکم خوانده مى شوى؟» او پاسخ داد:
«قبیله ام هرگاه بر سر مسئله اى اختلاف پیدا مى کنند نزد من مى آیند و من بین آنان داورى مى کنم و با صادر کردن حکم خویش اختلاف را برطرف مى نمایم» پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به او فرمود: «چه کار خوبى مى کنى» و این گونه گذاشتن چنین کنیه هایى را بر افراد بدون اشکال دانست.
گذشته از این همه این مطالب، در ردیف فرزندان عباس (علیه السلام) نام پسرى را به اسم فضل آورده اند اما چون که فضل فرزندى نداشته، احتمال این که نام او از حافظه تاریخ ستُرده شده باشد، وجود دارد. این مسئله سبب شده که برخى براى توجیه کنیه حضرت عباس (علیه السلام) بر مطالبى مانند آنچه گذشت تمسک جویند؛ گر چه هیچ یک از آنها با هم منافاتى ندارد و قابل جمع مى باشد؛ یعنى وقتى در کودکى کسى را ابوالفضل بخوانند در او زمینه هایى هم ایجاد مى شود که نام یکى از فرزندان خویش را فضل بگذارد.
۲. ابوالقِربَه
در لغت عرب قِربه به معناى «مشک آب» است. حضرت عباس (علیه السلام) را به جهت آب رسانى اش در کربلا به این کنیه نامیده اند. در بسیارى از منابع تاریخى و رجالى چنین کنیه اى را براى حضرت بر شمرده اند.
۳. ابوالقاسم
کنیه اى غیر مشهور براى حضرت مى باشد؛ اگر چه برخى نوشته اند حضرت عباس (علیه السلام) فرزندى به نام قاسم داشته که در کربلا به شهادت رسیده است.
۴. ابن البَدَویَه
این کنیه نیز از جمله کنیه هاى غیر مشهور حضرت است و به معناى «فرزند زن بادیه نشین» مى باشد. دلیل آن نیز این بوده که قبیله مادرى حضرت، از جمله قبایل بیابان نشین عرب بوده اند.
۵. ابوالفَرجَه
در لغت عرب فرجه، «گشایش در سختى و برطرف شدن اندوه» معنا شده است. برخى چنین کنیه اى نیز براى حضرت بر شمرده اند که بیشتر به لقبى در قالب کنیه مى ماند. دلیل آن هم برطرف کردن اندوه و گشایش در سختى ها در نتیجه توسل به او مى باشد.
لقبهاى حضرت عباس (علیه السلام)
به عناوینى که بر اثر بروز و ظهور ویژگیهایى در انسانها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگى شان باشد، لقب مى گویند. حضرت عباس (علیه السلام) القاب بسیارى دارد. براى ایشان بیش از بیست لقب مشهور بر شمرده اند که معروف ترین آنها عبارتند از:
۱. قمر بنى هاشم
حضرت عباس (علیه السلام) از جمال و زیبایى ویژه اى برخوردار بوده؛ به گونه اى که سیماى دل رباى او جلب توجه مى کرد و چهره اش مانند ماه تمام، تابناک مى نمود. چون از دودمان هاشم، جد پیامبر (صلى الله علیه و آله) بوده، او را «ماه فرزندان هاشم» مى خواندند. این لقب، لقبى مشهور براى حضرت به شمار مى رود و بسیارى از منابع آن را بر شمرده اند.
۲. باب الحوائج
حضرت عباس (علیه السلام) در دوران زندگى امام مجتبى (علیه السلام) پیوسته در کنار آن حضرت به مددکارى مردم و بر آوردن نیازهایشان مى پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین (علیه السلام) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آن جا که هرگاه نیازمندى براى کمک خواستن نزد این دو امام همام مى آمد، حضرت عباس (علیه السلام) مأمور اجراى دستور امام خویش مى شد. حضرت عباس (علیه السلام) جایگاه بلندى نزد برادرش امام حسین (علیه السلام) داشت؛ نوشته اند:
«همان گونه که پدرش امیر المؤمنین (علیه السلام) جایگاه بلندى نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) داشت و باب او بود و هرگاه مشکلى روى مى داد پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) ابتدا آن را با على (علیه السلام) در میان مى گذاشت، عباس (علیه السلام) نیز چنین حالتى نسبت به امام حسین (علیه السلام) داشت. امام با پیشامد هر مشکلى آن را با برادرش در میان گذاشته و از او مى خواست که آن مشکل را برطرف نماید». این مسئله سبب شد تا ایشان را باب الحوائج؛ «برآوردنده نیازها» بخوانند. البته به نظر مى رسد این لقب بعدها در نتیجه توسل ها و کرامتهاى آن حضرت به ایشان داده شده است.
۳. باب الحسین (علیه السلام)
شدت دلبستگى حضرت عباس (علیه السلام) به برادر بزرگ تر خود، امام حسین (علیه السلام) تا آن جا بود که همواره خود را خدمتگزار و مى دانست و براى اجراى فرمانهاى ایشان همیشه پیش قدم بود. این بدان دلیل بود که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) فرمود: «اَنَا مَدِینَهُ العِلمِ وَ عَلِىُّ بَابُها فَمَن اَرَادَ مَدِینَهَ فَلْیَأتِ البَابَ؛ من شهر دانش هستم و على (علیه السلام) دروازه ورود به آن است. پس هر کس خواهان ورود به شهر دانش است، باید نخست سراغ درِ آن را بگیرد». حضرت عباس (علیه السلام) نیز درب ورود به شهر حسینى (علیه السلام) بود.
از علامه فقید طباطبایى «ره»، نویسنده تفسیر بزرگ المیزان در این باره نقل شده است که فرمود: «مرحوم سید السّالکین و برهان العارفین، آقا سید على قاضى فرمود در هنگام کشف بر من روشن و آشکار شد که وجود مقدس ابا عبداللّه الحسین (علیه السلام) مظهر رحمت کلیّه الهیه است و باب و پیش کار آن حضرت، سقاى کربلا، سر حلقه ارباب وفا، آقا باب الحوائج الى اللّه، ابوالفضل العباس - صلوات الله و سلامه علیه - است».
۴. سق
سقّا از مشهورترین لقبهاى حضرت عباس (علیه السلام) است و پس از واقعه کربلا به این لقب متصف گردید. یکى از بى رحمانه ترین حربه هاى جنگى دشمن در واقعه کربلا، بستن آب به روى لشکر امام حسین (علیه السلام) بود که از روز هفتم ماه محرّم آغاز شد. اما حضرت عباس (علیه السلام) به همراه برخى دیگر از بنى هاشم، به فرات حمله مى برد و آب مى آورد. او این لقب را از پدران خویش به ارث برده بود؛ زیرا حضرت عبدالمطلّب، هاشم، عبد مناف و قُصَىّ نیز چنین لقبى داشتند. حضرت ابوطالب (علیه السلام) و عباس عموى پیامبر نیز به چنین ویژگى پسندیده اى مشهور بودند.
۵. کَبْشَ الکتیبه
اصطلاحى نظامى است که در جنگها به کار مى رفته و به فردى شجاع اطلاق مى شده؛ فردى که تمام صفات شجاعت و نام آورى در او جمع بوده و در پیشانى لشکر به جنگ با دشمن مى پرداخته است. این لقب پیش از حضرت عباس (علیه السلام) تنها به دو نفر داده شده؛ ابتدا به فردى قریشى از قبیله بنى عبدالدار که از دشمنان سر سخت مسلمانان بود و طلحه بن ابى طلحه نام داشت. او در جنگ احد توسط امیر مؤمنان کشته شد؛ زیرا شخص دیگرى را جرئت رویارویى با او نبود و شجاعت و جنگاورى او باعث تضعیف روحیه مسلمانان شده بود.
با کشته شدن او توسط امیر مؤمنان روحیه به مسلمانان بازگشت و سبب خوشحالى پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) شد زیرا کشته شدن او باعث شد اتحاد مشرکین به شدت از هم گسیخته شود و بسیارى از آنان پا به فرار گذارند.
دومین فردى که پیش از حضرت عباس (علیه السلام) به این لقب خوانده شد مالک اشتر نخعى بود. او در دوران خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) کبش العراق مى خواندند. پس از وى این لقب به حضرت عباس (علیه السلام) رسید آن گونه که از زبان امام حسین (علیه السلام) سروده اند:
عَبَّاسُ (علیه السلام) کَبْشُ کَتِیبَتى وَ کَنَانَتىوَ سرُّ قَوْمی بَلْ اَعَزُّ حُصُونى
«عباس (علیه السلام) پهلوان لشکر و اهل بیت من بلکه شکست ناپذیرترین دژ من است».
۶. حامى الظُعینه
در لغت عرب ظعینه از ریشه ظَعَنَ (= کوچ کرد) گرفته شده و به معناى زن هودج نشین مى باشد. این لقب نیز از جمله القابى است که پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شده و به معناى پشتیبان زنان هودج نشین است؛ چرا که دلگرمى زنان اهل حرم به بازوى تواناى عباس (علیه السلام) بود. چه بسا پشتیبانى و حمایت از زنان بى دفاع، خود بخش بزرگى از دفاع است و وجود او در بین لشکر قوت قلبى براى همه به شمار مى آمد. این لقب در عرب پیش از حضرت عباس (علیه السلام) تنها به یک نفر داده شده و او ربیعه بن مکدم کنانى از قبیله بنى فراس مى باشد که چه در زمان زندگى و چه پس از مرگش او را این گونه مى خوانده اند. آن سان که درباره اش سروده اند:
حامى الظعینه این منه ربیعهأم أین من علیا ابیه کلام
القاب یاد شده از مشهورترین لقبهاى حضرت عباس (علیه السلام) است. البته ایشان لقبهاى دیگرى نیز دارند که بدین شر است:
۷- شهید؛ ۸- عبد صالح؛ ۹- مستجار (پشت و پناه)؛ ۱۰- فادى (فداکار) ۱۱- ضَیغَم (شیر)؛ ۱۲- مُؤثر (ایثارگر) ۱۳- ظَهر الولایه (پشتیبان ولایت)؛ ۱۴- طیار؛ ۱۵- اکبر؛ ۱۶- مواسى (ایثار کننده)؛ ۱۷- واقى (پاسدار)؛
۱۸- ساعى (تلاشگر)؛ ۱۹- صدّیق (راست گفتار و درست کردار)؛ ۲۰- بَطَل (گُرد)؛ ۲۱- اطلس (چابک و شجاع، در لغت به معناى رنگارنگ یا دو رنگ بوده و کنایه از فرد زیرک و چابک است)؛ ۲۲- حامل اللّواء (پرچمدار) ۲۳- صابر؛ ۲۴- مجاهد؛ ۲۵- حامى؛ ۲۶- ناصر؛
در کلام معصومان (علیهم السلام) لقبهاى دیگرى نیز براى حضرت عباس آمده است که از جایگاه والا و مقام ارجمند حضرت عباس (علیه السلام) حکایت مى کند.
--------------------------------------------
۱. نک، على اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۳ ه ش، ج ۱۱، ص ۱۶۴۵۲.
۲. السید مصطفى الدشتى، معارف و معاریف، تهران، انتشارات مفید، چاپ دوم، ۱۳۷۶ ه ش، ج ۸، ص ۵۹۵.
۳. شیخ عبّاس قمى، نفس المهموم، منشورات مکتبه بصیرتى، بى تا، ص ۳۳۲، عبداللّه المامقانى، تنقیح المقال فى احوال الرجال، نجف، مطبعه الحیدریه، ۱۳۵۲ ه ق، ج ۱، ص ۱۲۸؛ ابن عنبه الحسنى، عمده الطالب فى أنساب آل ابى طالب، نجف المطبعه الحیدریه، چاپ دوم، ۱۳۸۰ ه ق، ص ۳۹۴؛ السید عبدالمجید الحائرى، ذخیره الدارین، نجف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۴۵، ه ق، ج ۱، ص ۱۴۴؛ معالى السبطین، ج ۱، ص ۴۴۳.
۴. عبدالواحد بن احمد المظفر، بطل العلقمى، نجف، مطبعه الحیدریه، بى تا، ج ۲، ص ۹.
۵. همان.
۶. همان، ص ۱۰.
۷. عبدالرزاق المقرم، العباس (علیه السلام)، نجف، مطبعه الحیدریه، بى تا، ص ۱۹۵؛ نجم الدین ابوالحسن على بن محمد بن العلوى العمرى، المجدى فى انساب الطالبیین، قم، مطبعه سید الشهداء، مکتبه آیه اللّه العظمى النجفى، چاپ اول، ۱۴۰۹ ه ق، ص ۲۳۱.
۸. احمد بن یحیى بن جابر البلاذرى، انساب الاشراف، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، ۱۳۹۴ ه ق، ج ۲، ص ۱۹۲؛ فضل بن الحسن الطبرسى، اعلام الورى بأعلام الهدى، نجف، مکتبه الحیدریه، چاپ دوم، ۱۳۹۰ ه ق، ص ۲۰۳؛ ابوالفرج الاصبهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، مطبعه الحیدریه، ۱۳۸۵ ه ق، ص ۵۵.
۹. بطل العلقمى، ج ۲، ص ۸.
۱۰. محمد تقى بحر العلوم، مقتل الحسین (علیه السلام)، بیروت، دار الزهراء، چاپ دوم، ۱۴۰۵ ه ق؛ بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۳ ه ق، ص ۳۱۵؛ العباس (علیه السلام)، ص ۱۹۵.
۱۱. بطل العلقمى، ج ۲، ص ۹۱.
۱۲. همان، ص ۱۰.
۱۳. ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، ابو جعفر محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، مطبعه المعلمیه، بى تا، ج ۴، ص ۱۰۸؛ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۳ ه ق، ج ۴۵، ص ۴۰؛ عبدالله المامقانى، تنقیح المقال فى احوال الرجال، نجف، مطبعه الحیدریه، ۱۳۵۲ ه ق، ج ۲، ص ۷۰؛ السید محسن الامین، اعیان الشیعه، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ۱۴۰۶ ه ق، ج ۷، ص ۴۲۹؛ الشیه عبداللّه البحرانى، العوالم، قم، مدرسه الامام المهدى، چاپ اول، ۱۴۰۷ ه ق، ج ۱۷، ص ۲۸۲.
۱۴. بطل العلقمى، ج ۳، ص ۳۵.
۱۵. مقاتل الطالبیین، ص ۵۵؛ بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۴۰؛ مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۱۰۸؛ بطل العلقمى، ج ۳، ص ۲۰۸؛ کبریت الأحمر، ص ۳۸۴.
۱۶. حافظ ابوعبداللّه محمد بن عبداللّه الحاکم النیسابورى، مستدرک الحاکم النیسابورى، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول ۱۴۱۱ ه ق، ج ۳، ص ۱۲۶.
۱۷. على ربانى خلخالى، چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (علیه السلام)، قم، مکتب الحسین، چاپ پنجم، ۱۳۷۸ ه ش، ج ۱، صص ۱۴۷ و ۱۴۸.
۱۸. محمد بن حبّان، الثقات، دائره المعارف العثمانیه، چاپ اول، بى جا، ۱۳۹۵ ه ق، ج ۲، ص ۳۱۰؛ محمد بن حبّان، السیره النبویه، بیروت، مؤسسه الثقافیه، چاپ اول، ۱۴۰۷، ه ق،ج ۱، ص ۵۵۹.
۱۹. محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید، الاختصاص، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۲ ه ق، ص ۷۸؛ ابو جعفر محمد بن الحسن، رجال الطوسى، نجف، مطبعه الحیدریه، چاپ اول، ۱۳۸۱ ه ق، ص ۷۲؛ موفق بن احمد الملکى مشهور به اخطب خوارزم (الخوارزمى) مقتل الحسین (ع) للخوارزمى، قم، مکتبه المفید، بى تا، ج ۲، ص ۲۹؛ مقاتل الطالبیین، ص ۵۶.
۲۰. احمد بن ابى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، دار صادر، بى تا، ج ۲، ص ۷۶؛ ابن هشام، سیره النبویه، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ۱۳۵۵ ه ق، ج ۱، ص ۹۶.
۲۱. بطل العلقمى، ج ۲، صص ۵۳-۵۴.
۲۲. همان.
۲۳. همان، ص ۶۰.
۲۴. آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر، تهران، نشر نى، چاپ اول، ۱۳۷۹ ه ش، ص ۲۱۳.
۲۵. بطل العلقمى، ج ۲، صص ۶۳ و ۶۴.
۲۶. سید بن طاووس، مصباح الزائر، قم، مؤسسه آل البیت، چاپ اول، ۱۴۱۷ ه ق، صص ۲۴۵ - ۲۴۹؛ بحار الانوار، ج ۹۸، صص ۲۲۲-۲۲۷.
۲۷. بطل العلقمى، ج ۲، ص ۱۰۸.
۲۸. محمد ابن سعد، الطبقات، لیدن، مطبعه بریل، ۱۳۲۱ ه ق، ج ۳، ص ۱؛ شمس الدین محمد بن احمد الذهبى، سیر اعلام النبلاء، مصر، دار المعارف، بى تا، ج ۳، ص ۲۱۶؛ ابو محمد عبدالله بن اسعد بن على بن سلیمان الیافعى، مرأه الجنان و غیره الیقظان، بیروت، مؤسسه الاعلمى، چاپ دوم، ۱۳۹۰ ه ق، ج ۱، ص ۱۳۲؛ عبدالحى بن احمد بن محمد ابن عماد العکرى الحنبلى، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، بیروت، دار ابن کثیر، چاپ اول، ۱۴۰۸ ه ق، ج ۱، ص ۶۶؛ بطل العلقمى، ج ۲، ص ۷۲؛ مناقب آل ابى طالب، ج ۳، ص ۳۰۵.
۲۹. سه لقب اخیر در زیارت ناحیه مقدسه آمده است.
۳۰. لسان العرب، ج ۶، ص ۱۳۵.
۳۱. مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۱۰۸؛ بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۴۰؛ بطل العلقمى، ج ۲، ص ۱۲.
۳۲. چهار لقب اخیر در: اقبال، على بن موسى بن جعفر السید بن طاووس، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۹۰ ه ق، ص ۳۳۴؛ بحار الانوار، ج ۹۸، ص ۳۶۴؛ مصباح الزائر، ص ۳۵۱.