چهل حدیث غدیر


تالیف: محمود شریفى

۱- عید خلافت و ولایت
روى زیاد بن محمد قال:
دخلت على ابى عبد الله(ع) فقلت:
للمسلمین عید غیر یوم الجمعه والفطر والاضحى؟
قال: نعم، الیوم الذى نصب فیه رسول‏الله(ص) امیرالمؤمنین(ع). مصباح المتهجد: ۷۳۶.
زیاد بن محمد گوید:
بر امام صادق(ع) وارد شدم و گفتم: آیا مسلمانان عیدى غیر از عید قربان و عید فطر و
جمعه دارند؟ امام(ع) فرمود:
آرى، روزى که رسول خدا(ص) امیرمؤمنان(ع) را (به خلافت و ولایت) منصوب کرد.
۲- برترین عید امت
قال رسول الله(ص):
یوم غدیر خم افضل اعیاد امتى و هو الیوم الذى امرنى الله تعالى ذکره فیه بنصب اخى على
بن ابى طالب علما لامتى، یهتدون به من بعدى و هو الیوم الذى اکمل الله فیه الدین و اتم
على امتى فیه النعمه و رضى لهم الاسلام دینا. امالى صدوق: ۱۲۵، ح ۸.
رسول خدا(ص) فرمود:
روز غدیر خم برترین عیدهاى امت من است و آن روزى است که خداوند بزرگ دستور داد;
آن روز برادرم على بن ابى طالب را به عنوان پرچمدار (و فرمانده) امتم منصوب کنم، تا بعد
از من مردم توسط او هدایت‏شوند، و آن روزى است که خداوند در آن روز دین را تکمیل و
نعمت را بر امت من تمام کرد و اسلام را به عنوان دین براى آنان پسندید.
۳- عید بزرگ خدا
عن الصادق(ع) قال:
هو عید الله الاکبر،و ما بعث الله نبیا الا و تعید فى هذا الیوم و عرف حرمته و اسمه فى السماء
یوم العهد المعهود و فى الارض یوم المیثاق الماخوذ و الجمع المشهود. وسائل الشیعه، ۵:
۲۲۴، ح ۱.
امام صادق(ع) فرمود:
روز غدیر خم عید بزرگ خداست، خدا پیامبرى مبعوث نکرده، مگر اینکه این روز را عید
گرفته و عظمت آن را شناخته و نام این روز در آسمان، روز عهد و پیمان و در زمین، روز پیمان
محکم و حضور همگانى است.
۴- عید ولایت
قیل لابى عبد الله(ع):
للمؤمنین من الاعیاد غیر العیدین و الجمعه؟
قال: نعم لهم ما هو اعظم من هذا، یوم اقیم امیرالمؤمنین(ع) فعقد له رسول الله الولایه
فى‏اعناق الرجال والنساء بغدیر خم.
وسائل الشیعه، ۷: ۳۲۵، ح ۵.
به امام صادق(ع) گفته شد:
آیا مؤمنان غیر از عید فطر و قربان و جمعه عید دیگرى دارند؟ فرمود:
آرى، آنان عید بزرگتر از اینها هم دارند و آن روزى است که امیرالمؤمنین(ع) در غدیر خم
بالا برده شد و رسول خدا مساله ولایت را بر گردن زنان و مردان قرار داد.
۵- روز تجدید بیعت
عن عمار بن حریز قال دخلت على ابى عبد الله(ع) فى‏یوم الثامن عشر من ذى الحجه
فوجدته صائما فقال لى:
هذا یوم عظیم عظم الله حرمته على المؤمنین و اکمل لهم فیه الدین و تمم علیهم النعمه و
جدد لهم ما اخذ علیهم من العهد والمیثاق.
مصباح المتهجد: ۷۳۷.
عمار بن حریز گوید:
روز هجدهم ماه ذیحجه خدمت امام صادق(ع) رسیدم و آن حضرت را روزه یافتم. امام به من
فرمود: امروز، روز بزرگى است، خداوند به آن عظمت داده و آن روز دین مؤمنان را کامل
ساخت و نعمت را بر آنان تمام نمود و عهد و پیمان قبلى را تجدید کرد.
۶- عید آسمانى
قال الرضا(ع): حدثنى ابى، عن ابیه(ع) قال:
ان یوم الغدیر فى السماءاشهر منه فى الارض.
مصباح المتهجد: ۷۳۷.
امام رضا(ع) فرمود:
پدرم به نقل از پدرش (امام صادق(ع)) نقل کرد که فرمود:
روز غدیر در آسمان مشهورتر از زمین است.
۷- عید بى‏نظیر
قال على (ع):
ان هذا یوم عظیم الشان،فیه وقع الفرج، ورفعت الدرج و وضحت الحجج وهو یوم الایضاح
والافصاح من المقام الصراح،ویوم کمال الدین و یوم العهد المعهود...
بحارالانوار، ۹۷: ۱۱۶.
على(ع) فرمود:
امروز (عید غدیر) روز بس بزرگى است.
در این روز گشایش رسیده و منزلت (کسانى که شایسته آن بودند) بلندى گرفت و
برهان‏هاى خدا روشن شد و از مقام پاک با صراحت‏سخن گفته شد و امروز روز کامل شدن
دین و روز عهد و پیمان است.
۸- عید پربرکت
عن الصادق(ع):
والله لو عرف الناس فضل هذا الیوم بحقیقته لصافحتهم الملائکه فى کل یوم عشر مرات...
وما اعطى الله لمن عرفه ما لایحصى بعدد.
مصباح المتهجد: ۷۳۸.
امام صادق(ع) فرمود:
به خدا قسم اگر مردم فضیلت واقعى «روز غدیر» را مى‏شناختند، فرشتگان روزى ده‏بار با آنان
مصافحه مى‏کردند و بخششهاى خدابه‏کسى‏که‏آن روز را شناخته، قابل‏شمارش نیست.
۹- عید فروزان
قال ابو عبد الله(ع):
... و یوم غدیر بین الفطر والاضحى‏و یوم الجمعه کالقمر بین الکواکب.
اقبال سید بن طاووس: ۴۶۶.
امام صادق(ع) فرمود:
... روز غدیر خم در میان روزهاى عید فطر و قربان و جمعه همانند ماه در میان ستارگان
است.
۱۰- یکى‏از چهار عید الهى
قال ابو عبد الله(ع):
اذا کان یوم القیامه زفت اربعه ایام الى‏الله‏عز و جل کما تزف العروس الى خدرها:
یوم الفطر و یوم الاضحى و یوم الجمعه‏و یوم غدیر خم.
اقبال سید بن طاووس: ۴۶۶.
امام صادق(ع) فرمود:
هنگامى که روز قیامت برپا شود چهار روز بسرعت بسوى خدا مى‏شتابند همانطور که عروس
به حجله‏اش بسرعت مى‏رود.
آن روزها عبارتند از:
روز عید فطر و قربان و جمعه و روز غدیر خم.

فصل دوم: شایسته‏ها و بایسته‏هاى غدیر

۱۱- روز پیام و ولایت
قال رسول الله(ص):
یا معشر المسلمین لیبلغ الشاهد الغائب، اوصى من آمن بى و صدقنى بولایه على، الا ان ولایه
على ولایتى و ولایتى ولایه ربى، عهدا عهده الى ربى و امرنى ان ابلغکموه.
بحارالانوار ۳۷: ۱۴۱، ح ۳۵.
رسول خدا(ص) (در روز غدیر) فرمود:
اى مسلمانان! حاضران به غایبان برسانند: کسى را که به من ایمان آورده و مرا تصدیق کرده
است، به ولایت على سفارش مى‏کنم، آگاه باشید ولایت على، ولایت من است و ولایت من،
ولایت‏خداى من است. این عهد و پیمانى بود از طرف پروردگارم که فرمانم داد تا به شما
برسانم.
۱۲- روز اطعام
قال ابو عبد الله(ع):
... و انه الیوم الذى اقام رسول الله(ص) علیا(ع) للناس علما و ابان فیه فضله و وصیه فصام
شکرا لله عزوجل ذلک الیوم و انه لیوم صیام و اطعام و صله الاخوان و فیه مرضاه الرحمن، و
مرغمه الشیطان.
وسائل الشیعه ۷: ۳۲۸، ضمن حدیث ۱۲.
امام صادق(ع) فرمود:
عید غدیر، روزى است که رسول خدا(ص) على(ع) را بعنوان پرچمدار براى مردم برافراشت
و فضیلت او را در این روز آشکار کرد و جانشین خود را معرفى کرد، بعد بعنوان سپاسگزارى از
خداى بزرگ آن روزه را روزه گرفت و آن روز، روز روزه‏دارى و عبادت و طعام دادن و به دیدار
برادران دینى رفتن است. آنروز روز کسب خشنودى خداى مهربان و به خاک مالیدن بینى
شیطان است.
۱۳- روز هدیه
عن امیر المؤمنین(ع) قال:
... اذا تلاقیتم فتصافحوا بالتسلیم و تهابوا النعمه فى‏هذا الیوم، و لیبلغ الحاضر الغائب،
والشاهد الباین، ولیعد الغنى الفقیر والقوى على الضعیف امرنى رسول‏الله(ص) بذلک.
وسائل الشیعه ۷: ۳۲۷.
امیر المؤمنین(ع) (در خطبه روز عید غدیر) فرمود:
وقتى که به همدیگر رسیدید همراه سلام، مصافحه کنید، و در این روز به یکدیگر هدیه
بدهید، این سخنان را هر که بود و شنید، به آن که نبود برساند، توانگر به سراغ مستمند برود،
و قدرتمند به یارى ضعیف، پیامبر مرا به این چیزها امر کرده است.
۱۴- روز کفالت
عن امیر المؤمنین(ع) قال:
... فکیف بمن تکفل عددا من المؤمنین والمؤمنات وانا ضمینه على‏الله تعالى الامان من‏الکفر
والفقر وسائل الشیعه ۷: ۳۲۷.
امیر مؤمنان(ع) فرمود:
... چگونه خواهد بود حال کسى که عهده‏دار هزینه زندگى تعدادى از مردان و زنان مؤمن (در
روز غدیر) باشد، در صورتى که من پیش خدا ضامنم که از کفر و تنگدستى در امان باشد.
۱۵- روز سپاس و شادى
قال ابو عبد الله(ع):
... هو یوم عباده و صلوه و شکر لله و حمد له،و سرور لما من الله به علیکم من ولایتنا،و انى
احب لکم ان تصوموه.
وسائل الشیعه ۷: ۳۲۸، ح ۱۳.
امام صادق(ع) فرمود:
عید غدیر، روز عبادت و نماز و سپاس و ستایش خداست و روز سرور و شادى است به خاطر
ولایت ما خاندان که خدابر شما منت گذارد و من دوست دارم که شما آن روز را روزه بگیرید.
۱۶- روز نیکوکارى
عن الصادق(ع):
... و لدرهم فیه بالف درهم لاخوانک العارفین،فافضل على اخوانک فى هذا الیوم‏و سر فیه کل
مؤمن و مؤمنه.
مصباح المتهجد: ۷۳۷.
از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود:
یک درهم به برادران با ایمان و معرفت، دادن در روز عید غدیر برابر هزار درهم است، بنابراین
در این روز به برادرانت انفاق کن و هر مرد و زن مؤمن را شاد گردان.
۱۷- روز سرور و شادى
قال ابو عبد الله(ع):
انه یوم عید و فرح و سرورو یوم صوم شکرا لله تعالى.
وسائل الشیعه ۷: ۳۲۶، ح ۱۰.
امام صادق(ع) فرمود:
عید غدیر، روز عید و خوشى و شادى است و روز روزه‏دارى به عنوان سپاس نعمت الهى است.
۱۸- روز تبریک و تهنیت
قال على(ع):
عودوا رحمکم الله بعد انقضاء مجمعکم بالتوسعه على عیالکم، والبر باخوانکم والشکر لله
عزوجل على ما منحکم، واجتمعوا یجمع الله شملکم، و تباروا یصل الله الفتکم، و تهانؤا نعمه
الله کما هنا کم الله بالثواب فیه على اضعاف الاعیاد قبله و بعده الا فى مثله... بحارالانوار ۹۷:
۱۱۷.
على(ع) فرمود:
بعد از پایان گردهم آیى خود (در روز غدیر) به خانه برگردید، خدا بر شما رحمت فرستد. به
خانواده خود گشایش و توسعه دهید، به برادران خود نیکى کنید، خداوند را بر این نعمت که
شما را بخشیده است، سپاس گزارید، متحد شوید تا خدا به شما وحدت بخشد، نیکویى کنید
تا خدا دوستیتان را پایدار کند، به همدیگر نعمت‏خدا را تبریک بگوئید، همانطور که خداوند
در این روز با چندین برابر عیدهاى دیگر پاداش دادن به شما تبریک گفته، این گونه پاداشها
جز در روز عید غدیر نخواهد بود.
۱۹- روز درود و برائت
روى الحسن بن راشد عن ابى عبد الله(ع) قال:
قلت: جعلت فداک، للمسلمین عید غیرالعیدین؟ قال: نعم، یا حسن! اعظمهما و اشرفهما،
قال: قلت له: و اى یوم هو؟
قال: یوم نصب امیرالمؤمنین(ع) فیه علما للناس.
قلت له: جعلت فداک وما ینبغى لنا ان نصنع فیه؟
قال: تصومه یا حسن و تکثر الصلوه على محمد و آله فیه و تتبرا الى الله، ممن ظلمهم،فان
الانبیاء کانت تامر الاوصیاء بالیوم‏الذى کان یقام فیه الوصى ان یتخذ عیدا.
مصباح المتهجد: ۶۸۰.
حسن بن راشد گوید:
به امام صادق(ع) گفتم: آیا مسلمانان بجز آن دو عید، عید دیگرى هم دارند؟ فرمود: بله،
بزرگترین و بهترین عید. گفتم: کدام روز است؟
فرمود: روزى که امیرمؤمنان بعنوان پرچمدار مردم منصوب شد.
گفتم: فدایت‏شوم در آن روز سزاوار است، چه کنیم؟ فرمود: روزه‏بگیر و درود برمحمد و آل‏او
بفرست و از ستمگران به آنان برائت بجوى، زیرا پیامبران به جانشینان دستور مى‏دادند که
روزى را که جانشین انتخاب مى‏شود، عید بگیرند.
۲۰- عید اوصیاء
عن ابى عبد الله(ع) قال:
... تذکرون الله عز ذکره فیه بالصیام والعباده والذکر لمحمد و آل محمد، فان رسول الله(ص)
اوصى امیرالمؤمنین ان یتخذ ذلک الیوم عیدا، و کذلک کانت الانبیاء تفعل، کانوا یوصون
اوصیائهم بذلک فیتخذونه عیدا.
وسائل الشیعه ۷: ۳۲۷، ح ۱.
امام صادق(ع) فرمود:
در روز عید غدیر، خدا را با روزه و عبادت و یاد پیامبر و خاندان او یادآورى کنید، زیرا رسول
خدا به امیرالمؤمنین سفارش کرد که آن روز را عید بگیرد، همینطور پیامبران هم به
جانشینان خود سفارش مى‏کردند که آن روز را عید بگیرند، آنان هم چنین مى‏کردند.
۲۱- روز گشایش و درود
عن ابى عبد الله(ع) قال:
والعمل فیه یعدل ثمانین شهرا، و ینبغى ان یکثر فیه ذکر الله عزوجل، والصلوه على النبى(ص)
، ویوسع الرجل فیه على عیاله.
وسائل الشیعه ۷: ۳۲۵، ح ۶.
امام صادق(ع) فرمود:
ارزش عمل در آن روز (عید غدیر) برابر با هشتاد ماه است، و شایسته است آن روز ذکر خدا و
درود بر پیامبر(ص) زیاد شود، و مرد، بر خانواده خود توسعه دهد.
۲۲- روز دیدار رهبرى
عن مولانا ابى‏الحسن على بن محمد(ع) قال لابى اسحاق:
و یوم الغدیر فیه اقام النبى(ص) اخاه علیا علما للناس و اماما من بعده،[قال] قلت:
صدقت جعلت فداک، لذلک قصدت، اشهد انک حجه الله على خلقه.
وسائل الشیعه ۷: ۳۲۴، ح ۳.
امام هادى(ع) به ابواسحاق فرمود:
در روز غدیر پیامبر اکرم(ص) برادرش على(ع) را بلند کرد و به عنوان پرچمدار (و فرمانده)
مردم و پیشواى بعد از خودش معرفى کرد.
ابواسحاق گفت: عرض کردم، فدایت‏شوم راست فرمودى. به خاطر همین به زیارت و دیدار
شما آمدم، گواهى مى‏دهم که تو حجت‏خدا بر مردم هستى.
۲۳- روز تکبیر
عن على بن موسى الرضا(ع) :
من زار فیه مؤمنا ادخل‏الله قبره سبعین نورا و وسع فى قبره و یزور قبره کل یوم سبعون الف
ملک ویبشرونه بالجنه.
اقبال الاعمال: ۷۷۸.
امام رضا(ع) فرمود:
کسى که در روز (غدیر) مؤمنى را دیدار کند، خداوند هفتاد نور بر قبر او وارد مى کند و
قبرش را توسعه مى‏دهد و هر روز هفتاد هزار فرشته قبر او را زیارت مى‏کنند و او را به بهشت
بشارت مى‏دهند.
۲۴- روز دیدار و نیکى
قال الصادق(ع):
ینبغى لکم ان تتقربوا الى الله تعالى بالبر والصوم والصلوه و صله الرحم و صله الاخوان، فان
الانبیاء علیهم السلام کانوا اذا اقاموا اوصیاءهم فعلوا ذلک و امروا به.
مصباح المتهجد: ۷۳۶.
امام صادق(ع) فرمود:
شایسته است با نیکى کردن به دیگران و روزه و نماز و بجاآوردن صله رحم و دیدار برادران
ایمانى به خدا نزدیک شوید، زیرا پیامبران زمانى که جانشینان خود را نصب مى‏کردند، چنین
مى‏کردند و به آن توصیه مى‏فرمودند.
۲۵- نماز در مسجد غدیر
عن ابى عبد الله(ع) قال:
انه تستحب الصلوه فى مسجد الغدیرلان النبى(ص) اقام فیه امیر المؤمنین(ع)و هو موضع
اظهرالله عزوجل فیه الحق.
وسائل الشیعه ۳: ۵۴۹.
امام صادق(ع) فرمود:
نماز خواندن در مسجد غدیر مستحب است، چون پیامبر اکرم(ص) در آنجا امیرمؤمنان(ع)
را معرفى و منصوب کرد. و آنجایى است که خداى بزرگ، حق را آشکار کرد.
۲۶- نماز روز غدیر
عن ابى عبد الله(ع) قال:
و من صلى فیه رکعتین اى وقت‏شاء و افضله قرب الزوال و هى الساعه التى اقیم فیها
امیرالمؤمنین(ع) بغدیر خم علما للناس و... کان کمن حضر ذلک الیوم...
وسائل الشیعه ۵: ۲۲۵، ح ۲.
امام صادق(ع) فرمود:
کسى که در روز عید غدیر هر ساعتى که خواست، دو رکعت نماز بخواند و بهتر اینست که
نزدیک ظهر باشد که آن ساعتى است که امیرالمؤمنین(ع) در آن ساعت در غدیر خم به
امامت منصوب شد، (هر که چنین کند) همانند کسى است که در آن روز حضور پیدا کرده
است...
۲۷- روزه غدیر
قال الصادق(ع):
صیام یوم غدیر خم یعدل صیام عمر الدنیا لو عاش انسان ثم صام ما عمرت الدنیا لکان له
ثواب ذلک. وسائل الشیعه ۷: ۳۲۴، ح ۴.
امام صادق(ع) فرمود:
روزه روز غدیر خم با روزه تمام عمر جهان برابر است. یعنى اگر انسانى همیشه زنده باشد و
همه عمر را روزه بگیرد، ثواب او به اندازه ثواب روزه عید غدیر است.
۲۸- روز تبریک و تبسم
عن الرضا(ع) قال:
... و هو یوم التهنئه یهنئ بعضکم بعضا،فاذا لقى المؤمن اخاه یقول:
«الحمد لله الذى جعلنا من المتمسکین‏بولایه امیر المؤمنین و الائمه(ع)»
و هو یوم التبسم فى وجوه الناس‏من اهل الایمان...
اقبال: ۴۶۴.
امام رضا(ع) فرمود:
عید غدیر روز تبریک و تهنیت است. هر یک به دیگرى تبریک بگوید، هر وقت مؤمنى
برادرش را ملاقات کرد، چنین بگوید: «حمد و ستایش خدایى را که به ما توفیق چنگ زدن به
ولایت امیرمؤمنان و پیشوایان عطا کرد» آرى عید غدیر روز لبخند زدن به چهره مردم با
ایمان است...

فصل سوم: ولایت در غدیر

۲۹- پیامبر و ولایت على(ع)
عن ابى سعید قال:
لما کان یوم غدیر خم امر رسول الله(ص) منادیا فنادى: الصلوه جامعه، فاخذ بید على(ع) و
قال:
اللهم من کنت مولاه فعلى مولاه،اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه.
بحارالانوار ۳۷: ۱۱۲، ح ۴.
ابو سعید گوید:
در روز غدیر خم رسول خدا(ص) دستور داد: منادى ندا دهد که: براى نماز جمع شوید. بعد
دست على(ع) را گرفت و بلند کرد و فرمود:
خدایا کسى که من مولاى اویم پس على هم مولاى اوست، خدایا دوست بدار کسى را که على
را دوست بدارد و دشمن بدار کسى را که با على دشمنى کند.
۳۰- زندگى پیامبرگونه
قال رسول الله(ص):
من یرید ان یحیى حیاتى، و یموت مماتى،ویسکن جنه الخلد التى وعدنى ربى‏فلیتول على ابن
ابى طالب،(ع)فانه لن یخرجکم من هدى،ولن یدخلکم فى ضلاله.
الغدیر ۱۰: ۲۷۸.
رسول خدا(ص) فرمود:
کسى که مى‏خواهد زندگى و مرگش همانند من باشد و در بهشت جاودانه‏اى که پروردگارم
به من وعده کرده، ساکن شود، ولایت على بن ابى طالب(ع) را انتخاب کند، زیرا او هرگز شما
را از راه هدایت بیرون نبرده، به گمراهى نمى‏کشاند.
۳۱- پیامبر و امامت على(ع)
عن جابر بن عبد الله الانصارى قال: سمعت‏رسول الله(ص) یقول لعلى بن ابى طالب(ع):
یا على! انت اخى و وصیى و وارثى‏وخلیفتى على‏امتى فى‏حیوتى و بعد وفاتى‏محبک محبى و
مبغضک مبغضى‏و عدوک عدوى.
امالى صدوق: ۱۲۴، ح ۵.
جابربن عبد الله انصارى مى‏گوید:
از رسول خدا(ص) شنیدم که به على بن ابى‏طالب(ع) فرمود:
اى على، تو برادر و وصى و وارث و جانشین من در میان امت من در زمان حیات و بعد از
مرگ منى. دوستدار تو دوستدار من و دشمن و کینه‏توز تو دشمن من است.
۳۲- پایه‏هاى اسلام
عن ابى جعفر(ع) قال:
بنى الاسلام على خمس:
الصلوه و الزکوه و الصوم و الحج و الولایه‏و لم یناد بشى‏ء ما نودى بالولایه یوم الغدیر.
کافى ۲، ۲۱، ح ۸.
امام باقر(ع) فرمود:
اسلام بر پنج پایه استوار شده است: نماز، زکات، روزه، حج و ولایت و به هیچ چیز به اندازه
آنچه در روز غدیر به ولایت تاکید شده، ندا نشده است.
۳۳- ولایت جاودانه
عن ابى الحسن(ع) قال:
ولایه على(ع) مکتوبه فى صحف جمیع الانبیاء ولن یبعث‏الله رسولا الا بنبوه محمد ووصیه
على(ع). سفینه البحار ۲: ۶۹۱.
امام کاظم(ع) فرمود:
ولایت على(ع) در کتابهاى همه پیامبران ثبت‏شده است و هیچ پیامبرى مبعوث نشد، مگر با
میثاق نبوت محمد(ص) و امامت على(ع).
۳۴- ولایت و توحید
قال رسول الله(ص):
ولایه على بن ابى طالب ولایه الله‏و حبه عباده الله و اتباعه فریضه الله‏و اولیاؤه اولیاء الله و
اعداؤه اعداء الله‏و حربه حرب الله و سلمه سلم الله عز و جل.
امالى صدوق: ۳۲.
رسول خدا(ص) فرمود:
ولایت على بن ابیطالب(ع) ولایت‏خداست، دوست داشتن او عبادت خداست، پیروى کردن او
واجب الهى است و دوستان او دوستان خدا و دشمنان او دشمنان خدایند، جنگ با او، جنگ با
خدا و صلح با او، صلح با خداى متعال است.
۳۵- روز ناله نومیدى شیطان
عن جعفر، عن ابیه(ص) قال:
ان ابلیس عدوالله رن اربع رنات:
یوم لعن، و یوم اهبط الى الارض،و یوم بعث النبى(ص) و یوم الغدیر.
قرب الاسناد: ۱۰.
امام باقر(ع) از پدر بزرگوارش امام صادق(ع) نقل کرد که فرمود:
شیطان دشمن خدا چهار بار ناله کرد: روزى که مورد لعن خدا واقع شد و روزى که به زمین
هبوط کرد و روزى که پیامبر اکرم(ص) مبعوث شد و روز عید غدیر.
۳۶- ولایت علوى دژ توحید
عن النبى(ص):
یقول الله تبارک و تعالى:
ولایه على بن ابى طالب حصنى،فمن دخل حصنى امن من نارى.
جامع الاخبار: ۵۲، ح ۷.
پیامبر اکرم(ص) فرمود:
خداوند مى‏فرماید: ولایت على بن ابیطالب دژ محکم من است، پس هر کس داخل قلعه من
گردد، از آتش دوزخم محفوظ خواهد بود.
۳۷- جانشین پیامبر
قال رسول الله(ص):
یا على انا مدینه العلم و انت بابها و لن تؤتى المدینه الا من قبل الباب... انت امام امتى و
خلیفتى علیها بعدى، سعد من اطاعک و شقى من عصاک، و ربح من تولاک و خسر من عاداک.
جامع الاخبار: ۵۲، ح ۹.
رسول خدا(ص) فرمود:
اى على من شهر علمم و تو درب آن هستى، به شهر جز از راه درب آن وارد نشوند. ... تو
پیشواى امت من و جانشین من در این شهرى، کسى که اطاعت تو کند سعادتمند است، و
کسى که تو را نافرمانى کند، بدبخت است، و دوستدار تو سود برده و دشمن تو زیان کرده
است.
۳۸- اسلام در سایه ولایت
قال الصادق(ع):
اثافى الاسلام ثلاثه:
الصلوه و الزکوه و الولایه،لا تصح واحده منهن الا بصاحبتیها.
کافى: ۲، ص ۱۸.
امام صادق(ع) فرمود:
سنگهاى زیربناى اسلام سه چیز است:
نماز، زکات و ولایت که هیچ یک از آنهابدون دیگرى درست نمى‏شود.
۳۹- ده هزار شاهد
قال ابو عبد الله(ع):
العجب یا حفص لما لقى على بن ابى‏طالب!! انه کان له عشره الاف شاهد لم یقدر على اخذ
حقه و الرجل یاخذ حقه بشاهدین.
بحار الانوار: ۳۷، ۱۴۰.
امام صادق(ع) فرمود:
اى حفص! شگفتا از آنچه على بن ابى طالب(ع) با آن مواجه شد! او با ده هزار شاهد و گواه
(در روز غدیر) نتوانست‏حق خود را بگیرد، در حالى که شخص با دو شاهد حق خود را
مى‏گیرد.
۴۰- على(ع)، مفسر قرآن
عن النبى(ص) فى احتجاجه یوم الغدیر:
على تفسیر کتاب الله، و الداعى الیه، الا و ان الحلال و الحرام اکثر من ان احصیهما و اعرفهما،
فآمر بالحلال و انهى عن الحرام فى مقام واحد، فامرت ان آخذ البیعه علیکم و الصفقه منکم،
بقبول ما جئت به عن الله عز و جل فى على امیر المؤمنین و الائمه من بعده، معاشر الناس
تدبروا و افهموا آیاته، و انظروا فى محکماته و لا تتبعوا متشابهه، فو الله لن یبین لکم زواجره، و
لا یوضع لکم عن تفسیره الا الذى انا آخذ بیده.
وسایل الشیعه: ۱۸، ۱۴۲، ح ۴۳.
پیامبر اکرم (ص) روز عید غدیر فرمود:
على(ع) تفسیر کتاب خدا، و دعوت کننده به سوى خداست، آگاه باشید که حلال و حرام
بیش از آنست که من معرفى و به آنها امر و نهى کنم و بشمارم. پس دستور داشتم که از شما
عهد و پیمان بگیرم که آنچه را در مورد على امیرمؤمنان، و پیشوایان بعد او از طرف خداوند
بزرگ آوردم، بپذیرید.
اى مردم! اندیشه کنید و آیات الهى را بفهمید، در محکمات آن دقت کنید و متشابهات آن را
دنبال نکنید. به خدا قسم هرگز کسى نداهاى قرآن را نمى‏تواند بیان کند و تفسیر آن را
روشن کند، جز آن کسى که من دست او را گرفته‏ام (و او را معرفى کردم).
منابع
۱- قرآن کریم .
۲- امالى شیخ صدوق، کتابخانه اسلامیه.
۳- قرب الاسناد، عبد الله جعفر الحمیرى، آل البیت.
۴- مصباح المتهجد، شیخ طوسى، مؤسسه فقه الشیعه.
۵- وسایل الشیعه، شیخ حر عاملى، مکتبه الاسلامیه.
۶- سفینه البحار، شیخ عباس قمى، اسوه.
۷- جامع الاخبار، محمد سبزوارى، آل البیت.
۸- بحار الانوار، علامه مجلسى، دار الکتب الاسلامیه.
۹- حماسه غدیر، محمدرضاحکیمى، مؤلف.
۱۰- اقبال الاعمال، سید بن طاووس مؤسسه الاعلمى.
۱۱- اصول کافى، کلینى، دار الکتب الاسلامیه.
۱۲- الغدیر، علامه امینى دار الکتب الاسلامیه.

غدیر خم و سقیفه بنی ساعده


پژوهش حاضر درصدد بررسی این پرسش مهم است که آیا در ماجرای سقیفه که دوباره یا کمی بیشتر پس از واقعه غدیر رخ داد و گروه های رقیب درباره جانشینی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) گفت و گو کردند، به حدیث غدیر استناد شد یا خیر؟ پس از تبیین اجمالی این دو حادثه تأثیرگذار در تاریخ اسلام و بیان مشابهت ها و تفاوت های آن دو، به منظور نزدیک شدن به هدف پژوهش، گزینه های متصوّر درباره رخداد یا عدم رخداد واقعه غدیر و نیز فرض های عدم استناد به غدیر در سقیفه، مطرح و تجزیه و تحلیل خواهد شد. هم چنین در این مقاله، در مورد استنادات شیعه مبنی بر رخداد واقعه غدیر و نیز تبیین شیعی جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) بحث شده است.
در تاریخ صدر اسلام دو حادثه مهم رخ داده است که در وقایع پس از خود، بهویژه دسته بندی درونی نظام اسلامی تأثیر به سزایی داشته و هر دو مورد در ماه های پایانی عمر پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) واقع شده است. این دو حادثه عبارت اند از: ۱ واقعه غدیرخم در هیجدهم ذیحجه سال دهم هجرت، ۲ ماجرای سقیفه بنی ساعده در اوایل سال یازدهم هجرت. این دو حادثه، شباهت ها و تفاوت هایی دارند که به آن ها اشاره می کنیم:
الف) مشابهت ها
۱ هر دو حادثه در اواخر حیات پیامبر(صلی الله علیه وآله) رخ داده است;
۲ هر دو واقعه درباره مسئله جانشینی و زعامت و پیشوایی امت اسلامی پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله) است;
۳ هر دو واقعه با مردم ارتباط پیدا کرده و آنان از طریق تأیید و بیعت، حضور خود را اعلام نموده اند;
۴ در هر دو حادثه، اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) حضور داشته اند;
۵ در هر دو حادثه، محور موضوع به یکی از اصحاب پیامبر(صلی الله علیه وآله) برای تصدی جانشینی برمی گردد و هر دو (علی و ابوبکر) از قبیله قریش (قبیله پیامبر(صلی الله علیه وآله)) بوده اند;
۶ هر دو واقعه، مبدأ پیدایش دسته بندی مذهبی بعدی در اسلام و پیدایش دو نظام امامت و خلافت در تقابل با یکدیگر در تاریخ اسلام شده است; به عبارتی این دو واقعه، نقطه کانونی پیدایش دو مذهب تشیع و تسنن در جهان اسلام می باشند.
ب) تفاوت ها
۱ اجتماع غدیر به صورت عام و گسترده از همه افراد قبایل و شهرهای اسلامی که در سفر حج (حجه الوداع) پیامبر(صلی الله علیه وآله) حضور داشته و در راه بازگشت بودند برگزار گردید، در حالی که اجتماع سقیفه ابتدا از سوی انصار برپا شد و سپس چند تن از مهاجران در آن اجتماع حضور یافتند; بنابراین، رنگ قبیله ای داشت و مجمعی عام نبود;
۲ زمان واقعه غدیر و ابلاغ موضوع به پیروان، در ایام یکی از مراسم باشکوه مذهبی مسلمانان، یعنی سفر حج بوده است، در حالی که اجتماع سقیفه در اندوهناک ترین شرایط، یعنی زمان درگذشت پیامبر بزرگ اسلام(صلی الله علیه وآله) که مردم و بهویژه بنی هاشم بر بالین پیامبر و در حزن و اندوه بودند، واقع شد;
۳ محل برگزاری اجتماع غدیر خم در محل جُحفه بود که به گروه خاصی تعلق نداشت و در فضایی باز و گشاده بود، اما مکان اجتماع سقیفه به گروهی خاص، یعنی بنی ساعده از انصار، وابسته بود. بنابراین، مکان رنگ قبیله ای داشت;
۴ برگزار کننده غدیر شخص پیامبر(صلی الله علیه وآله) با مأموریت و انگیزه ای الهی بود، لکن برگزار کنندگان اجتماع سقیفه برخی از بزرگان قبایل و با انگیزه تصاحب خلافت و براساس رقابت قبیله ای صورت گرفت (غدیر در حضور پیامبر واقع شد، اما سقیفه در حال احتضار ایشان و در نتیجه با عدم حضور وی تشکیل شد);
۵ در غدیر، مسئله ولایت و جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) با معیارهای دینی و با ابلاغ خدا به رسول، به مردم اعلام شد و موجب اکمال دین و اتمام نعمت و یأس کفار گردید، اما در سقیفه، مسئله خلافت با معیارهای قبیله ای و بیان تفاخرات به انگیزه رقابت با یکدیگر مطرح شد و تنازع نیروهای درون نظام اسلامی را در پی داشت; یعنی در واقع، اساس اختلاف و تفرقه مذهبی میان مسلمانان شد;
۶ مسئله غدیر به نص بود، اما مسئله سقیفه به شورا و رایزنی شرکت کنندگان واگذار شد;
۷ واقعه غدیر بسیار شفاف و با سخنرانی پیامبر و معرفی جانشین مورد نظر (حضرت علی(علیه السلام)) به جمع حاضر و سپس اعلام وصایت او انجام گرفت و مردمِ حاضر آشکارا شنیدند و تبریک گفتند و قرار شد به غایبان هم برسانند، اما اجتماع سقیفه، عجولانه، مخفیانه و با پیش دستی انصار برای تعیین زمام دار از میان خود، برگزار گردید، در حالی که کاندیداهای مورد نظر نیز به وضوح مشخص نبود. با رسیدن سه تن از مهاجران، اختلاف شدید شد و گفت و گوهای بعدی و اختلاف میان انصار موجب انتخاب خلیفه گردید. روز بعد، خلیفه را به مسجد آورده و از مردم خواستند بر کار انجام شده بیعت نمایند، حال آن که گروه بسیاری از مسلمانان که در مدینه بودند در اجتماع سقیفه حضور نداشتند;
۸ شخصی که در غدیر به مردم معرفی شد از نظر سنی جوان، نماینده روح پویا و پرتحرک اسلام بود، اما منتخب سقیفه، متأثر از نظام شیخوخیت قبیله ای، شیخ به شمار می آمد و از سن بالا برخوردار بود و عمر او پس از انتخاب بیش از دو سال نپایید;
۹ گستره جغرافیایی و انسانی نظام برآمده از سقیفه (خلافت) به دلیل در اختیار داشتن قدرت و حکومت بیشتر از گستره جغرافیایی و انسانی نظام برآمده از غدیر (امامت) بوده است.
در مجموع، غدیر در ماه ذیحجه الحرام (ماه حرام) ایام صلح و صفا، ماه ازدحام و فراخوانی عمومی مسلمانان، در پایان یک سفر معنوی در بازگشت از بیت الله الحرام و حرم امن الهی و پس از لبیکی همگانی به الله تعالی، در گستره صحرایی باز که رنگ تعلق گروهی خاص را نداشت، و توسط حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) که رسول خدا بود و به قوم و قبیله ای خاص تعلق نداشت، بلکه پیامبرِ رحمت برای جهانیان (و ما ارسلناک الاّ رحمه للعالمین)۲ و اسوه حسنه۳ای برای انسان ها بود، در پی آیه ابلاغ۴ از جانب خدای متعال و با گزینش برترین فرد (در ایمان و عمل = تقوا، جهاد، خدمت به اسلام، علوم و معارف دینی و دیگر فضایل)، و در شادباش های مردم به او «بخ بخ اصبحت مولای کل مؤمن و مؤمنه» صورت گرفت، اما و سقیفه، بدون فراخوانی عمومی، خالی از قصد ابلاغ رسالت الهی، در فضای محدود سایبان (سقیفه) قبیله ای، در پی بروز دوباره عصبیت های جاهلی برای فراچنگ آوردن منصبی پیش از دست یابی دیگران بدان، و با به رخ کشیدن تفاخرات قومی و چانه زنی های سیاسی در پرتو سنت شیخوخیت، در اندوهناک ترین زمان تاریخ اسلام، و با نادیده انگاری وصایای پیامبر(صلی الله علیه وآله)(در غدیر، در کتابت حدیث، در اعزام جیش اسامه و...) به انجام رسید. این جاست که باید این پرسش را نمود که واقعه غدیر چه بود؟
واقعه غدیر خم
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در دهمین سال هجرت، زیارت خانه خدا (کعبه) را با اجتماع مسلمانان آهنگ فرمود، و بر حسب امر آن حضرت در میان قبایل مختلف و طوایف اطراف اعلان شد، در نتیجه، گروه عظیمی به مدینه آمدند تا در انجام این تکلیف الهی (ادای مناسک حج بیت الله) از آن حضرت پیروی و تعلیمات ایشان را فرا گیرند. این تنها حجّی بود که پیغمبر(صلی الله علیه وآله) بعد از مهاجرت به مدینه انجام داد، نه پیش از آن و نه بعد از آن دیگر این عمل از طرف آن حضرت وقوع نیافت. این حج را به اسامی متعدد در تاریخ ثبت نموده اند، از قبیل: حجه الوداع، حجه الاسلام، حجه البلاغ، حجه الکمال و حجه التمام.
در این موقع، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) غسل و تدهین فرمود و فقط با دو جامه ساده (احرام) که یکی را به کمر بست و آن دیگر را به دوش افکند روز شنبه ۲۴ یا ۲۵ ذیقعده الحرام به قصد حج پیاده از مدینه خارج شد و تمامی زنان و اهل حرم خود را نیز در هودج ها قرار داد و با همه اهل بیت خود و به اتفاق تمام مهاجران و انصار و قبایل عرب و گروه عظیمی از مردم حرکت فرمود.۵
اتفاقاً در این هنگام بیماری آبله یا حصبه در میان مردم شیوع یافته بود و همین عارضه موجب شد که بسیاری از مردم از عزیمت و شرکت در این سفر باز بمانند، با این حال، گروه بی شماری با آن حضرت حرکت نمودند که تعداد آن ها ۱۲۴۱۲۰ نفر و بیشتر ثبت شده است. البته اهالی مکه و آن ها که به اتفاق امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) و ابوموسی از یمن آمدند بر این تعداد اضافه می شوند.۶
پس از آن که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) مناسک حج را انجام داد، با جمعیت همراه خود آهنگ بازگشت به مدینه فرمودند. چون به غدیرخم (که در نزدیک جحفه است) رسیدند، جبرئیل امین فرود آمد و از جانب خدای تعالی این آیه را آورد: «یا ایّها الرسول بلّغ ما أنزل إلیک من ربّک و إن لم تفعل فما بلّغت رسالته والله یعصمک من الناس».۷
باید دانست که جحفه منزل گاهی است که راه های متعدد (راه اهل مدینه و مصر و عراق) از آن جا منشعب و جدا می شوند. ورود پیغمبر(صلی الله علیه وآله) و همراهان به آن نقطه در روز پنجشنبه هجدهم ذیحجه تحقق یافت.
در این هنگام آیه مذکور نازل شد و آن ها که از آن مکان گذشته بودند به امر پیامبر بازگشتند و آن ها که در دنبال قافله بودند رسیدند و در همان جا متوقف شدند. پیامبر نماز ظهر را با همراهان ادا نمود و پس از فراغ از نماز بر محل مرتفعی که از جهاز شتران ترتیب داده بودند قرار گرفت و آغاز خطبه فرمود و با صدای بلند همگان را متوجه ساخت. آن حضرت در خطبه خود پس از حمد و ستایش خدا و گواهی به رسالت خود، از پایان عمر خویش و از این که آنان در کنار حوض در آن سرا بر او وارد خواهند شد، به آنان خبرداد و از آنان خواست که مواظب دو چیز گران بها که در میان آن ها می گذارد باشند; یعنی کتاب خدا، ثقل اکبر و عترت (اهل بیت) خود، ثقل اصغر، که با تمسک به آن دو، گمراه نخواهند شد و آن دو نیز از هم جدا نمی گردند تا کنار حوض بر او وارد شوند. سپس دست علی(علیه السلام) را گرفت و او را بلند نمود تا این که مردم او را دیدند و شناختند. و فرمود: «ای مردم! کیست که بر اهل ایمان از خود آن ها سزاوارتر می باشد؟» گفتند: خدای و رسولش داناترند. فرمود: «همانا خدای مولای من است و من مولای مؤمنان هستم و اولی و سزاوارترم بر آن ها از خودشان پس هر کس که من مولای اویم علی(علیه السلام) مولای او خواهد بود.» و این سخن را سه بار و بنا به گفته احمد بن حنبل پیشوای حنبلی ها چهار بار تکرار فرمود. سپس دست به دعا گشود و گفت: «بار خدایا! دوست بدار آن که او را دوست دارد و دشمن دار آن که او را دشمن دارد و یاری فرما یاران او را و خوار گردان خوار کنندگان او را، و او را معیار و میزان و محور حق و راستی قرار ده». آن گاه فرمود: باید آنان که حاضرند این امر را به غایبان برسانند و ابلاغ نمایند».
هنوز جمعیت پراکنده نشده بود که امین وحی الهی رسید و این آیه را آورد: «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دیناً».۸ در این موقع، پیامبر(صلی الله علیه وآله)فرمود: «الله اکبر، بر اکمال دین و اتمام نعمت و خشنودی خدا به رسالت من و ولایت علی(علیه السلام)بعد از من». سپس آن گروه تهنیت به امیرالمؤمنین را آغاز کردند و از جمله آنان، ابوبکر و عمر بودند که پیش دیگران گفتند: به به بر تو ای پسر ابی طالب که صبح و شام را درک نمودی در حالی که مولای من و مولای هر مرد و زن مؤمن شدی. و ابن عباس گفت: به خدا سوگند که این امر (ولایت علی (علیه السلام)) بر همه واجب شد. آن گاه حسان بن ثابت در این باره، اشعاری سرود.۹
علامه امینی، وقوع این واقعه مهم را در چنین مکانی با آن اجتماع بزرگ و در سفر عظیم حج و مأموریت پیامبر برای ابلاغ آن و نزول آیات در این باره، سپس اقدام پیامبر(صلی الله علیه وآله) در معرفی حضرت علی و تأکید پیامبر بر مردم که گواهی به ابلاغ بدهند و حاضران به غایبان برسانند، عنایت خدای متعال نسبت به نشر و انتشار حدیث غدیر می داند که مسلمانان با قرائت آن آیات، همه وقت و همه جا متوجه این واقعه و حدیث باشند و مرجع واقعی و پیشوای حقیقی خود را برای دریافت معالم دین و احکام آیین منزه اسلام بدون تردید تشخیص دهند. جدیت هایی که بعدها، پیشوایان دین اسلام نسبت به یادآوری و بازگو کردن واقعه غدیرخم داشته اند برای این بوده است که این تاریخ روشن و خاطره مقدس، پیوسته تازه و شاداب بماند و گذشت زمان، این واقعه را متروک و مخفی نسازد.۱۰
ماجرای سقیفه
با انتشار خبر رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، در حالی که مدینه در ماتم و سوگ فرو رفته و علی(علیه السلام)، عباس بن عبدالمطلب عموی پیامبر و برخی اصحاب در تدارک غسل و تدفین پیامبر خویش بودند، جمعی از انصار در سقیفه بنی ساعده، جمع شده و بر آن بودند تا سعد بن عباده، شیخی از بزرگان خزرج را به جانشینی رسول خدا نصب کنند. ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح با شنیدن این خبر، بی درنگ و شتابان روانه سقیفه شدند، اما علی و عباس نیز که خبر را شنیده بودند، هم چنان به تدارک تدفین جنازه رسول خدا ادامه دادند. در اجتماع سقیفه، ابتدا سعد بن عباده درباره جانشینی رسول خدا سخنانی گفت. پس از خاتمه سخنان او، خزیمه بن ثابت در تأیید سعد و امتیاز انصار بر مهاجران در امر خلافت سخن گفت. به دنبال او، اُسَید بن حُضیر که او نیز از طایفه خزرج و از رقبای سعد بن عباده بود، به گفت و گو برخاست و از اختصاص پیشوایی مسلمانان به مهاجران و ابوبکر دفاع کرد. مدافعان و حامیان دیگر سعد، در قالب سخنانی به انکار ادعای اُسید پرداختند و کسانی نیز در تأیید او سخن گفتند. در این حال، ابوبکر به پا خاست و با تأیید فضایل و عزت انصار، مدعی شد که پیامبر با بیان روایت: «الائمهُ مِن قُریش» پیشوایی قوم را به مهاجران اختصاص داده است.۱۱
به هر حال، در این گفت و گوها چندین نظریه درباره جانشینی پیامبر مطرح شد: ابتدا امارت انصار، سپس با حضور مهاجران، امارت دوگانه (یکی از انصار و دیگری از مهاجران)، آن گاه امارت مهاجران و وزارت انصار، و سرانجام امارت قریش.۱۲ همین مورد اخیر تحت تأثیر روایتی که ابوبکر از قول پیامبر نقل کرد و به دلیل اختلاف درونی دو طایفه اوس و خزرج به نتیجه نشست. با بالا گرفتن گفت و گوها در حالی که خزرجیان به دو دسته مدافعان و مخالفان سعد بن عباده تقسیم شده بودند، ابوبکر، ابوعبیده یا عمر را شایسته خلافت شمرد و آنان نیز وی را شایسته دانسته و بی درنگ دستان او را برای بیعت فشردند. در این حال، اسید بن حضیر و خزرجی های مطیع او، سراغ ابوبکر آمده و با او بیعت کردند.۱۳ این بیعت را که با حضور چند تن از صحابه و در غیبت غالب اصحاب برجسته دیگر رسول خدا(صلی الله علیه وآله)انجام شد، «بیعت سقیفه» نام داده اند. عمر نیز بعدها آن را «فلته»۱۴ یعنی اقدامی نااندیشیده و شتابزده شمرد.
با انتشار خبر بیعت سقیفه، افزون بر علی(علیه السلام)، عباس، ابوسفیان و دست کم دوازده صحابه برجسته دیگر پیامبر به بیعت انجام شده اعتراض کردند. اگرچه ابوسفیان، پس از آن که به علی و عباس روی آورد و هیچ کدام پیشنهاد او را نپذیرفتند، به زودی تغییر عقیده داد و با خلیفه اول بیعت کرد، اما اصحاب نامور پیامبر تا چند ماه بعد که علی(علیه السلام) بیعت با ابوبکر را ضروری شمرد، هم چنان از بیعت امتناع کردند، کسانی مانند: سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد بن عمرو، ابی بن کعب، براء بن عازب، خالدبن سعید العاص، ابوایوب انصاری، حذیفه بن یمان، خزیمه بن ثابت، ابوالهیثم بن تیهان، عثمان بن حنیف، سهل بن حنیف، بریده بن خضیب اسلمی، ابوالطفیل. جز این صحابه، تعدادی دیگر از اصحاب رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نیز در بیعت العامه سبقت نجستند و حضوری چشم گیر از خود نشان ندادند. اینان تنها و مدتی بعد، حاضر به بیعت با ابوبکر شدند. تعدادی از مشهورترین این صحابه به این قرارند: زبیر بن عوام، عبدالله بن عباس، فضل بن عباس، عتبه بن ابی لهب، ابوسفیان بن حارث بن عبدالمطلب، عبدالله بن ابوسفیان بن حارث، حسان بن ثابت، حباب بن منذر، عبدالله بن مسعود و بشیر بن سعد.۱۵
یک روز پس از بیعت سقیفه، صحابه ثلاثه بر آن شدند تا با فراخواندن مسلمانان به مسجد پیامبر، بیعت چند نفره روز گذشته را به بیعت عام تبدیل کنند. این اقدام انجام شد، اما باز هم علی(علیه السلام)که به مسجد کشانده شده بود از بیعت امتناع کرد و خلافت را حق انکارناپذیر خویش شمرد.۱۶ به دنبال مقاومت علی(علیه السلام)، فاطمه دختر پیامبر نیز در دفاع از حق علی(علیه السلام)به پا خاست، اما تمام کوشش های وی نیز بی پاسخ ماند و یگانه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) با بی مهری، مورد اذیت و آزار قرار گرفت.
سؤال های اصلی
۱ آیا واقعه غدیر در تاریخ اسلام رخ داده یا بعدها طرفداران نظام امامت یعنی جریان شیعی، آن را ساخته و پرداخته اند؟ (آیا غدیر واقعه ای حقیقی است یا ساختگی؟)
۲ آیا در سقیفه به واقعه غدیر خم و حدیث غدیر استناد شد؟ در صورت عدم استناد، چرا؟
۳ چرا در سقیفه بر انتخابی بودن جانشین پیامبر و طرح معیارهای غیر قرآنی برای زمام دار تأکید شد؟
۴ چرا با وجود حدیث غدیر، اجتماع سقیفه بدون حضور بنی هاشم و با شتاب برگزار گردید و حضرت علی(علیه السلام)حتی به عنوان داوطلب احتمالی (نه به عنوان صاحب حق و منصوص در غدیر) در صحنه رقابت دعوت نشد؟
فرضیه های واقعه غدیر
درباره وقوع یا عدم وقوع واقعه غدیر، چهار گزینه متصور است:
۱ اصلا پیامبر(صلی الله علیه وآله) کسی را به جانشینی تعیین ننمود و کار امت را به خود آن ها واگذاشت و واقعه ای به نام غدیر خم روی نداده و غدیر جریان ساختگی توسط شیعیان است;
۲ واقعه غدیر وقوع یافته است، لکن پیامبر(صلی الله علیه وآله) کسی را برای جانشینی معین ننمود، بلکه او با دریافت این که سال آخر عمرشان می باشد و آن حج، حجه الوداع است، راهنمایی ها و توصیه های لازم را در یک اجتماع بزرگ به پیروان نمودند; اجتماع پیام رسانی، توصیه ها و وداع بوده است;
۳ واقعه غدیر رخ داده، پیامبر(صلی الله علیه وآله) هم حضرت علی(علیه السلام) را به مردم معرفی کرد و در شأن او سخن گفته است، لکن ولایت او به معنای دوستی با وی بوده، نه ولایت به معنای زعامت و رهبری سیاسی عموم مسلمانان پس از خود;
۴ واقعه غدیر رخ داده و در آن اجتماع بزرگ مسلمانان، پیامبر(صلی الله علیه وآله) به عنوان یکی از آخرین مأموریت های الهی خود، رهبری و جانشین آینده جامعه اسلامی را به فرمان خداوند تعیین کرد و به مردم اعلام فرمود. با این اقدام، هم دغدغه مؤمنان نسبت به آینده دین، امت مسلمان و حکومت اسلامی بر طرف گردید، هم امیدها و نقشه های دشمنان و فرصت طلبان و منافقان که دل به آینده پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله) بسته بودند بر باد رفت و سنگ یأس بر سینه آنان زده شد.
فرضیه اول را مستندات تاریخی، حدیثی، تفسیری و ادبی فراوان که به نقل واقعه غدیر پرداخته اند رد می کند و بر ساختگی بودن آن توسط شیعه، خط بطلان می کشد. علاوه بر آن، ادله کلامی متعدد که متکلمان (شیعی) ارائه کرده اند، واگذاری کار امت را به خویش، بی پایه ساخته و بر منصوص بودن آن، ادله ای اقامه کرده اند.
فرضیه دوم نیز با این توضیح نمی تواند جایگاهی داشته باشد، زیرا پیامبر(صلی الله علیه وآله) تا آن زمان تمامی دستورها و احکام اساسی دین اسلام را به مردم ابلاغ نموده و برای بیان هیچ یک از آن همه احکام، هیچ گاه چنین اجتماع بزرگی را با آن عظمت و تأکیدات درباره آن برای ایراد خطبه و غیره برپا نکرده بود. استفاده از چنان اجتماعی بزرگ در سفر حج جز پیام رسانی و ابلاغ یک موضوع مهم که به حیات آینده جامعه اسلامی مربوط می شد چیز دیگری نمی توانست باشد. توقف کاروانی بزرگ در وسط روز زیر آفتاب سوزان، در صحرایی بدون سایه بان و درخت و... برای بیان امر جزئی نبوده است، در حالی که اگر منظور، بیان حکم شرعی بود می توانست هنگام رفتن به مکه یا در موسم حج به مردم ابلاغ کند. ابلاغ موضوع غدیر در محلی که کاروان ها از یکدیگر جدا می شدند و به شهر و دیار خود می رفتند صورت گرفت تا پیام را به دیار خود منتقل کنند و حاضران بشنوند و به غایبان هم برسانند و به عنوان حادثه ای مهم در اذهان بماند و سال های آینده با گذر از آن مکان، آن حادثه در خاطره ها تجدید گردد.
فرضیه سوم نیز نمی تواند درست باشد، زیرا بیان دوستی حضرت علی(علیه السلام) یا در مفهوم عام تر اهل بیت و نزدیکان پیغمبر(صلی الله علیه وآله) به چنین مجمعی با آن مقدمات و تفصیل قضیه نیازی نداشت. اگر پیامبر برای مسلمانان محترم است تا آن حد که اشیای منسوب به او حرمت و ارزش دارد و بعدها آثار جزئی پیامبر از نشانه های خلافت محسوب می شد و دست به دست می گشت، اهل بیت او که به آن حضرت منسوب و از یک ریشه و درخت برآمده اند بر مسلمانان لازم است که با آن ها دوستی و مهر بورزند. این نگرش در صورتی می تواند درست باشد که قسمت اول حدیث که می فرماید «من کنت مولاه» را درباره رسول گرامی(صلی الله علیه وآله) نیز در همین معنا بدانیم. از سوی دیگر می دانیم که در قرآن مودت با خویشان پیامبر(صلی الله علیه وآله)به صراحت ذکر شده و پیشتر به مسلمانان ابلاغ شده و حتی به گونه ای مزد رسالت پیامبر می باشد:«قل لا اسئلکم علیه اجراً الّا الموده فی القربی»۱۷ همان اهل بیتی که خداوند آن ها را از هر رجس و پلیدی مطهر گردانیده است.۱۸ و اصولا وقتی بر اساس آیات قرآن مؤمنان، برادران یکدیگرند (انما المؤمنون اخوه)۱۹ و بین آن ها باید دوستی و مودت برقرار باشد، یکدیگر را دوست داشته باشند، نسبت به هم مهربان و رحیم۲۰ و تواضع و فروتنی داشتند باشند، و با دشمنان دوستی نورزند و با کمال عزت و سرافرازی با آن ها برخورد کنند،۲۱ این دوستی با نزدیکان پیامبر(صلی الله علیه وآله)بیشتر از دیگران، طبیعی و امری عقلانی به نظر می رسد، و دیگر نیازی نبود جمع بزرگی از مردم را در آن سفر طولانی زیر گرمای آفتاب متوقف کنند تا پیامبر سفارش خویشان خود را به آن ها بنماید.
بدین ترتیب با حذف سه گزینه از این احتمالات، گزینه چهارم، همان نظریه ای است که دلایل متقن در تأیید آن اقامه شده و اصل وقوع آن از مسلمات تاریخی است. و در دلالت حدیث غدیر بر وصایت و جانشینی حضرت علی بن ابی طالب(علیه السلام) پس از پیامبر(صلی الله علیه وآله)، علاوه بر گواهی های تاریخی، از منظر کلامی نیز با ادله عقلی و نقلی (آیات و احادیث) استدلال شده است.
اینک با این مفروض که واقعه غدیر امری قطعی و حقیقی است نه ساختگی، و با توجه به این که فاصله بین این واقعه تا ماجرای سقیفه حدود هفتاد روز می باشد این سؤال مطرح می شود که چرا در آن اجتماع که درباره امر مهم جانشینی پیامبر تشکیل شد به غدیر استناد نکردند و موضوع جانشینی را در لوای امری که به شورای امت واگذار شده مطرح کردند و مدعیان دیگری غیر از بنی هاشم در صحنه با یکدیگر به رقابت پرداختند؟
احتمال های عدم استناد به غدیر در سقیفه
موارد زیر می توانند مبنای پاسخ های احتمالی به سؤال یاد شده باشند:
۱ ظهور دوباره عصبیت های جاهلی: دور نیست که سنت های جاهلی و رقابت قدرت و عصبیت های قبیلگی در میان دسته های مدعی خلافت در سقیفه، مانع از استناد به واقعه غدیر درباره وصایت نبوی بوده است، زیرا در صورتی که غدیر مبنا قرار می گرفت مجالی برای رقابت و حضور دیگر گروه ها در تصدی منصب خلافت پیامبر(صلی الله علیه وآله) پدید نمی آمد; به بیان دیگر، تنها در صورت مخدوش ساختن و بی اعتبار کردن یا فراموشی غدیر، زمینه برای بهره برداری های سیاسی مهیا می شد.
۲ وسوسه رهبری حکومت برای دنیا طلبان: می دانیم که دعوی نبوت توسط حضرت محمد(صلی الله علیه وآله) در جامعه جاهلی که از روی صدق و حقیقت بود سرانجام موجب شکل گیری حکومتی واحد با آیین واحد و رهبری واحد و با مرکزیت سیاسی در مدینه شد که بخش وسیعی از جزیره العرب را در حوزه حاکمیت خویش قرار داد. قرار گرفتن پیامبر(صلی الله علیه وآله) در رأس چنین نظامی که عرب به خویش ندیده بود علاوه بر جنبه دینی و معنوی او، حشمت سیاسی ایشان را به عنوان رهبر در دیده ها برجسته می کرد و بر اعتبار خاندان بنی هاشم که رسول الله(صلی الله علیه وآله) از آن خاندان بود می افزود. این موقعیت جدید در جزیره العرب برای بزرگان قبایل که بزرگ ترین واحد سیاسی ایشان قبیله و بالاترین منصبی که می توانستند بدان دست یابند «شیخ» قبیله بوده است، وسوسه کننده و اشتها آور بود، زیرا با طرح دعوی مشابه پیامبر(صلی الله علیه وآله) یا دعوی عهده داری خلیفگی او، می توانستند در رأس نظامی سیاسی قرار گیرند که هم قدرت، هم شهرت و هم ثروت را برای آن ها به ارمغان می آورد. از این رو پس از موفقیت پیامبر(صلی الله علیه وآله)در تأسیس حکومت اسلامی در جزیره العرب، کسانی با دعوی پیامبری، در میان قبایل ظاهر شده و در ارتداد مردم کوشیدند و جریان پیامبران دروغین یا متنبّی ها شکل گرفت این جریان از اواخر حیات پیامبر با حرکت اسود عَنْسی آغاز شد و ادامه این تحرکات پس از درگذشت ایشان اوضاع جزیره العرب را دست خوش آشفتگی، و نظام خلافت را تهدید کرد. مُسیلمه، طُلیحه و سجاح از این نمونه پیامبران دروغین می باشند. سرانجام این شورش ها که به اهل ردّه معروف اند در ایام خلافت خلیفه اول با نیروی نظامی سرکوب شدند و شکست خوردند.
اما تلاش دیگر از جانب بزرگانی صورت گرفت که امتیاز «صحابی» پیامبر را داشته و از اصحاب او به شمار می رفتند. این گروه، موضوع «امارتِ» جامعه اسلامی و «خلیفه رسول الله» بودن را مطرح کرده و سعی در تصدی این منصب داشتند. بزرگانی از انصار چون سعد بن عباده خزرجی، تنی چند از مهاجران چون ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح در اجتماع سقیفه، نامشان مطرح شد و پس از گفت و گوها و مشاجره ها ابوبکر به عنوان اولین خلیفه برگزیده شد. پس از مدتی، تعدادی دیگر از اصحاب چون عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف و سعد بن ابی وقاص در شورای شش نفره نامزد این منصب شدند و در ادامه، امویان، کینه توزترین دشمنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) در دوران نبوت، و از پس آن ها عباسیان، ردای خلافت را بر دوش کشیدند و با این منصب نه در رأس قبیله یا حکومتی در جزیره العرب، بلکه بر امپراتوری گسترده اسلامی با جغرافیای سیاسی وسیع در شرق و غرب، حکومت می راندند. در این منصب، قدرت سیاسی، نظامی، اقتصادی و معنوی خلافت در دست شخصی به نام خلیفه قرار می گرفت و مسلمانان ملزم به تبعیت و اطاعت از او به عنوان «اولوالامر» و «امیرالمؤمنین» بودند.
۳ اقدام حکومت های بعدی (معارضان با اندیشه شیعی) در حذف استناد به غدیر در سقیفه: این احتمال را از زاویه نگرش مذهبی نیز می توان مطرح کرد و آن این که شاید در سقیفه، به غدیر استناد شده لکن بعدها که تاریخ نگاری اسلامی در سده دوم به نگارش در آمده، این استنادها توسط قدرت های حاکم که مبانی قدرت آن ها را مخدوش می کرد، محو گردیده است; یعنی در واقع، این اقدام انگیزه ای بود به منظور مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه در سقیفه، و مشروع سازی و مقبول نمایی کل جریان خلافت در حیات سیاسی مسلمانان.
۴ تعمّد مورّخان در مغفول گذاشتن استناد به غدیر در سقیفه: مبنای این احتمال بر آن است که مورخان را مقصر بپنداریم، با این توضیح که مورخان که گزارش گران رسمی وقایع تاریخ اسلام و سلسله های اسلامی بوده و از نظر مذهبی غالباً به تسنن گرایش داشته در حمایت از نظام غالب (نظام خلافت) و برای مشروعیت بخشیدن به شیوه انتخاب خلیفه، به عمد از نقل شفاف واقعه غدیر و نیز از اشاره به استناد به غدیر در سقیفه پرهیز کرده اند.
۵ طرح شیوه شورایی یا انتخابی جانشین پیامبر در برابر شیوه نص (اجتهاد در برابر نص) به عنوان ترفندی برای دست یابی به قدرت و حکومت: با توجه به اهمیت رهبری در اسلام و نظام دینی موجود که میراث ارزش مند پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بود، گزینش برترین فرد برای تصدی آن، امری ضروری و بایسته بود. این گزینش می بایست بر اساس ویژگی های قرآنی صورت می گرفت. بهترین انتخاب که خالی از هر گونه شک و ریب باشد همان تعیین الهی و ابلاغ توسط رسول خدا(صلی الله علیه وآله)بود که در دیدگاه شیعه در غدیر صورت گرفت (نظریه منصوص بودن امامت). اگر این نظریه نیز مبنا نباشد در آن نظام دینی که با معیارهای خاص قرآنی رفتار می شد بنا به شواهد و قراین متقن، برترین فرد جهت انتخاب، علی(علیه السلام) بود، لکن ترفندی که می توانست جامعه را از این انتخاب دور سازد، مبنا قرار دادن معیارهای غیر قرآنی و منبعث از نظام قبیلگی (مانند شیخوخیت و...) و طرح شیوه انتخابی یا شورایی جانشین بود که در آن صورت با رقابت گروه ها برای برتری دادن خود بر دیگری و میدان داری شیوخ، نه مجالی برای استناد به غدیر و اقبال به علی(علیه السلام) بود و نه شانسی برای شخص جوانی چون ایشان که در آن معرکه با آن رویکرد، امتیازی به دست آورد.
۶ رقابت قدرت در میان سران گروه های موجود در مدینه و تعمد آنان در غفلت از غدیر: در واقع، بعد از غدیر خم که امام علی در آن به وصایت منصوب شد، تمام کسانی که آرزوی قدرت و حکومت داشتند به تدریج شروع به کار کردند تا بتوانند زمینه را آماده و پس از پیامبر، قدرت را قبضه کنند. این ها سخت تلاش می کردند و زمینه هم آماده بود. اقدام پیامبر در نصب جانشین، برای عده ای دردسر ایجاد کرده بود. این ها پیامبر را تحمّل می کردند، ولی کارها و نصب های او را برای دوام دین، خوش نداشتند. این بود که از سال آخر حیات پیامبر اسلام به تدریج، زمینه چنین حرکاتی آماده شد تا جایی که پیامبر برخی مسائل را به بعضی از همسرانش نمی گفت. حتی بعضی افراد با این تصور که پیامبر هم از هوا و تعصب و تمایلات خانوادگی و گرایش های قومی و فامیلی به دور نیست (بر خلاف نص قرآن: «و ما ینطق عن الهوی ان هو الاوحیٌ یوحی»۲۲ به این مسئله اعتراض داشتند که نبوت و امامت نباید هر دو در یک خانواده (بنی هاشم) جمع شود. بنابراین، ابلاغ رهبری را انکار و از محوّل شدن کار به شورا طرفداری می کردند. طبیعی است در چنین حالتی، حزبی که می توانست تبلیغات را اداره کند، شورا را به دست می گرفت و از نتیجه آن بهره مند می شد.۲۳
مقارن وفات پیامبر در جامعه اسلامی، سه حزب و گروه برای به دست گرفتن قدرت و خلافت وجود داشت: ۱ حزبی که با دو خلیفه اول و دوم و سعدبن ابی وقاص تشکیل می شد. به این حزب یا گروه، حزب «تَیم» و «عَدی» هم می گویند. شاخه نظامی این حزب را خالدبن ولید اداره می کرد، ۲ حزب ابوسفیان (طُلقاء)، ۳ حزب انصار خزرجی به رهبری سعد بن عباده که رئیس خزرج بود.
حزب اول که مقارن سال آخر حیات پیامبر تشکیل شد امکاناتش از دیگران بیشتر بود، زیرا در خانه خود پیامبر نیز خبرچین داشت و خیلی خوب می توانست از مسائل و حوادث آگاه شود.
حزب ابوسفیان که حزب امویان بود با نقطه ضعف هایی که داشت در آغاز به تنهایی نمی توانست مدعی قدرت شود مگر در پناه کسانی دیگر که وجهه اجتماعی داشتند.۲۴ از این رو ابوسفیان ابتدا سراغ علی(علیه السلام) و سپس عباس رفت، اما چون آنان بیعت و حمایت او را نپذیرفتند، تغییر عقیده داد و با ابوبکر بیعت کرد و از این جا این حزب به تدریج، زمینه چینی نمود تا آن گاه که خلافت اموی را پایه گذاری کرد.
حزب دیگر، یعنی انصار که قدرتش بیشتر بر مردم مدینه متکی بود، به ریاست سعد بن عباده برای فردای رهبری زمینه سازی می کردند. اینان می گفتند ما شما مهاجران را جا دادیم و امکانات و قدرت مالی در اختیارتان نهادیم، و چون در جامعه نفوذ داریم باید یکی از افراد ما قدرت رهبری جامعه را به دست گیرد. سعد بن عباده انصاری پس از این که دریافت قدرت رقیب (حزب تیم وعدی به اضافه سایر افراد متنفذ قریش) قوی است، به شکل تاکتیکی به امام علی(علیه السلام) متمایل شد و به عنوان طرفداری از او کنار رفت، اما بعد در حوارین ترور شد و مرگ او را به جن نسبت دادند! در واقع، حزب رقیب برای جلوگیری از پیوستن حزب انصار به بنی هاشم با توطئه ای (ترور توسط خالد بن ولید) سعد را از میان برداشتند.
از سوی دیگر، بنی هاشم نیز به عنوان یک گروه مطرح بودند و کسانی چون عبدالله بن عباس، سهل بن حنیف، مقداد، عمار، عثمان بن حنیف، سلمان فارسی و ابوذر، از صحابی های شکنجه دیده و مبارز در آن میان بودند. این گروه، نیروی کمتری داشتند، اما از نظر مکانت اجتماعی و سابقه اسلامیت بالاتر بودند.۲۵
تفسیر برخی از این گروه ها از دین و حکومت اسلامی، تفسیری قومی و قبیله ای بود و با هدف قدرت راندن بر جامعه، درصدد به دست گیری حکومت بودند; در واقع در پی تقسیم قدرت بودند، نه اعتلای کلمه الله و دوام دین. از این رو با طرح ایرادهایی چون جوان بودن علی، عدم آشنایی به سیاست، شوخ بودن، از میان برنده نسل عرب (در جنگ ها) و مخالفت قبایل با امارت او و... ، بر معیارهای شیخوخیت، سیاست مدار بودن (اهل مماشات و سازش و مداهنه بودن)، و پذیرش نزد قبایل، تکیه کردند تا بتوانند با حذف منصوب پیامبر(صلی الله علیه وآله) قدرت و حکومت را در اختیار خویش گیرند.
بنابراین، بروز عصبیت های جاهلی، رقابت قدرت برای دست یابی به حکومت، وسوسه رهبری برای دنیاطلبان، کینه ورزی قریش در حذف بنی هاشم، در طرح شیوه دیگری برای تعیین زمام دار جامعه اسلامی و نادیده گرفتن نص و تعیین (در غدیر) مؤثر بود و بعدها نیز در خلافت اسلامی، هم از جانب حاکمیت و هم از جانب مورخان رسمی به غفلت یا به عمد، استناد به غدیر در سقیفه به فراموشی سپرده شد.
استنادهای شیعه
در آثار شیعه به مواردی استناد می شود که بر رخداد واقعه غدیر در زمان پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)دلالت دارد و نمی توان آن را جریانی ساختگی توسط شیعیان در دوره های بعد قلمداد کرد. اهم این استنادها به شرح زیر است:
۱ عدم بیعت حضرت علی(علیه السلام) با خلیفه برگزیده در اجتماع سقیفه;
۲ سخنان ایشان در اعتراض به تصمیم شورای سقیفه و دفاع از حق خود که گزیده هایی از آن در نهج البلاغه آمده است;
۳ موضع گیری بنی هاشم و برخی یاران حضرت علی(علیه السلام) در برابر جریان سقیفه و عدم بیعت آنان با خلیفه تا مدتی;
۴ پیشنهاد عباس عموی پیامبر(صلی الله علیه وآله) و حتی ابوسفیان به حضرت علی(علیه السلام) برای پذیرش بیعت آنان به خلافت با وی و حمایت از او;
۵ سخنان حضرت فاطمه(علیها السلام) و دفاع او از حق حضرت علی(علیه السلام) در خطبه فدکیه در حضور خلیفه و بزرگان انصار و مهاجر در مسجد مدینه و در دیدار با زنان انصار در منزل و... ;
۶ سخن حضرت علی(علیه السلام) با ابن عباس در مورد گفتوگو با زبیر و خوارج در خصوص یادآوری واقعه غدیر، بهویژه قسمت آخر حدیث غدیر: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»;
۷ مناشده (سوگندیه)های حضرت علی(علیه السلام) در جمع بزرگان در مواقع مختلف و تأیید آنان بر بیان حدیث غدیر توسط پیامبر(صلی الله علیه وآله) در شأن آن حضرت;
۸ نقل واقعه غدیر و حدیث غدیر در بسیاری از متون تاریخی، حدیثی و تفسیری توسط مورخان، محدثان و مفسران در دوره های مختلف;
۹ به نظم کشیدن غدیر توسط شاعران از زمان وقوع حادثه (نظیر حسان بن ثابت) تا دوره های بعد;
۱۰ شهرت غدیر نزد شیعه و سنی با توجه به نقل آن توسط اصحاب، تابعان و دیگر شخصیت های اسلامی در ادوار بعد.
دفاعیه های حضرت علی(علیه السلام)
وقتی اخبار سقیفه بنی ساعده به حضرت علی(علیه السلام) رسید، از مشاجره ها و استدلال های طرفین (مهاجر و انصار) در دعوی خود بر امر خلافت جویا شد. حضرت فرمود: انصار چه گفتند: پاسخ دادند: آن ها گفتند از ما امیری باشد و از شما (مهاجر) هم امیری. حضرت فرمود: چرا با آن ها به این سخن رسول خدا استدلال نکردید که آن حضرت درباره انصار سفارش فرمود: با نیکان آن ها به نیکی رفتار کنید و از بدکاران آن ها درگذرید. پرسیدند چگونه این حدیث انصار را از زمام داری دور می کند؟ پاسخ داد: اگر زمام داری و حکومت در آنان بود، سفارش کردن درباره آن ها معنایی نداشت. سپس پرسید قریش در سقیفه چه گفتند؟ جواب دادند: قریش گفتند ما از درخت رسالتیم. امام فرمود: به درخت استدلال کردند، اما میوه اش را ضایع ساختند.۲۶
آری، قریش به این اصل که با رسول خدا قرابت و خویشی دارند استناد کردند و انصار را کنار زدند، اما فارغ از این که اگر این امر، امتیاز و ملاکی جهت برگزیده شدن به خلافت باشد که امام علی(علیه السلام) از همه به رسول خدا نزدیک تر بود، زیرا هم پسر عمو و هم داماد اوست و هم چنین از یک خانواده (بنی هاشم) هستند.
حضرت به این گفتار نیز در جواب نامه معاویه اشاره می کند. ایشان پس از شمردن فضایل متعدد بنی هاشم و رسوایی های بنی امیه۲۷ می فرماید:
... پس ما یک بار به خاطر خویشاوندی با پیامبر(صلی الله علیه وآله) و بار دیگر به خاطر اطاعت از خدا، به خلافت سزاوارتریم، و آن گاه که مهاجرین در روز سقیفه با انصار گفتوگو و اختلاف داشتند، تنها با ذکر خویشاوندی با پیامبر(صلی الله علیه وآله)بر آنان پیروز گردیدند، اگر این، دلیل برتری است پس حق با ماست نه با شما، و اگر دلیل دیگری داشتند ادعای انصار به جای خود باقی است.۲۸
در سخنی دیگر درباره استدلال به مصاحبت با پیامبر که در ویژگی های ابوبکر مطرح شد و آن را معیاری برای تصدی خلافت مطرح کردند، می فرماید:
شگفتا! آیا معیار خلافت، صحابی پیامبر بودن است؟ اما صحابی بودن و خویشاوندی ملاک نیست؟ ]و به ابوبکر فرمود:[ اگر ادعا می کنی با شورای مسلمین به خلافت رسیدی، چه شورایی بود که رأی دهندگان حضور نداشتند؟ و اگر خویشاوندی را حجّت می آوری، دیگران از تو به پیامبر نزدیک تر و سزاوارترند.۲۹
حضرت علی(علیه السلام) در بیان ویژگی های اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) می فرماید:
عترت پیامبر(صلی الله علیه وآله) جایگاه اسرار خداوندی و پناه گاه فرمان الهی و مخزن علم خدا و مرجع احکام اسلامی و نگهبان کتاب های آسمانی و کوه های همیشه استوار دین خدایند. خدا به وسیله اهل بیت(علیهم السلام) پشت خمیده دین را راست نمود و لرزش و اضطراب آن را از میان برداشت... کسی را با خاندان رسالت نمی شود مقایسه کرد و آنان که پرورده نعمت هدایت اهل بیت پیامبرند با آنان برابر نخواهند بود. عترت پیامبر(صلی الله علیه وآله) اساس دین، و ستون های استوار یقین می باشند. شتاب کننده، باید به آنان باز گردد و عقب مانده باید به آنان بپیوندند، زیرا ویژگی های حق ولایت به آن ها اختصاص دارد و وصیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت، به آن ها تعلق دارد. هم اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن بازگشت و دوباره به جایگاهی که از آن دور مانده بود، باز گردانده شد.۳۰
حضرت در این خطبه با ذکر فضایل معنوی اهل بیت، این فضایل و نیز وصیت پیامبر(صلی الله علیه وآله)را درباره جانشینی او معیارهای حق رهبری و ولایت اهل بیت پیامبر(صلی الله علیه وآله) ذکر می کند و آن گاه که به خلافت دست یافت آن را بازگشت حق به جایگاه خود عنوان می کند.
او در خطبه معروف شقشقیه، آشکارا درد دل ها و شکوه های خود را از مسئله سقیفه و کنار گذاشتن وی از خلافت مسلمانان مطرح کرده است:
آگاه باشید! به خدا سوگند! ابابکر، جامه خلافت را بر تن کرد، در حالی که می دانست جایگاه من نسبت به حکومت اسلامی، چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند. او می دانست که سیل علوم از دامن کوهسار ]شخصیت[ من جاری است، و مرغان دور پرواز اندیشه ها به بلندای ارزش من نتوانند پرواز کرد. پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن، کناره گیری کردم و در این اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود به پاخیزم یا در این محیط خفقان زا و تاریکی که به وجود آوردند، صبر پیشه سازم؟ که پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان با ایمان را تا قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه می دارد! پس از ارزیابی درست، صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. پس صبر کردم، در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود و با دیدگان خود می نگریستم که میراث مرا به غارت می برند!... شگفتا! ابابکر که در حیات خود از مردم می خواست عذرش را بپذیرند، چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد دیگری درآورد؟ و هر دو از شتر خلافت سخت دوشیدند و از حاصل آن بهره مند گردیدند.
... و من در این مدت طولانی محنت زا و عذاب آور (خلافت عمر) چاره ای جز شکیبایی نداشتم تا آن که روزگار عمر هم سپری شد. سپس عمر خلافت را در گروهی قرار داد که پنداشت من هم سنگ آنان می باشم. پناه بر خدا از این شورا. در کدام زمان در برابر شخص اولشان در خلافت مورد تردید بودم، تا امروز با اعضای شورا برابر شوم؟ که هم اکنون مرا همانند آن ها پندارند؟ و در صف آن ها قرارم دهند؟ ناچار باز هم کوتاه آمدم و با آن هماهنگ گردیدم...۳۱
وقتی در شورای شش نفره فردی که ظاهراً باید سعد بن ابی وقاص باشد به حضرت می گوید: ای پسر ابوطالب! تو به خلافت حریص هستی، حضرت جواب دندان شکنی به او می دهد که از حرف خود عقب می نشیند:
به خدا سوگند! شما با این که از پیامبر اسلام دورترید، حریص تر می باشید، اما من شایسته تر و نزدیک تر به پیامبر اسلامم. همانا من تنها حق خود را مطالبه می کنم که شما بین من و آن حایل شدید، و دست رد بر سینه ام زدید.
سپس در ادامه همین خطبه، از قریش به سبب غصب حق خویش شکوه می کند:
بار خدایا! از قریش و از تمامی آن ها که یاریشان کردند به پیشگاه تو شکایت می کنم، زیرا قریش پیوند خویشاوندی مرا قطع کردند، و مقام و منزلت بزرگ مرا کوچک شمردند، و در غصب حق من، با یکدیگر هم داستان شدند. سپس گفتند: برخی از حق را باید گرفت و برخی را باید رها کرد.۳۲
(یعنی خلافت حقی است که باید رهایش کنی).
این شکوه در خطبه ای دیگر بدین صورت بیان شده است:
خدایا! برای پیروزی بر قریش و یارانشان از تو کمک می خواهم که پیوند خویشاوندی مرا بریدند، و کار مرا دگرگون کردند، و همگی برای مبارزه با من در حقی که از همه آنان سزاوارترم، متحد گردیدند و گفتند: «حق را اگر توانی بگیر، و یا اگر تو را از حق محروم دارند، با غم و اندوه صبر کن، و یا با حسرت بمیر!» به اطرافم نگریستم دیدم که نه یاوری دارم و نه کسی از من دفاع و حمایت می کند، جز خانواده ام که مایل نبودم جانشان به خطر افتد، پس خار در چشم فرو رفته، دیده بر هم نهادم، و با گلوی استخوان در آن گیر کرده، جام تلخ را جرعه جرعه نوشیدم و در فرو خوردن خشم در امری که تلخ تر از گیاه حنظل، و دردناک تر از فرو رفتن تیزی شمشیر در دل بود شکیبایی کردم.۳۳
آن حضرت در سخنرانی دیگری درباره ویژگی های رهبر اسلامی بر نکته هایی تأکید میورزد که نشان می دهد دیگران این خصوصیات را نداشته اند:
ای مردم! سزاوارترین اشخاص به خلافت، آن کسی است که در تحقق حکومت نیرومندتر، و در آگاهی از فرمان خدا داناتر باشد تا اگر آشوب گری به فتنه انگیزی برخیزد، به حق بازگردانده شود، و اگر سرباز زد با او مبارزه شود. به جانم سوگند! اگر شرط انتخاب رهبر، حضور تمامی مردم باشد هرگز راهی برای تحقق آن وجود نخواهد داشت.۳۴
اشتغال آن حضرت به کفن و دفن پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) که در سخنی به آن اشاره کرده، موجب شد که دیگران از فرصت عدم حضور ایشان، استفاده نموده و در سقیفه، سرنوشت خلافت را آن گونه که خواستند رقم بزنند. تصور حضرت بر آن بود که مردم به این زودی وصایای پیغمبرشان را فراموش نمی کنند:
خداوند سبحان محمد(صلی الله علیه وآله) را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان و گواه پیامبران پیش از خود باشد. آن گاه که پیامبر(صلی الله علیه وآله) به سوی خدا رفت، مسلمانان پس از وی در کار حکومت با یکدیگر درگیر شدند. سوگند به خدا نه در فکرم می گذشت، و نه در خاطرم می آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا(صلی الله علیه وآله)از اهل بیت او بگرداند یا مرا پس از وی از عهده دار شدن حکومت باز دارند. تنها چیزی که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوی فلان شخص بود که با او بیعت کردند.۳۵
از دیدگاه حضرت علی(علیه السلام)، پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) همانند سایر پیامبران برای امت خود جانشین معین نموده بود، بنابراین، درگذشت او از این بابت جای نگرانی نداشت:
رسول گرامی اسلام، در میان شما مردم جانشینانی برگزید که تمام پیامبران گذشته برای امت های خود برگزیدند، زیرا آن ها هرگز انسان ها را سرگردان رها نکردند و بدون معرفیِ راهی روشن و نشانه های استوار، از میان مردم نرفتند.۳۶
با این وصف، چرا قریش مانع از حق ایشان شدند، این اقدام را به کینه ورزی و حسادت آنان نسبت می دهد:
... به خدا سوگند! قریش از ما انتقام نمی گیرد جز به آن علت که خداوند ما را از میان آنان برگزید و گرامی داشت.۳۷
با همه کینه ورزی ها و جفاها، برای حفظ وحدت جامعه اسلامی و عدم تنش در میان مسلمانان، به امری که واقع شد گردن گذاشت و بر رنج جانکاه بی مهری ها بردبارانه صبر نمود:
همانا می دانید که سزاوارتر از دیگران به خلافت من هستم. سوگند به خدا به آن چه انجام داده اید گردن می نهم تا هنگامی که اوضاع مسلمین رو به راه باشد و از هم نپاشد و جز من به دیگری ستم نشود.۳۸
مناشده های حضرت علی(علیه السلام)
حضرت علی(علیه السلام) در یکی از مناشده (سوگندیه)های خود در روز شورا (شورای شش نفره عمر) به سال ۲۳ یا آغاز سال ۲۴ از هجرت، ابتدا از فضایل و امتیازهایی که آن حضرت و خاندانش به آن ها مفتخر بوده سخن به میان آورد و با حاضران با قید سوگند، احتجاج و استدلال نمود و جمع حاضر در هر مورد با سوگند تأیید نمودند. آن گاه فرمود:
شما را به خدا سوگند می دهم، آیا در میان شما جز من کسی هست که رسول خدا درباره او فرموده باشد: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره، لیبلغ الشاهد الغائب؟ گفتند: نه، به خدا قسم.۳۹
آن حضرت در ایام خلافت عثمان بن عفان نیز مناشده ای دارد که در اجتماعی بیش از دویست تن در مسجد رسول خدا(صلی الله علیه وآله) بیان شده است. در آن مناشده، ایشان از فضایل خود و اهل بیت سخن می گوید و سخنانی که از رسول خدا درباره اهل بیت بیان شده و نیز آیاتی از قرآن را که در شأن آن حضرت نازل شده یا مدلول آن ها ایشان بوده است، مطرح می کند و حاضران بر آن سخنان، صحه می گذارند.
سپس واقعه غدیر را یادآوری می کند که پیامبر نماز جماعت برگزار کرد، پس از نماز، خطبه خواند و آن گاه فرمود: «ای مردم! آیا می دانید که خدای عزوجل مولای من است و من مولای مؤمنین هستم و من اولی هستم بر مؤمنین از خودشان». گفتند: آری چنین است. پس فرمود: «یا علی برخیز، پس برخاستم. در این موقع فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. در این هنگام سلمان بپا خاست و گفت: یا رسول الله ولاءٌ کماذا؟; ولاء درباره علی(علیه السلام) چگونه ولایی است؟ فرمود: ولاءٌ کولائی; ولایی مانند ولای من، هر کس که من اولی هستم به او از خودش، علی به او اولی است از خودش، پس خدای متعال این آیه را فرو فرستاد: «الیوم اکملت لکم دینکم...» پس رسول خدا تکبیر فرمود و گفت: الله اکبر، تمامی نبوت من و تمامی دین خدا ولایت علی است...».
چون حضرت علی(علیه السلام) واقعه غدیر و سخنان پیامبر(صلی الله علیه وآله) را در آن روز درباره او و اوصیای خود خطاب به آن جتمع یادآوری کرد، همگی با قید قسم گفتند: آری به خدا قسم این کلمات رسول خدا را ما شنیده ایم و به طوری که گفتی بدان شهادت می دهیم... سپس برخی از آن افراد برخاستند و آن چه در خاطر داشتند بیان کردند.۴۰
چون به حضرت علی(علیه السلام) خبر رسید که برخی در امر خلافتِ آن حضرت نسبت به آن چه از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله)درباره وی رسیده با تردید و انکار می نگرند، ایشان در میدان وسیع کوفه حضور یافت (سال ۳۵ ق) و در میان گروه بسیاری که در آن جا گرد آمده بودند با آن ها استدلال و مناشده نمود. این موضوع به حدی جلب اهمیت کرده که چهار تن از اصحاب و چهارده نفر از تابعان آن را روایت کرده اند. در این جمع، حضرت علی مردم را سوگند داد که هر کس از آن ها این فرموده رسول خدا(صلی الله علیه وآله)را شنیده که فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه...» گواهی دهد. پس جمعی بالغ بر هفده تن برخاستند و گفتند ما شهادت می دهیم که رسول خدا در روز غدیر خم در حالی که دست تو را گرفته و بلند نموده بود فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه... و حدیث را به صورت کامل بیان کردند.۴۱.
جای دیگری که حضرت علی حدیث غدیر را یادآوری کرده، روز جمل در برابر طلحه بوده است (سال ۳۶ ق) آن حضرت به طلحه فرمود: تو را به خدا سوگند می دهم آیا از رسول خدا(صلی الله علیه وآله) شنیدی که می فرمود: «من کنت مولاه...؟»، طلحه گفت: آری. فرمود: پس چرا با من مقاتله و نبرد می کنی؟ گفت: متذکر نبودم. راوی گفت که طلحه از خدمت آن جناب بازگشت نمود.۴۲
آن گاه بنابه روایت مسعودی، حضرت علی(علیه السلام) هنگام بازگشت زبیر، بر طلحه بانگ زد و فرمود: «ای ابامحمد! چه امری تو را به میدان نبرد با من برانگیخته؟ گفت: خون خواهی عثمان. علی(علیه السلام) فرمود: خداوند بکشد از ما و شما کسی را که بدین امر سزاوارتر است. آیا نشنیدی که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: «اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» و تو اول کسی بودی که با من بیعت کردی و سپس بیعت را شکستی، در حالی که خداوند می فرماید: «و من نکث فانّما ینکث علی نفسه».۴۳ در این هنگام طلحه گفت: استغفرالله و سپس برگشت».۴۴
حضرت در چند جای دیگر، از این گونه مناشده های غدیریه دارد، از جمله در کوفه در سال ۳۶ و ۳۷ق و در روز صفین در سال ۳۷ ق.۴۵ حضرت فاطمه زهرا(علیها السلام)، حضرت امام حسن(علیه السلام)و امام حسین(علیه السلام)، عبدالله بن جعفر و کسانی دیگر نیز با حدیث غدیر، احتجاج یا مناشده کرده اند که متن این روایات را علامه امینی در اثر ارزش مند خویش آورده است.۴۶
خطبه های اعتراضی حضرت فاطمه(علیها السلام)
دختر رسول گرامی اسلام، حضرت فاطمه زهرا از جمله کسانی است که با موضع گیری صریح در برابر اقدام سقیفه و خلیفه اول، از حق اهل بیت در امر جانشینی، به ویژه از امامت حضرت علی(علیه السلام)دفاع نمود و در راه این عقیده، دچار مصایب و مشکلاتی شد که با نارضایتی از سردمداران جامعه اسلامی در مدت کوتاهی پس از مرگ پدر، روی در نقاب خاک کشید.
او در خطبه مشهور خود در مسجد مدینه در حضور خلیفه مسلمانان (ابوبکر) و جماعت انبوه مهاجر و انصار حاضر در مسجد مدینه، بر موقعیت ممتاز خاندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) و شأن و منزلت آن ها و نیز فلسفه وجودی این خاندان و برکاتشان در جامعه سخن گفته و بر چند نکته مهم تأکید ورزیده است: ۱ جانشینی و خلافت اهل بیت در میان مردم (نظریه امامت)، ۲ عهده داری تأویل کتاب خدا، ۳ حجت بودن آنان در جامعه. سپس پیروی از اهل بیت را مایه وفاق، امامت ائمه را مانع افتراق جامعه، و دوستی اهل بیت را مایه عزّت مسلمانی ذکر کرده است. ایشان در ادامه سخنان خود بر فداکاری ها و رشادت های حضرت علی در راه دین خدا و سرکوب مخالفان به شمشیر حق تأکید میورزد و این که آن حضرت، این رنج ها و مشقات را برای خدا متحمل می شد و برای رضایت خدا و خشنودی پیامبر(صلی الله علیه وآله)به فداکاری می پرداخت، در حالی که دیگران در آن روزها در زندگانی راحت، آسوده غنوده بودند. او مهاجران و انصار را به دفاع از حق و پشتیبانی از ستمدیده ترغیب می کند و آن ها را به قیام در برابر ربوده شدن میراث او و عدم رعایت حرمت وی فرا می خواند، در حالی که آنان بی اعتنا نشسته اند. او از آنان می خواهد که حقش را گرفته و به ستمی که بر او رفته، دیده بر هم نگذارند:
چه زود رنگ پذیرفتید و بی درنگ در غفلت خفتید. پیش خود می گویید محمد(صلی الله علیه وآله)مُرد، آری مُرد و جان به خدا سپرد. مصیبتی است بزرگ و اندوهی است سترگ. حرمت ها تباه و حریم ها بی پناه ماند. اما نه چنان است که شما این تقدیر الهی را ندانید و از آن بی خبر مانید. قرآن در دست رس شماست شب و روز می خوانید، چرا و چگونه معنای آن را نمی دانید؟ که پیامبران پیش از او نیز مردند و جان به خدا سپردند... .
آن بانوی بزرگ، دگرگونی اوضاع پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله) را بررسی کرده و با آسیب شناسی انحراف های جامعه، به مواردی از این دگرگونی اشاره می کند: ۱ آشکار شدن دورویی و نفاق، ۲ به کهنگی گراییدن لباس دین و بی خریدار شدن آن، ۳ دعوی دار شدن گمراهان و بدنامان، ۴ بازار گرمی کردن تبهکاران یاوه گو، ۵ به میدان آمدن شیطان و فراخواندن مردم به خود، و تبعیت مردم از خدعه های او، ۶ پدید آمدن بدعت ها و تن دادن به غصب حقوق، ۷ فرو افتادن مردم در فتنه ها و تباهی ها.
پس از این آسیب شناسی، مردم را به دلیل مورد ذیل، سرزنش می کند: ۱ سستی در کار دین، ۲ - فرو افتادن در دام شیطان، ۳ شتاب برای غصب حقوق خاندان پیغمبر خود، ۴ رو آوردن به شیوه های جاهلی:
هنوز دو روزی از مرگ پیغمبرتان نگذشته و سوز سینه ما خاموش نگشته، آن چه نبایست، کردید و آن چه از آنتان نبود بردید و بدعتی بزرگ پدید آوردید. به گمان خود خواستید فتنه برنخیزد و خونی نریزد، اما در آتش فتنه فتادید و آن چه کِشتید به باد دادید... شما کجا؟ و فتنه خواباندن کجا؟ دروغ می گویید، و راهی جز راه حق پویید. و گرنه این کتاب خداست میان شما، نشانه هایش بی کم و کاست هویدا، و امر و نهی آن روشن و آشکارا. آیا داوری جز قرآن می گیرید... چندان درنگ نکردید که این ستور سرکش، رام، و کار نخستین ]غصب خلافت[ تمام گردد. نوایی دیگر ساز و سخنی جز آن چه در دل دارید آغاز کردید! می پندارید ما میراثی نداریم. در تحمل این ستم نیز بردباریم و بر سختی این جراحت پایداریم. مگر به روش جاهلیت می گرایید؟ و راه گمراهی می پیمایید؟ برای مردم با ایمان چه داوری بهتر از خدای جهان؟.۴۷
ایشان در مجالس دیگر نیز بر حق جانشینی حضرت علی و خدمات برجسته او تأکید کرده است. او مسلمانان را از انتخاب شتاب زده سرزنش می کرد که چگونه بازگشت به خصلت های جاهلی، زمینه ساز انحرافات اجتماعی در جامعه اسلامی شد. آن حضرت طی سخنانی در برابر گروهی از زنان مهاجر و انصار که برای عیادتش به منزل آمده بودند، گفت:
... وای بر آنان، چرا نگذاشتند حق در مرکز خود قرار یابد و خلافت بر پایه های نبوت استوار ماند؟ آن جا که فرود آمد نگاه جبرییل امین است. و بر عهده علی که عالم به امور دنیا و دین است. به یقین کاری که کردند خسرانی مبین است. به خدا علی را نپسندیدند، چون سوزش تیغ او را چشیدند و پایداری او را دیدند; دیدند که چگونه بر آنان می تازد و با دشمنان خدا نمی سازد. به خدا سوگند، اگر پای در میان می نهادند، و علی را بر کاری که پیامبر به عهده او نهاد می گذاردند، آسان آسان ایشان را به راه راست می برد و حقِ هر یک را بدو می سپرد، چنان که کسی زیانی نبیند و هر کس میوه آن چه کشته است بچیند. تشنگان عدالت از چشمه معدلت او سیراب، و زبونان در پناه صولت او دلیر می گشتند. اگر چنین می کردند درهای رحمت از زمین و آسمان به روی آنان می گشود. اما نکردند و به زودی خدا به کیفر آن چه کردند آنان را عذاب خواهد فرمود... راستی مردان شما چرا چنین کردند؟ و چه عذری آوردند؟ دوست نمایانی غدّار، در حق دوستان، ستم کار و سرانجام به کیفر ستم کاری خویش گرفتار. سر را گذاشته به دُم چسبیدند. پی عامی رفتند و از عالِم نپرسیدند. نفرین بر مردمی نادان که تبه کارند. و تبه کاری خود را نیکوکاری می پندارند. وای بر آنان، آیا آن که مردم را به راه راست می خواند، سزاوار پیروی است یا آن که خود راه را نمی داند؟ در این باره چگونه داوری می کنید؟۴۸
ایشان در قسمت دیگری از سخنان خود خطاب به زنان مهاجر و انصار می گوید:
به خدا! دنیای شما را دوست نمی دارم و از مردان شما بیزارم. درون و برونشان را آزمودم و از آن چه کردند ناخشنودم... خشم خدا را به خود خریدند و در آتش دوزخ جاویدند. ناچار کار را بدان ها واگذار و ننگ عدالت کشی را برایشان بار کردم. نفرین بر این مکاران، و دور باشند از رحمت حق این ستم کاران... به خدایتان سوگند! آن چه نباید بکنند کردند. نواها ساز و فتنه ها آغاز شد. حال لختی بپایند، تا به خود آیند، و ببینند چه آشوبی خیزد و چه خون ها بریزد. شهد زندگی در کام ها شرنگ و جهان پهناور بر همگان تنگ گردد. اکنون آماده باشید که گرد بلا انگیخته شد و تیغ خشم خدا از نیام انتقام آهیخته... بر ما هم تاوانی نیست که داشتن حق را ناخوش می دارید.۴۹
بنابراین، آن حضرت در حد توان در دیدارهای خود با سرشناسان انصار و مهاجر، فداکاری ها و از خودگذشتگی هایی را که علی(علیه السلام) از آغاز طلوع اسلام در راه آن داشت، خاطر نشان می کرد و گفته های پیامبر را درباره او و جانشینی اش یادآور می شد.
نقل غدیر در منابع
کتاب ها و آثار حدیثی، تفسیری، تاریخی و کلامی امامیه مشحون از واقعه غدیر و اثبات این قضیه و استدلال و احتجاج به مدلول و محصّل آن است. دانشمندان اهل سنت نیز این واقعه را محقق دانسته و به صحت آن معترف و به تواتر آن اذعان دارند. در واقع، موضوع غدیر خم در نظر علمای اهل سنّت نیز ثابت و محقق و از متواترات و مسلمیات است.۵۰ از این رو، حدیث غدیر در غالب منابع روایی اهل سنت نقل شده و هیچ کدام از بزرگان مذاهب اربعه در اصالت و اعتبار آن تردید ندارند. تفاوت علمای اهل سنت و شیعی درباره حدیث غدیر به اختلاف در باب دلالت حدیث مربوط می شود نه اعتبار آن.
علامه امینی که بررسی مفصلی درباره غدیر انجام داده، به این موضوع در تاریخ، حدیث، لغت و ادب توجه کرده است. وی ۱۱۰ نفر از صحابه پیامبر(صلی الله علیه وآله)۵۱ و ۸۴ نفر از تابعان۵۲ را از جمله راویان حدیث غدیر دانسته، و از تابعان طبقات راویان حدیث غدیر را از علما و استادان و حُفّاظ از قرن دوم تا چهاردهم هجری شامل ۳۶۰ نفر شمرده و مأخذ و عبارت هر کدام را ذکر کرده است.۵۳ در بخش اعظمی از این اثر به بررسی حدیث غدیر در اشعار شاعران سده اول تا یازدهم هجری قمری پرداخته و تعداد بسیاری از شاعران این ده سده را که اشعار غدیریه سروده اند نام برده و غدیریه های آن ها را آورده است.۵۴
علامه امینی در مبحث اهمیت غدیر خم در تاریخ به تعداد ۲۴ مورخ،۵۵ ۲۷ محدث،۵۶ ۱۴ مفسر،۵۷ ۷ متکلم۵۸ و تعدادی از علمای علم لغت۵۹ که در آثار خود، واقعه غدیر خم را ثبت نموده، اشاره کرده و آن را دلیل اهمیت این واقعه در تاریخ، حدیث، تفسیر ،کلام و لغت دانسته است که علمای هر فن در موضوع مربوط به واقعه تاریخی غدیر خم (از نظر مورخ)، تفسیر آیات مربوط به غدیر (از نظر مفسر)، بیان حدیث مشهور غدیر (از نظر محدث)، اقامه دلیل و برهان در موضوع امامت (از نظر متکلم)، و در بیان لغاتی چون مولا، خم، غدیر (برای علمای علم لغت) ناگزیرند به آن بپردازند.۶۰
او از مورخان زیر که این واقعه را در کتاب خویش ثبت نموده اند نام برده است:
بلاذری (متوفای ۲۷۹ ق) در انساب الاشراف، ابن قتیبه (متوفای ۲۷۶ق) در المعارف، و الامامه و السیاسه، طبری (متوفای ۳۱۰ق) در کتاب الولایه فی طرق حدیث الغدیر، ابن زولاق لیثی مصری (متوفای ۳۷۸ق) در تاریخ خود، خطیب بغدادی (متوفای ۴۶۳ق) در تاریخ بغداد، ابن عبدالبرّ (متوفای ۴۶۵ق) در الاستیعاب، شهرستانی (متوفای ۵۴۸ق) در الملل و النحل، ابن عساکر (متوفای ۵۷۱ق) در تاریخ دمشق، یاقوت حموی (متوفای ۶۲۶ق) در معجم الادبا، جلد ۱۸، ابن اثیر (متوفای ۶۳۰ق) در اُسد الغابه، ابن ابی الحدید (متوفای ۶۵۶ق) در شرح نهج البلاغه، ابن خلّکان (متوفای ۵۱۲ق) در وفیات الأعیان، یافعی (متوفای ۷۶۸ق) در مرآت الجنان، ابن الشیخ البلوی (متوفای حدود ۶۰۵ق) در الف باء، ابن کثیر شامی (متوفای ۷۷۴ق) در البدایه و النهایه، ابن خلدون (متوفای ۸۰۸ق) در مقدمه تاریخ خود، شمس الدین ذهبی (متوفای۷۴۸ق) در تذکره الحفّاظ، نویری (متوفای حدود ۸۳۳ق) در نهایه الإرب فی فنون الأدب، ابن حجر عسقلانی (متوفای ۸۵۲ق) در الاصابه، و تهذیب التهذیب، ابن صباغ مالکی (متوفای ۸۵۵ق) در الفصول المهمّه، مقریزی (متوفای ۸۴۵ق) در الخطط، جلال الدین سیوطی (متوفای ۹۱۱ق) در کتاب های متعدد، قرمانی دمشقی (متوفای ۱۰۱۹ق) در اخبار الدّول، نورالدین حلبی (متوفای ۱۰۴۴ق) در السیره الحلبیّه، و دیگران از مشاهیر فن تاریخ.۶۱
محدثان بزرگی که واقعه غدیر خم را حدیث نموده، عبارت اند از:
ابوعبدالله محمد بن ادریس شافعی، احمد بن حنبل در مسند، و مناقب، ابن ماجه در سنن، ترمذی در سنن، نسایی در خصایص، ابویعلی موصلی در مسند، بغوی در مصابیح السنه، دولابی در الکنی و الاسماء، طحاوی در مشکل الآثار، حاکم در المستدرک، ابن مغازلی شافعی در مناقب، ابن مَنده اصفهانی در تألیفات خود، اخطبِ خوارزمی در مناقب، و مقتل ابی عبدالله الحسین(علیه السلام)، گنجی در کفایت الطالب، محب الدین طبری در الریاض النضره، و ذخایر العقبی، جوینی در فراید السمطین، ذهبی در تلخیص، هیثمی در مجمع الزواید، جزری در اسنی المطالب، ابوالعباس قسطلانی در المواهب اللدنیّه، متّقی هندی در کنزالعمّال، هروی قاری در المرقاه فی شرح المشکات، تاج الدین مناوی در کنوز الحقایق فی حدیث خیر الخلایق، و فیض القدیر، شیخانی قادری در الصراط السوی فی مناقب آل النبی، با کثیر مکی در وسیله المآل فی مناقب الآل، ابوعبدالله زرقانی مالکی در شرح المواهب، ابن حمزه دمشقی حنفی در البیان و التعریف،۶۲ و...
از مفسران مشهور که در تفاسیر خود واقعه غدیر را ذکر کرده اند نیز از طبری، ثعالبی، واحدی، بغوی، قرطبی، فخر رازی، قاضی بیضاوی، ابن کثیر شامی، نیشابوری، جلال الدین سیوطی، ابو سعود عمادی، خطیب شرمینی، قاضی شوکانی، آلوسی بغدادی نام برده است.۶۳
از متکلمان برجسته نیز از این افراد یاد کرده است: قاضی ابوبکر باقلانی بصری (متوفای ۴۰۳ق) در التمهید، قاضی عبدالرحمن ایجی شافعی (متوفای ۷۵۶ق) در المواقف، سید شریف جرجانی (متوفای ۸۱۶ق) در شرح المواقف، بیضاوی (متوفای ۶۸۵ق) در طوالع الانوار، شمس الدین اصفهانی در مطالع الانظار، تفتازانی (متوفای ۷۹۲ق) در شرح المقاصد، قوشچی مولی علاء الدین (متوفای ۸۷۹ق) در شرح تجرید، قاضی نجم محمد شافعی (متوفای ۸۷۶ق) در بدیع المعانی، سیوطی در اربعین، حامد بن علی عمادی در الصلاه الفاخره بالاحادیث المتواتره، آلوسی بغدادی (متوفای ۱۳۲۴ق) در نثراللئالی۶۴ و دیگران.
تبیین شیعی جانشینی پیامبر(صلی الله علیه وآله)
محمد بن محمد بن نعمان معروف به شیخ مفید از عالمان شیعی سده چهارم و اوایل پنجم هجری (۸ یا ۳۳۶ - ۴۱۳ق) که در اثر خود به معرفی حجت های خدا (اأمه اثنی عشر) بر بندگان پرداخته است، در بیان زندگی حضرت علی(علیه السلام) از دیدگاه شیعی، امامت آن حضرت را بر اساس آیات و روایات تبیین نموده و بهویژه به حدیث غدیر استدلال می کند. بنا به نوشته وی، روزی که پیغمبر(صلی الله علیه وآله)رحلت کرد، امت درباره امامت آن حضرت دو دسته شدند: یک دسته، پیروان آن حضرت، یعنی تمامی بنی هاشم و نیز سلمان، عمار، ابوذر، مقداد، خزیمه بن ثابت، ابوایوب انصاری، جابربن عبدالله انصاری، ابوسعید خدری و مانند ایشان از بزرگان مهاجران و انصار که گفتند: او پس از رسول خدا خلیفه و امام است.
شیخ مفید از دسته دیگر بحثی نمی کند که طبیعی است این گروه، دیدگاه دسته اول را قبول نداشته اند. وی سپس در دفاع از نظریه دسته اول و شایستگی حضرت علی(علیه السلام) برای امامت جامعه، به آیات و روایاتی که در شأن و منزلت حضرت علی صادر شده است و نیز خدمات او در راه دین و نسبت نزدیک او به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) استدلال می کند. از دیدگاه وی، حضرت علی(علیه السلام) برتر از دیگران بود; تمام جهات فضیلت و رأی و کمال در او گرد آمده بود; در ایمان به خدا، گوی سبقت را از همگی ربوده بود; در دانش و علم به احکام، سرآمد دیگران شد; در جهاد پیشرو آنان بود; در پارسایی و زهد و خیر و نیکی قابل مقایسه با دیگران نبود; در نزدیکی به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) و قرابتش با آن حضرت کسی از نزدیکان همتای او نگشت;۶۵ او برادر رسول خدا، پسر عمو، و داماد وی بود;۶۶ در میان خاندان پیامبر و یارانش، نخستین کسی است که به خدای تعالی و پیامبر گرامیش ایمان آورد و نخستین مردی است که پیامبر(صلی الله علیه وآله) او را به اسلام دعوت کرد و او پذیرفت; همواره یاری دین کرد; از ایمان دفاع نمود; با مغرضان و سرکشان جنگید; دستورات و احکام دین و قرآن را به مردم رسانده و منتشر ساخت; به عدالت حکم فرمود و به نیکی و احسان دستور می داد; در تمامی گرفتاری ها و بلاهایی که برای پیامبر(صلی الله علیه وآله) پیش می آمد شریک بود و به خاطر آن حضرت، بسیاری از سختی ها را بر خود هموار ساخت و در دوران مدینه، در برابر دشمنان، تن خود را سپر بلا ساخت.۶۷
علاوه بر این خدمات، شیخ مفید معتقد است که خداوند به ولایت حضرت علی(علیه السلام) در قرآن تصریح فرموده است آن جا که می فرماید: «اِنّما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون».۶۸ او در تفسیر آیه می گوید: معلوم است که کسی جز او در حال رکوع، زکات نداد، و در علم لغت نیز ثابت شده و اختلافی درباره این نیست که «ولی» به معنای «اولی» (یعنی برتر و سزاوارتر) است (نه به معنای دوست که برخی گفته اند). و آن گاه که به حکم قرآن ثابت شد که امیرالمؤمنین(علیه السلام) از مردمان به خود آن ها سزاوارتر و اولی است، اطاعت او بر همه مردمان واجب است، چنان که اطاعت خدای تعالی و رسول او نیز واجب است، زیرا آیه شریفه از اولی بودن خدا و رسول نسبت به مؤمنان خبر می دهد.۶۹
شیخ مفید سپس با برخی روایات بر امامت آن حضرت استدلال می کند، از جمله گفتار پیامبر(صلی الله علیه وآله)در یوم الدار که فرمود: هر که مرا درباره پیشرفت این دین یاری کند او برادر و وصی و وزیر و وارث و جانشین من پس از رفتن من است: «من یوازرنی علی هذا الأمر یکن أخی و وصیّی و وزیری و وارثی و خلیفتی من بعدی».
و امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) بود که از میانه آن ها برخاست با این که کوچک تر از همه آن ها بود عرض کرد: ای رسول خدا من تو را یاری می کنم. پس پیامبر به او فرمود: «اجلس فانت أخی و وصیّی و وزیری و خلیفتی من بعدی; بنشین که تو برادر و وصی و وزیر و وارث و جانشین من پس از من هستی». و این گفتاری است صریح و روشن درباره جانشینی آن حضرت.۷۰
دلیل دیگری که شیخ ارائه می کند، گفتار پیامبر(صلی الله علیه وآله) است که در روز غدیر خم آن گاه که مردمان را گرد آورد تا گفتارش را بشنوند، فرمود: آیا من از شما نسبت به خودتان سزاوارتر نیستم؟ عرض کردند: چرا، خدا گواه است. پس آن حضرت بدون تأمل فرمود: «من کنت مولاه فعلیُّ مولاه; هر که من مولایش بوده ام علی مولای اوست». و با این جمله، اطاعت و پیروی از او و ولایتش را بر ایشان واجب فرمود، هم چنان که اطاعت خودش بر آن ها واجب بود و در این باره از آن ها اقرار گرفت و آن را ثابت کرد و آن ها نیز انکار نکردند. این گفتار نیز از دلیل هایی است که صراحت آن در امامت و جانشینی آن حضرت روشن است.۷۱
استدلال دیگر شیخ مفید، گفتار پیامبر درباره علی(علیه السلام) هنگام حرکت به جانب تبوک است، که فرمود: «انت منی بمنزله هارون من موسی إلاّ انّه لا نبیَّ بعدی; نسبت تو به من، همانند نسبت هارون است به موسی جز این که پس از من پیامبری نیست». و بدین وسیله مقام وزارت، و اختصاص در دوستی، و برتری بر همگان، و جانشینی او را در زمان زندگی و پس از مرگش، برای او ثابت کرد، زیرا قرآن کریم به همه این ها درباره هارون نسبت به موسی(علیه السلام)گواهی می دهد. او سپس در شرح این حدیث به آیات قرآن که در آن ها موسی درخواست هایی را از خدا مطرح می کند و اجابت می شود استناد می کند. موسی گفت: پروردگارا! برای من وزیری از خاندان خودم قرار ده، برادرم هارون را، و پشت مرا به وسیله او استوار ساز، و در کارم شریکش کن تا بستایمت بسیار و یادت کنم بسیار، و همانا تو به ما بینا بوده ای. و خدا فرمود: «خواسته تو به تو داده شد ای موسی».۷۲
شیخ مفید از این آیات، شرکت هارون با موسی در نبوت، نیز وزارت او برای موسی در رساندن رسالت، و استوار کردن پشتش را به وسیله او در یاری استنتاج می کند. هم چنین درباره جانشینی هارون نیز به آیه دیگری استناد می کند: «اُخلفنی فی قومی و اصلح و لاتتبع سبیل المفسدین;۷۳ جانشین من باش در میان قوم من و اصلاح کن و از راه فساد کاران پیروی مکن».
او سپس در جمع بندی از این آیات می گوید: با این بیان، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) تمامی مقامات هارون را به جز مقام نبوت برای امیرالمؤمنین(علیه السلام) قرار داد. بنابراین، برای علی(علیه السلام) وزارت رسول(صلی الله علیه وآله)، استواری پشت آن حضرت به وسیله یاری او، و برتری اش بر دیگران ثابت می گردد، زیرا این گفتار، همه این رتبه ها را در بر دارد. پس خلافت آن حضرت نیز با همین بیان، ثابت می شود. اما در حیات رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به صراحت کلام آن حضرت، و بعد از حیات و سپری شدن دوران نبوت، نیز جانشینی علی(علیه السلام) از گفتار رسول خدا روشن شود.۷۴
نتیجه گیری
براساس آگاهی های تاریخی، واقعه غدیر خم یکی از حوادث مهم و مشهور صدر اسلام است که در ذیحجه سال دهم هجری رخ داده و در اجتماعی بزرگ، جانشینی حضرت علی(علیه السلام)توسط رسول الله(صلی الله علیه وآله) به مردم ابلاغ شد. به رغم تعیین جانشین، اندکی بعد اجتماع سقیفه بنی ساعده برای تعیین زمام داری پس از پیامبر اسلام(صلی الله علیه وآله) بر پا شد، اما مورخانی که این واقعه را گزارش نموده اند به صراحت بازگو نکرده اند که آیا در سقیفه به حدیث غدیر استناد شد یا خیر؟ البته مورخان، از عده بسیاری از هاشمیان و هواخواهان آن ها نام می برند که به بیعت انجام شده با خلیفه اول اعتراض کرده اند، اما این روشن نمی کند که آیا این ها براساس استناد به غدیر و مشخص بودن جانشین به این امر رضایت نداشته اند یا این که به دلیل عدم حضور نامزد مورد نظر خود (حضرت علی(علیه السلام)) در آن اجتماع به عنوان یکی از گزینه های مورد انتخاب شورا، اعتراضی داشته اند؟ این سکوت و عدم اعتنا در نوشته های مورخان، چگونه باید ارزیابی شود، آیا آن را باید به تغافل یا تعمد آنان نسبت داد یا به گواهان اولیه ای که روایت گر این وقایع برای تاریخ نویسان بعدی بوده اند؟
به نظر می رسد با تحولاتی که پس از درگذشت پیامبر(صلی الله علیه وآله) در جامعه اسلامی رخ داد و در اثر آن، عصبیت های جاهلی ظهور دوباره ای یافت و وسوسه رهبری حکومت، دنیاطلبان را فریفت و رقابت قدرت میان سران گروه های موجود در مدینه پدید آمد، اقداماتی نیز به کار بسته شد تا طرح شیوه انتخاب جانشین پیامبر در شکل سقیفه ای آن به صورت یک بنیان دینی و مشروع زمام داری جامعه اسلامی در اذهان پذیرفته شود و به گزینه منصوص بودن جانشین و ارتباط واقعه غدیر با موضوع پیشوایی مسلمین توجه نشود.
از این رو، آگاهی هایی که راویان اولیه در اختیار داشتند و از گزینش دو نظام اموی و عباسی که هر دو ضد علوی بودند، گذشته بود و نیز از پایه های تعصبات، دشمنی ها، تفاخرها، فرقه گرایی ها و دسته بندی های قومی و قبیله ای تأثیر پذیرفته بود، به مورخان مسلمان رسید که بعضی از آن ها از روی غفلت و کسانی نیز به عمد از استناد به غدیر در سقیفه سخنی به میان نیاوردند و گویی کسی خبر نداشت که کمتر از سه ماه پیش از سقیفه در غدیر چه گذشت!
کتاب نامه
۱ . قرآن کریم
۲ . آیینهوند، صادق، تاریخ سیاسی اسلام، چاپ پنجم: ]بی جا[، مرکز نشر فرهنگی رجا، ۱۳۷۱.
۳ . ابن اثیر، عزالدین، کامل (وقایع بعد از اسلام)، ترجمه عباس خلیلی، ج ۱، تهران، موسسه مطبوعاتی علمی، ]بی تا[.
۴ . ابن جوزی، تذکره الخواص، تهران، مکتبه نینوی، ]بی تا[.
۵ . ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، بیروت، دارصادر .
۶ . ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، چاپ دوم: بیروت، مؤسسه الاعلمی، ۱۳۹۰ق/ ۱۹۸۳م.
۷ . ابن سعد، طبقات الکبری، بیروت، دارصادر، ۱۴۰۵ق.
۸ . ابن هشام، ابومحمد عبدالملک، السیره النبویه، تحقیق مصطفی سقا و دیگران، بیروت، دارالمعرفه، ]بی تا[.
۹ . اربلی، علی بن عسیی، کشف الغمه فی معرفه الائمه، تحقیق سید هاشم رسولی، تبریز، ]بی تا[.
۱۰ . امینی، عبدالحسین، الغدیر، ترجمه محمدتقی واحدی، ج ۱ و ۲، تهران، کتابخانه بزرگ اسلامی، ۱۳۶۲.
۱۱ . جوینی، ابراهیم بن محمد، فرایدالسمطین، تحقیق محمدباقر محمودی، بیروت، مؤسسه المحودی، ]بی تا[.
۱۲ . حاکم نیشابوری، ابوعبدالله، المستدرک علی الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ]بی تا[.
۱۳ . حلبی، علی بن برهان الدین، السیره الحلبیه، ج ۳، بیروت، المکتبه الاسلامیه، ]بی تا[.
۱۴ . خوارزمی، اخطب، المناقب للخوارزمی، نجف، چاپ حیدریه، ۱۳۸۵ق.
۱۵ . دینوری، ابومحمد عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، مصر، ۱۳۸۸ق.
۱۶ . ذهبی، شمس الدین، میزان الاعتدال، بیروت، دارالمعرفه، ۱۳۸۲ ق.
۱۷ . سیدرضی، نهج البلاغه حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ترجمه محمد دشتی، قم، مؤسسه فرهنگی تحقیقاتی امیرالمؤمنین(علیه السلام)، ۱۳۷۹.
۱۸ . سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، تحقیق محمدمحیی الدین عبدالحمید، مصر، مطبعه السعاده، ۱۳۷۱ق.
۱۹ . شهیدی، سیدجعفر، زندگانی فاطمه زهرا(علیها السلام)، چاپ پنجم: تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۶۴.
۲۰ . طبرسی، احمدبن علی، احتجاج، شرح و ترجمه نظام الدین احمد غفاری مازندرانی، ج۱، تهران، المکتبه المرتضویه، ]بی تا[.
۲۱ . طبری، محمدبن جریر، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج ۴، چاپ سوم: تهران، انتشارات اساطیر، ۱۳۶۳.
۲۲ . طوسی، ابوجعفر محمدبن حسن، امالی، تصحیح محمدصادق بحرالعلومی، بغداد، المکتبه الأهلیه، ۱۳۸۴ق/ ۱۹۶۴م.
۲۳ . مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج ۴۳، چاپ دوم: بیروت، مؤسسه الوفا، ۱۴۰۳ق/۱۹۸۳م.
۲۴ . مروزی، احمدبن ابی طیفور، بلاغات النساء، بیروت، دارالنهضه الحدیثه، ۱۹۷۲م.
۲۵ مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، التنبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵.
۲۶ . مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۵.
۲۷ . مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ترجمه هاشم رسولی محلاتی، ج ۱، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، تاریخ مقدمه ۱۳۴۶.
۲۸ . مقریزی، امتاع الأسماع بماللرسول من الأبناء و الأموال و الحفده و المتاع، تحقیق محمدعبدالحمید نمیسی، چاپ اول: بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۲۰ ق / ۱۹۹۹م.
۲۹ . نخجوانی، هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف، تصحیح و اهتمام عباس اقبال، چاپ سوم: تهران، کتابخانه طهوری، ۱۳۵۷.
۳۰ . یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، ج ۱، چاپ سوم: تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۶۳.
--------------------------------------------------------------------------------
۱ دکتری تاریخ ایران اسلامی، استادیار .
۲ . انبیاء(۲۱) آیه ۱۰۷.
۳ . احزاب(۳۳) آیه ۲۱.
۴ . مائده(۵) آیه ۷۰.
۵ . ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۲۲۵; مقریزی، امتاع الأسماع، ص ۵۱۱; علامه عبدالحسین امینی، الغدیر، ج ۱، ص ۲۹.
۶ . حلبی، السیره الحلبیه، ج ۳، ص ۲۸۳; ابن جوزی، تذکره الخواص، ص ۱۸ و علامه امینی، همان، ج۱، ص ۲۹ ۳۰.
۷ . مائده(۵) آیه ۷۰.
۸ . همان، آیه ۳.
۹ . ر. ک: علامه امینی، همان، ج ۱، ص ۳۰ ۳۴.
۱۰ . همان، ص ۳۴ ۳۸.
۱۱ . ابن هشام، السیره النبویه، ج ۴، ص ۳۱۰; ابن سعد، همان، ج ۳، ص ۱۸۱ ۱۸۸; ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج ۱، ص ۴ ۹، ج۴، ص ۱۳۴۲ ۱۳۵۱; تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص ۵۲۲ ۵۲۳; مسعودی، التنبیه والاشراف، ص ۲۶۱ و کامل ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص ۳۷۲ ۳۷۴، ۳۹۵ ۴۰۴ و ج ۲، ص ۱۲ ۲۲.
۱۲ . ر.ک: یعقوبی، همان، ج۱، ص ۵۲۲; ابن اثیر، همان، ج ۲، ص ۱۲ و نخجوانی، تجارب السلف، ص ۸.
۱۳ . ابن هشام، همان، ج ۴، ص ۳۰۸; سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص ۶۷; یعقوبی، همان، ج ۱، ص۵۲۳ و طبری، همان، ج ۴، ص ۱۳۵۱.
۱۴ . ابن اثیر، همان، ج ۲، ص ۱۵.
۱۵ . ر. ک: یعقوبی، همان، ج ۱، ص ۵۲۳ ۵۲۷.
۱۶ . مسعودی، مروج الذهب، ج ۱، ص ۶۵۷.
۱۷ . شوری(۴۲) آیه ۲۳.
۱۸ . «انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیراً» (احزاب(۳۳) آیه ۳۳).
۱۹ . حجرات(۴۹) آیه ۱۰.
۲۰ . فتح(۴۸) آیه ۲۹.
۲۱ . مائده(۵) آیه ۵۴.
۲۲ . نجم(۵۳) آیات ۳ ۴.
۲۳ . ر. ک: صادق آیینه وند، تاریخ سیاسی اسلام، ص ۹۱ ۹۲.
۲۴ . همان، ص ۹۲ ۹۳.
۲۵ . همان، ص ۹۶.
۲۶ . نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه ۶۷، ص ۱۱۷.
۲۷ . «ای معاویه... آیا نمی بینی جمعی از مهاجر و انصار در راه خدا به شهادت رسیدند؟ و هر کدام دارای فضیلتی بودند؟ اما آنگاه که شهید ما «حمزه» شربت شهادت نوشید، او را سیدالشهداء خواندند و پیامبر(صلی الله علیه وآله) در نماز بر پیکر او به جای پنج تکبیر، هفتاد تکبیر گفت؟ آیا نمی بینی گروهی که دستشان در جهاد قطع شد و هر کدام فضیلتی داشتند، اما چون بر یکی از ما ضربتی وارد شد و دستش قطع گردید طیارش خواندند که با دو بال در آسمان بهشت پرواز می کند! و اگر خدا نهی نمی فرمود که انسان، خود را بستاید، فضایل فراوانی را بر می شمردم که دل های آگاه مؤمنان آن را شناخته، و گوش های شنوندگان با آن آشناست.
معاویه! دست از این ادعاها بردار که تیرت به خطا رفته است، همانا ما، دست پرورده و ساخته پروردگار خویشیم و مردم، تربیت شدگان و پرورده های مایند... شما چگونه با ما برابرید که پیامبر(صلی الله علیه وآله) از ماست و دروغ گوی رسوا از شما، حمزه شیر خدا (اسدالله) از ماست، و ابوسفیان (اسدالاحلاف) از شما، دو سیّد جوانان اهل بهشت از ما، و کودکان در آتش افکنده شما از شما، و بهترین زنان جهان از ما، و زن هیزم کش دوزخیان از شما، از ما این همه فضیلت ها و از شما آن همه رسوایی هاست. اسلامِ ما را همه شنیده، و شرافت ما را همه دیده اند، و کتاب خدا برای ما فراهم آورد آن چه را به ما نرسیده...».
۲۸ . نهج البلاغه، نامه شماره ۲۸، ص ۵۱۵.
۲۹ . همان، حکمت ۱۹۰، ص ۶۶۹.
۳۰ . همان، خطبه ۲، ص ۴۵.
۳۱ . همان، خطبه ۳، ص ۴۳ ۴۷.
۳۲ . همان، خطبه ۱۷۲، ص ۳۲۵ ۳۲۷.
۳۳ . همان، خطبه ۲۱۷، ص ۴۴۵ ۴۴۷.
۳۴ . همان، خطبه ۱۷۳، ص ۳۲۷.
۳۵ . همان، نامه ۶۲، ص ۶۰۱.
۳۶ . همان، خطبه ۱، ص ۳۹.
۳۷ . همان، خطبه ۳۳، ص ۸۵.
۳۸ . همان، خطبه ۷۴، ص ۱۲۳. آن حضرت سخنان ارزنده ای در فضایل خود در خطبه های ۴، ۳۷، ۸۷، ۱۳۱، ۱۹۲ و ۱۹۷ دارد و نیز ویژگی های خاندان رسالت را در خطبه های ۲، ۴، ۱۰۹، ۱۴۴، ۱۴۷، ۱۵۴، ۲۳۹ و... بیان کرده است که همه برشایستگی آن ها جهت زمام داری و رهبری جامعه اسلامی دلالت دارد.
۳۹ . بنابه نقل علامه امینی این حدیث را بسیاری از محدثان در آثار خود آورده اند، از جمله اخطب خوارزمی حنفی، مناقب، ص۲۱۷; جوینی، فراید السمطین، باب ۵۸; ابن حاتم شامی، الدرالنظیم; شیخ طوسی، امالی، ص ۷ و ۲۱۲; ذهبی، میزان الاعتدال، ج ۱، ص ۲۰۵; ابن حجر، لسان المیزان، ج ۲، ص ۱۵۷ و...، ر. ک: الغدیر، ج ۲، ص ۲ ۳ و اسناد آن ص ۳ ۸.
۴۰ . جوینی، فراید السمطین، باب ۵۸ و علامه امینی، همان، ج ۲، ص ۹ ۱۳.
۴۱ . این روایت را علامه امینی از چهارتن از صحابه و چهارده نفر از تابعان به تفصیل ذکر کرده است. ر.ک: الغدیر، ج ۲، ص ۱۴ ۴۳.
۴۲ . حاکم، المستدرک علی الصحیحین، ج ۳، ص ۳۷۱; اخطب خوارزمی حنفی، المناقب، ص ۱۱۲; سبط ابن جوزی، تذکره الخواص، ص ۴۲; ابن حجر، تهذیب، ج ۱، ص ۳۹۱ و دیگران...، ر. ک: الغدیر، ج ۲، ص ۴۴ ۴۶.
۴۳ . فتح(۴۸) آیه ۱۰.
۴۴ . مسعودی، همان، ج ۲، ص ۱۱ و علامه امینی، همان، ج ۲، ص ۴۵.
۴۵ . ر. ک: علامه امینی، همان، ج ۲، ص ۴۶ ۶۰.
۴۶ . ر. ک: همان، ص ۶۰ به بعد.
۴۷ . احمد بن ابی طیفور مروزی، بلاغات النسا. این خطبه در علل الشرایع صدوق و احتجاج طبرسی نیز آمده است. قسمت هایی که در این مقاله نقل شد از ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی استفاده شده است در کتاب: زندگانی فاطمه زهرا(علیها السلام)، ص ۱۲۶ ۱۳۵.
۴۸ . این خطبه در کتاب های ذیل آمده است: مروزی، بلاغات النساء، ص ۳۲; مجلسی، بحارالانوار، ج۴۳، ص ۱۵۸; شیخ طوسی، امالی; اربلی، کشف الغمه و طبرسی، احتجاج، دکتر شهیدی بر اساس متن بلاغات النساء، آن را در کتاب زندگانی فاطمه زهرا(علیها السلام) آورده و ترجمه نموده است (ص ۱۵۰ ۱۵۳). در این مقاله از ترجمه مذکور استفاده شده است.
۴۹ . زندگانی فاطمه زهرا(علیها السلام)، ص ۱۵۰-۱۵۳.
۵۰ . علامه امینی، همان، ج ۱، ص ۳۹.
۵۱ . همان، ص ۴۰ ۱۱۲.
۵۲ . همان، ص ۱۱۳ ۱۲۸.
۵۳ . همان، ص ۱۲۹ ۲۴۱.
۵۴ . ر. ک: علامه امینی، همان، جلدهای ۳ ۲۰.
۵۵ . همان، ج ۱، ص ۲۳ ۲۴.
۵۶ . همان، ص ۲۵ ۲۶.
۵۷ . همان، ص ۲۶ ۲۷.
۵۸ . همان، ص ۲۷ ۲۸.
۵۹ . همان، ص ۲۸ ۲۹.
۶۰ . ر. ک: همان، ص ۲۲ ۲۸.
۶۱ . ر. ک: همان، ص ۲۳ ۲۴.
۶۲ . همان، ص ۲۵ ۲۶.
۶۳ . همان، ص ۲۷.
۶۴ . همان، ص ۲۷ ۲۸.
۶۵ . شیخ مفید، الارشاد، ج ۱، ص ۴.
۶۶ . همان، ص ۲.
۶۷ . همان، ص ۳ ۴.
۶۸ . مائده(۵) آیه ۵۵.
۶۹ . شیخ مفید، همان، ص ۵.
۷۰ . همان.
۷۱ . همان، ص ۶.
۷۲ . طه(۲۰) آیات ۲۹ ۳۶: «واجعل لی وزیراً من اهلی* هارون اخی* اشدد به ازری* و اشرکه فی امری * کی نسبحک کثیراً* و نذکرک کثیراً * انک کنت بنا بصیراً* قد اؤتیت سؤلک یا موسی».
۷۳ . اعراف(۷) آیه ۱۴۲.
۷۴ . شیخ مفید، همان، ص ۶ ۷.
-----------------------------------------
منابع مقاله:
مجله تاریخ در آینه پژوهش، شماره ۵، ثواقب، جهانبخش؛



اهل سنّت و واقعه ی غدیر


در این نوشته در پى آنیم که تمامى توجیهات و عذرهاى اهل سنت در نپذیرفتن حدیث غدیر به عنوان یکى از نصوص امامت و خلافت بلافصل على(ع) را بررسى کنیم و منصفانه به قضاوت بنشینیم که آیا این حدیث چنانکه شیعه مدعى است دلیل خلافت على(ع) است یا نه؟
در ابتداى بحث شایسته است این نکته را یادآور شویم که اگر دانشمندان همه فِرق با پذیرفتن اصل اساسى وحدت، درباره مسائل اصلى یا فرعى، اعتقادى یا فقهى به بحث علمى بپردازند، نه تنها دلها از یکدیگر گریزان نمى شود، بلکه به همدیگر نزدیک خواهد شد و این یکى از راههاى صحیح تقریب بین مذاهب اسلامى است.
اینک گزارش کوتاهى از چند کتاب روایى درباره حدیث غدیر بیان مى کنیم و سپس به بحث درباره حدیث و بیان نظریات و نقد آنها مى پردازیم. امام احمد حنبل در «مسند»ش آورده است:
|حدثنا عبداللّه، حدثنى ابى، ثنا عفان، ثنا حماد بن سلمه، أنا على بن زید، عن عدى بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: کنّا مع رسول اللّه ـ صلى اللّه علیه وآله ـ فى سفر فنزلنا بغدیر خم فنودى فینا: الصلاه جامعه، وکسح لرسول اللّه ـ صلى اللّه علیه وآله ـ تحت شجرتین فصلى الظهر واخذ بید علىٍ ـ رضى اللّه عنه ـ فقال: ألستم تعلمون انى اولى بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى، قال فأخذ بید علی فقال: من کنت مولاه فعلىّ مولاه اللّهم وال من والاه وعاد من عاداه. قال فلقیه عمر بعد ذلک فقال له: هنیئاً یا ابن ابى طالب اصبحت وأمسیت مولى کل مؤمن و مؤمنه؛۱
براء بن عازب مى گوید:با رسول خدا(ص) در سفرى همراه بودیم. در غدیرخم توقف کردیم. ندا در داده شد: الصلاه جامعه (کلمه اى که براى گردآمدن مسلمانان فریاد مى شد). زیر دو درخت براى رسول خدا(ص) تمیز شد، نماز ظهر را خواند و دست على را گرفت و گفت: آیا نمى دانید من سزاوارتر هستم بر هر مؤمنى از خود او؟ همگى گفتند: آرى . پس دست على را گرفت و گفت: هر کس من مولاى اویم، على مولاى اوست؛ خدایا دوست بدار آنکه على را دوست بدارد و دشمن دار آنکه على را دشمن دارد. سپس عمر با على ملاقات کرد و به او گفت: گوارایت اى پسر ابوطالب! صبح و شام کردى در حالى که مولاى هر مرد و زن مؤمنى هستى.
این روایت در «مسند احمد» در موارد مختلف۲ و با سندهاى بسیار نقل شده است.
حافظ ابن عبداللّه حاکم نیشابورى نیز در «مستدرک» با الفاظ مختلف و در موارد گوناگون حدیث غدیر را بیان کرده از جمله مى گوید:
حدثنا ابوالحسین محمد بن احمد بن تمیم الحنظلى ببغداد، ثنا ابوقلابه عبدالملک بن محمد الرقاشى، ثنا یحیى بن حماد، وحدثنى ابوبکر محمد بن احمد بن بالویه وابوبکر احمد بن جعفر البزاز، قالا ثنا عبدالله بن احمد بن حنبل، حدثنى ابى، ثنا یحیى بن حماد و ثنا ابونصر احمد بن سهل الفقیه ببخارى، ثنا صالح بن محمد الحافظ البغدادى، ثنا خلف بن سالم المخرمى، ثنا یحیى بن حماد، ثنا ابوعوانه، عن سلیمان الاعمش، قال ثنا حبیب بن ابى ثابت عن ابى الطفیل، عن زید بن ارقم ـ رضى اللّه عنه ـ قال: لمّا رجع رسول اللّه ـ صلى اللّه علیه وآله وسلم ـ من حجه الوداع ونزل غدیرخم امر بدوحات فقممن فقال: کانّى قد دعیت فاجبت. انى قد ترکت فیکم الثقلین احدهما اکبر من الآخر: کتاب اللّه تعالى وعترتى فانظروا کیف تخلفونى فیهما فانّهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض. ثم قال: ان اللّه ـ عزّ وجلّ ـ مولاى وانا مولى کل مؤمن. ثم اخذ بید علی ـ رضى اللّه عنه ـ فقال: من کنت مولاه فهذا ولیّه، اللهم وال من والاه وعاد من عاداه. و ذکر الحدیث بطوله. هذا حدیث صحیح على شرط الشیخین ولم یخرجاه بطوله.۳
در همین کتاب پس از این حدیث با اسناد دیگرى همین روایت را تکرار مى کند با این تفاوت که قبل از جمله «من کنت مولاه» مى گوید:
ثم قال: أن تعلمون انى اولى بالمؤمنین من انفسهم ثلاث مرات قالوا: نعم فقال: رسول اللّه ـ صلى اللّه علیه وآله ـ من کنت مولاه فعلى مولاه.۴
ابن ماجه مى نویسد:
حدثنا على بن محمد، ثنا ابوالحسین، اخبرنى حماد بن سلمه، عن على ابن زید بن جدعان، عن عدىّ بن ثابت، عن البراء بن عازب، قال: اقبلنا مع رسول اللّه ـ صلى اللّه علیه وآله ـ فى حجّته التى حجّ فنزل فى بعض الطریق فامر الصلاه جامعه فأخذ بید علی فقال: ألست اولى بالمؤمنین من انفسهم؟ قالوا: بلى قال: الست اولى بکل مؤمن من نفسه؟ قالوا: بلى. قال: فهذا ولىّ من أنا مولاه، اللهم وال من والاه اللهم عاد من عاداه.۵
ترمذى نیز در «سنن» خود چنین مضمونى را آورده است.۶
در این مقاله هیچ گاه از جوامع روایى شیعه چیزى نقل نمى کنیم تا آنچه بدان استدلال مى شود مورد قبول طرف مقابل در بحث باشد والاّ حدیث غدیر از طریق شیعه به صورت متواتر نقل شده است.

رأى شیعه

شیعه معتقد است:مسئله بسیار مهم رهبرى دینى و دنیایى مردم پس از ارتحال پیامبر(ص) مهمل و بدون تکلیفِ مشخص رها نشده است بلکه رسول اکرم(ص) از اولین روز دعوت خویش (یوم الدار) تا پایان عمر، این مسئله مهم را بیان کرد و امیرالمؤمنین على(ع) را به خلافت بلافصل بعد از خویش معرفى نمود و حدیث غدیر یکى از بسیار روایاتى است که بر این امر دلالت دارد.

آراء دیگران

مذاهب دیگر اسلامى در مقابل این سخن شیعه، استدلالاتى آورده اند و معتقد شده اند که این روایت نمى تواند دلیل خلافت بلافصل امیرالمؤمنین على(ع) باشد. ما اکنون نظرات آنان را در ده قسمت بررسى مى کنیم.
۱ـ اولین شرط استدلال به یک روایت، صحت سندى آن روایت است؛ به عبارت دیگر تنها روایتى را مى توان در این بحث، به عنوان دلیل اقامه کرد که قبلاً صدور آن از پیامبر اکرم(ص) ثابت شده باشد، بخصوص بنا به نظریه شیعه که مدعى است در مسائل اعتقادى نظیر امامت، خبر واحد کافى نیست و دلیل باید متواتر باشد. از این روى برخى از دانشمندان عامه خبر غدیر را براى استدلال شایسته ندیده اند، چنانکه قاضى عضدالدین ایجى در «مواقف» گفته است:
ما صحت این روایت را انکار مى کنیم و ادعاى ضرورت داشتن (متواتر بودن) آن سخنى گزافه و بدون دلیل است. چگونه این روایت متواتر است در حالى که اکثر اصحاب حدیث آن را نقل نکرده اند؟۷
ابن حجر هیتمى نیز مى گوید:
فرقه هاى شیعه اتفاق نظر دارند که آنچه به عنوان دلیل بر امامت آورده مى شود باید متواتر باشد، در حالى که متواتر نبودن این روایت معلوم است؛ چرا که اختلاف درباره صحت این حدیث قبلاً گذشت، بلکه آنانکه در صحت این حدیث اشکال کرده اند برخى از پیشوایان علم حدیث همانند ابوداود سجستانى و ابوحاتم رازى و غیر ایشان هستند.پس این، خبر واحدى است که در صحت آن نیز اختلاف است.۸
نظیر این سخن را ابن حزم و تفتازانى نیز بیان کرده اند.۹
پاسخ:این اشکال در نظر هر فرد آگاه به تاریخ و روایت، سخنى از سر تعصب و پیشداورى است، وگرنه انکار حدیث غدیر همانند انکار حسیات توسط سوفسطائیان و یا چون انکار واقعه جنگ بدر و احد و سایر قضایاى مسلّم صدر اسلام است.
ما براى پرهیز از اطاله کلام تنها به فهرستى از اصول و مصادر این روایت بسنده مى کنیم و آن را که سر تحقیق بیشترى است به سه کتاب مفصّل: «الغدیر» علامه امینى، «عبقات الانوار» علامه میرحامد حسین، و«احقاق الحق و ملحقاته» شهید قاضى نوراللّه شوشترى ارجاع مى دهیم.
در کتاب «احقاق الحق» فهرستى از چهارده نفر از علماى عامه (از جمله: سیوطى، جزرى، جلال الدین نیشابورى، ترکمانى ذهبى)نقل مى شود که همگى به تواتر حدیث غدیر اعتراف نموده اند.۱۰
ابن حزم در «منهاج السنه» نیز چنین گفته است.۱۱
علامه امینى در «الغدیر» عبارت چهل و سه نفر از اعاظم علماى اهل سنت را (از جمله: ثعلبى، واحدى، فخر رازى، سیوطى، قاضى شوکانى) نقل مى کند که به صحت سند و طرق حدیث غدیر تصریح نموده اند۱۲. و نیز اسامى و عبارات سى نفر از مفسّران بزرگ اهل سنت را (از جمله: ترمذى، طحاوى، حاکم نیشابورى، قرطبى، ابن حجر عسقلانى، ابن کثیر، ترکمانى)مى نگارد که همگى آنان در ذیل آیه شریفه: یاایها الرسول بلّغ ما انزل الیک وان لم تفعل…(مائده،۶۷) به نزول این آیه در ارتباط با حدیث غدیر تصریح نموده اند.۱۳
در کتاب «احقاق الحق» نیز حدیث غدیر از پنجاه مصدر معتبر عامه (از جمله: سنن المصطفى، مسند احمد، خصائص نسائى، عقدالفرید، حلیه الاولیاء) نقل مى شود.۱۴
اکنون نظر برخى از اعاظم اهل سنت درباره حدیث غدیر را به نقل از علامه امینى مى آوریم:
ضیاء الدین مقبلى مى گوید: اگر حدیث غدیر قطعى نیست پس هیچ چیز قطعى در دین وجود ندارد.
غزالى گفته است: جمهور مسلمین اجماع دارند بر متن حدیث غدیر.
بدخشى مى گوید: حدیث غدیر، حدیث صحیحى است که کسى درباره صحت آن اشکال نمى کند مگر متعصب انکارگر که به سخن او اعتنایى نمى شود.
آلوسى مى نویسد: حدیث غدیر، حدیث صحیحى است که نزد ما ثابت شده است و هیچ مشکلى در آن نیست و هم از رسول خدا ـ صلى اللّه علیه وآله ـ و هم از خود امیرالمؤمنین ـ علیه السلام ـ به صورت متواتر نقل شده است.
حافظ اصفهانى گفته است: حدیث غدیر، حدیث صحیحى است که صد نفر از صحابه آن را نقل کرده اند که «عشره مبشّره» از جمله این صد نفرند.۱۵
حافظ سجستانى حدیث غدیر را از صدوبیست نفر از صحابه نقل نموده است و حافظ ابن العلاء همدانى آن را از صدوپنجاه طریق روایت نموده است.۱۶
حافظ ابن حجر عسقلانى در «تهذیب التهذیب» ضمن بیان برخى از راویان حدیث غدیر و برخى طرق آن مى گوید:
ابن جریر طبرى اسناد حدیثِ غدیر را در یک کتاب گردآورده و آن را صحیح شمرده است، و ابوالعباس ابن عقده نیز آن را از طریق هفتاد نفر از صحابه یا بیشتر روایت نموده است.۱۷
نیز در کتاب «فتح البارى بشرح صحیح البخارى» آمده است:
حدیث «من کنت مولاه فعلى مولاه» را ترمذى و نسائى نقل نموده اند و طرق و سندهاى آن بسیار است جدّاً، که همه آنها را ابن عقده در کتابى مستقل آورده است و بسیارى از سندهاى آن صحیح و حسن است و براى ما از امام احمد حنبل روایت کرده اند که گفته است: آنچه درباره فضایل على ـ علیه السلام ـ به ما رسیده است درباره هیچ یک از صحابه نرسیده است.۱۸
قندوزى حنفى پس از نقل حدیث غدیر از طرق بسیار و از کتب مختلف مى نویسد:
محمد بن جریر الطبرى صاحب تاریخ، حدیث غدیرخم را از هفتاد و پنج طریق نقل کرده است و کتاب مستقلى به نام «الولایه» درباره آن تألیف نموده است. نیز ابوالعباس احمد بن محمد بن سعید بن عقده در تألیف مستقلى آن را از یکصدوپنجاه طریق نقل نموده است.۱۹
حافظ محمد بن محمد بن محمد الجزرى الدمشقى به هنگام نقل احتجاج و مناشده امیرالمؤمنین(ع)، درباره حدیث غدیر چنین مى نگارد:
این حدیث حسن است و این روایت (مناشده) به صورت متواتر از على(ع) نقل شده است، همان گونه که آن (حدیث غدیر) نیز از رسول خدا ـ صلى اللّه علیه وآله ـ متواتراً نقل شده است و گروه بسیارى از گروه بسیارى دیگر آن را نقل کرده اند، پس اعتنایى به سخن آنان که قصد تضعیف این روایت را دارند نمى شود؛ زیرا آنان از علم حدیث اطلاعى ندارند.۲۰
حدیث غدیر را بخارى و مسلم در صحیحشان نیاورده اند، ولى این مسئله به هیچ وجه موجب اشکالى در سند روایت غدیر نمى شود؛ زیرا تعداد روایاتى که حتى به نظر خود بخارى و مسلم نیز صحیح است (صحیح على شرط الشیخین) وهیچ شکى در آنها نیست ولى در «صحیح بخارى و مسلم» نیامده است، اندک نیست، و از همین روى چندین مستدرک بر آنها نگاشته شده است. اگر تمامى روایات صحیحه در «صحیح بخارى» گرد آمده بود، به صحاح دیگر نیازى نبود، در حالى که همه مى دانند هیچ دانشمند محقق و منصفى نیست که خود را با داشتن «صحیح بخارى» یا «صحیح بخارى و مسلم»، از دیگر کتب صحاح بى نیاز بداند.
از طرفى دیگر خود بخارى و مسلم نیز بیان کرده اند که آنچه را در این کتاب آورده ایم صحیح است، نه اینکه تمام روایات صحیح را بیان کرده ایم، بلکه بسیارى از احادیث صحیح را بنا به عللى نیاورده ایم.۲۱
اضافه بر تمام این مطالب، علاّمه امینى(ره) روایت غدیر را از بیست و نه نفر از مشایخ بخارى و مسلم نقل مى کند.۲۲
در پایان این قسمت، عبارت یکى از کسانى که همین اشکال را مطرح کرده اند مى آوریم: ابن حجر مى نویسد:
حدیث غدیر، حدیث صحیحى است که هیچ شبهه اى در آن نیست و آن را گروهى نظیر ترمذى، نسائى و احمد حنبل نقل کرده اند و داراى طرق بسیارى است، از جمله شانزده نفر از صحابه آن را نقل نموده اند و در روایت احمد بن حنبل آمده است که آن را سى نفر از صحابه از رسول ـ صلى اللّه علیه وآله ـ شنیدند و هنگامى که در خلافت امیرالمؤمنین [على] ـ علیه السلام ـ اختلاف پیش آمد بدان شهادت دادند.۲۳
دوباره تکرار مى کند:
روایت غدیر را سى نفر از صحابه از رسول خدا ـ صلى اللّه علیه وآله ـ نقل کرده اند و بسیارى از طرق آن صحیح یا حسن است.۲۴
پس حتى به نظر خود اشکال کنندگان، نباید به سخن ابن حجر و امثال او که در صحت این حدیث اشکال کرده اند اعتنا نمود؛ چرا که ابن حجر، خود مى نویسد: ولاالتفات لمن قدح فى صحته.۲۵
استاد محمدرضا حکیمى در کتاب «حماسه غدیر» از پانزده نفر از علماى معاصر عامّه (از جمله: احمد زینى دحلان، محمد عبده مصرى، عبدالحمید آلوسى، احمدفرید رفاعى، عمر فروخ) که روایت غدیر را در کتب خویش آورده اند نام مى برد و محل بیان آن را ذکر مى کند.۲۶
شایان توجه است که شیعه در روایات مربوط به اثبات امامت، تواتر و قطعى بودن را شرط مى داند و روایت غدیر از نظر جوامع روایى شیعه متواتر و قطعى است، چنانکه در بسیارى از مصادر اهل سنت نیز نقل شد، ولى بنا به عقیده برادران اهل سنت براى اثبات امامت همانند سایر فروع دین، صحیح بودن سند کافى است و هیچ نیازى به اثبات متواتر بودن حدیث نیست با توجه به این نکته بى پایگى این اشکال بدیهى است.
۲-دومین اشکال نکته اى ست که قاضى عضد الدین ایجى در «مواقف» بیان کرده است؛ وى مى نویسد:
على[ع] در روز غدیر(حجه الوداع) همراه پیامبر نبود زیرا على[ع] در یمن بود.۲۷
بهتر است در پاسخ این اشکال ابتدا سخن شارح «مواقف» را بیان کنیم: سید شریف جرجانى شارح «مواقف» پس از این سخن ایجى مى نگارد:
این اشکال ردّ شده است؛ زیرا غایب بودن على[ع] منافات با صحیح بودن حدیث غدیر ندارد، مگر اینکه در روایتى آمده باشد که به هنگام نقل حدیث غدیر پیامبر على را نزد خود خواند یا دست او را گرفت که در بسیارى روایات این جملات نقل نشده است.۲۸
ابن حجر هیتمى در جواب این شبهه مى نویسد:
به سخن کسى که حدیث غدیر را صحیح نداند و یا ایراد کند که على(ع) در یمن بوده است اعتنایى نمى شود زیرا ثابت شده است که او از یمن برگشت و حج را با پیامبر اکرم ـ صلى اللّه علیه وسلم ـ گذارد.۲۹
اگرچه از نظر تاریخى برگشت امیرمؤمنان(ع) از یمن و گذاردن حج با پیامبر اکرم(ص) در حجه الوداع مسلّم است ولى به عنوان نمونه از برخى از کسانى که به این نکته اشاره کرده اند نام مى بریم:
طبرى (تاریخ طبرى، ج۲، ۲۰۵)؛ ابن کثیر (البدایه والنهایه، ج۲، ص۱۸۴ و نیز در ص۱۳۲ همین جلد به طور مفصل رجوع امیرالمؤمنین (ع) از سفر یمن را به نقل از منابع متعدد بیان مى نماید؛ ابن اثیر (الکامل، ج۲، ص۳۰۲)
۳ـ اشکال سوم که پردامنه تر و مهمتر است درباره معنى کلمه «مولى» است. این کلمه داراى معانى مختلفى نظیر: «اولى»، «پسر عمو»، «آزاد کننده برده»، «همسایه»، «هم قَسم»، و… است. شیعه با توجه به شواهد بسیار که به آنها خواهیم پرداخت مدعى است معناى این کلمه در این حدیث همان «اولى» و یا به عبارت دیگر «سرپرست» و «ولى» است، ولى برخى عالمان سنى در معناى کلمه مولى شبهه اى را مطرح کرده اند که به نظر مى رسد اصل این شبهه از فخر رازى در کتاب «نهایه العقول» باشد که دیگران نظیر قاضى عضد الدین ایجى۳۰ و ابن حجر۳۱ و فضل بن روزبهان۳۲ آن را نقل کرده اند.
قاضى عضد الدین ایجى در «مواقف» مى گوید:
مراد از کلمه «مولى» در روایت غدیر «ناصر» است؛ زیرا جمله دعایى پس از آن «اللّهم وال من والاه» به همین معناست و مقصود از «مولى»، «اولى» نیست، چرا که هرگز وزن مفعل به معناى افعل نیامده است.۳۳
ابن حجر هیتمى نیز مى گوید:
ما نمى پذیریم که معنى «مولى» همان باشد که آنان (شیعه) ذکر کرده اند، بلکه معناى آن «ناصر» است؛ زیرا حکم «مولى» مشترک بین معانى متعددى نظیر: «آزاد کننده برده»، «برده آزاد شده»، «متصرف در امور»، «ناصر» «محبوب» است… ما و شیعه هر دو معترفیم که اگر منظور از این روایت، «محبوب» باشد، معنى آن صحیح خواهد بود زیرا على(ع) محبوب ما و آنها است، اما اینکه «مولى» به معنى «امام» باشد نه در شرع و نه در لغت، معهود نیست، اما اینکه در شرع این گونه نیست نیازى به بحث ندارد و واضح است، امّا اینکه در لغت این گونه نیست، زیرا هیچ یک از پیشوایان لغت عرب نگفته است که مفعل به معنى افعل مى آید.۳۴
سخن برخى دیگر هم تکرار همین عبارتهاست.
اکنون به پاسخ شیعه به این اشکال مى پردازیم: شیعه معتقد است اگر فرضاً بپذیریم که معناى کلمه «مولى» مشترک بین این چند معنا است و فرضاً پیشوایان لغت عرب در دورانهاى بعدى کلمه «مولى» را «اولى» معنا نکرده اند،ولى در عصر رسول خدا(ص) و به هنگام بیان این حدیث شریف، تمامى حاضران از این کلمه معنى «اولى» را فهمیده اند. اکنون براى این نکته چند شاهد بیان مى کنیم:
حسان بن ثابت که در محل حادثه حاضر بود و مقام ادبى او منکرى ندارد،۳۵ از رسول خدا(ص) اجازه خواست تا این واقعه مهم را بسراید و از جمله اشعار او در این رابطه این بیت است:

فقـال لـه قـم یـا علـىّ فـاننـى***رضیتک من بعدى اماماً وهادیاً

علامه امینى این اشعار را از دوازده مصدر از عامه و بیست و شش مصدر از خاصه نقل کرده است. ۳۵
قیس بن سعد بن عباده نیز سروده است:

وعـلــىّ امــامــنــا وامــام***لســوانـا اتـى بـه التـنـزیــل
یوم قال النبى من کنت مولاه***فهـذا مـولاه خطـب جـلیـل

که علامه جلیل القدر امینى آن را از دوازده منبع نقل مى کند.۳۷
عمرو عاص نیز مى سراید:

وفى یوم خمّ رقى منبراً***یبلغ والرکب لم یرحل
ألست بکم منکم فى النفوس***باولی؟ فقالوا: بلی فافعل
فانحله امره المؤمنین***من الله مستخلف المنحل
وقال فمن کنت مولى له***فهذا له الیوم نعم الولی

این اشعار را نیز علامه امینى از هشت مصدر عامه و خاصه نقل کرده است.۳۸
افزون بر اینها علامه امینى در «الغدیر» عبارت تعداد زیادى از شعرا و ادیبان عرب را که همین معناى امامت و ولایت را از کلمه «مولى» در حدیث غدیر فهمیده اند بیان مى کند.۳۹
خود مولا على(ع) در شعرى که به معاویه مى نویسد همین مطلب را تایید مى کند آنجا که مى گوید:

و اوجب لى ولایته علیکم ***رسول اللّه یـوم غدیـرخم

که علامه امینى آن را از یازده مصدر شیعى وبیست وشش مصدر از اهل سنت بیان مى کند.۴۰
و نیز از بهترین شاهدها بر فهم همین معنا از حدیث، سخن ابوبکر و عمر است که پس از پایان خطبه رسول اکرم(ص) در غدیر دست در دست على(ع) گذاشتند و او را با این خطاب و یا تعابیرى نزدیک به این ستودند: «بخٍّ بخِّ لک یابن ابى طالب اصبحت مولاى ومولى کل مؤمن ومؤمنه».
علامه امینى تبریک شیخین را از شصت مصدر از اهل سنت (از جمله: مسند احمد، تاریخ الامم والملوک، تاریخ بغداد، مصنف ابن ابى شیبه) نقل مى کند.۴۱
براستى اگر پیامبر اکرم(ص) با بیان جمله «فعلیه مولاه»، چنین در نظر داشت که على(ع) «ناصر» یا «محبوب» همه مؤمنان باشد، جاى این گونه تهنیت و تبریک بود؟ از دیگر شواهد این معنا، انکار و اعتراض شدید برخى از حاضران در صحنه غدیر (حارث بن نعمان فهرى) است تا آنجا که از خداوند خواست اگر این مسئله حقیقت دارد عذابى بر وى نازل شود.
علامه امینى این ماجرا را از سى مصدر اهل سنت (از جمله: الکشف والبیان، دعاه الهداه، احکام القرآن) نقل کرده است.۴۲
آیا اگر معناى حدیث غدیر «ناصر» و یا «محبوب» بود جاى این گونه غضب و انکار بود یا آنکه حارث و امثال او را به غضب آورد؟ غیر از آیات و روایاتى که به محبت به مؤمنان دعوت مى کند، روایات بسیار دیگرى نیز در محبت امیرالمؤمنین و نیز سایر صحابه هست؛ چرا آنها این چنین خشم و غضبى را برنینگیخت؟
شاهد دیگر آنکه روایات بسیارى نیز بیانگر این معناست که رسول خدا(ص) چون زمینه پذیرش حدیث غدیر را در مردم نمى دید از بیان آن پرهیز مى کرد تا آنجا که آیه نازل شد:
آیا بیان محبوبیت و ناصریت على(ع) بود که به مذاق منافقان خوش نمى آمد و پیامبر(ص) از نپذیرفتن آنها توسط مردم واهمه داشت؟ بسیار آشکار است که به هیچ روى ممکن نیست بیان محبوبیت و یا ناصر بودن على(ع) زمینه پذیرش نداشته باشد و عکس العملى را برانگیزد که پیامبر(ص) از آن واهمه داشته باشد. بنابراین پس از نفى امکان اراده معناى «ناصر» یا «محبوب» در حدیث غدیر، معناى «اولویت» معنایى صحیح خواهد بود.
علامه امینى درباره نزول آیه شریفه واللّه یعصمک من الناس (مائده، ۶۷) درباره حادثه غدیر و نیز بیمناکى رسول خدا(ص) از بیان این مطلب، سى مصدر از اهل سنت را نام مى برد.۴۳
امّا روایاتى که بیانگر بیم رسول خدا(ص) از بیان این حدیث است، مناشده و احتجاج امیرالمؤمنین(ع) به هنگام خلافت عثمان است که آن را جوینى در «فرائد السمطین» آورده است.۴۴ و نیز علامه امینى آن را از سیوطى در «تاریخ الخلفاء» و بدخشى در «نزل الابرار» و حافظ حسکانى در «شواهد التنزیل» و حافظ ابن مردویه و برخى دیگر نقل مى کند.۴۵
این نکته البته آشکار است که این بیم موجب نقص و ایراد (معاذ اللّه) بر حضرت نبى اکرم(ص) نمى شود، زیرا آن حضرت نه بر خویش که از اختلاف امت و ایجاد و آشوب توسط منافقان ترسید. خداوند درباره حضرت موسى(ع) نیز فرمود: فاوجس فى نفسه خیفهً موسى (طه، ۶۷)»
اضافه برآنچه گذشت. علامه میرحامد حسین، حدیث غدیر را از طرق مختلف دیگرى نقل مى کند که در آن نقلها به جاى جمله «من کنت مولاه …» عبارت دیگرى آمده است که به خوبى نشانگر فهم راویان از عبارت رسول خدا(ص) است و براى مخالفان چاره اى جز پذیرش معناى«اولى» باقى نمى گذارد. در این نقلها، حدیث غدیر این گونه آمده است: «من کنت اولى به من نفسه فعلىّ ولیّه»۴۶
در یکى از نقلهاى حموینى در «فرائد السطین» نیز آمده است: «من کنت اولى به من نفسه فعلىّ اولى به من نفسه. فانزل اللّه تعالى ذکره: الیوم اکملت لکم دینکم».۴۶
اکنون بد نیست به برخى ادّعاها که به وجه ادبى حدیث غدیر اشاره دارند، نظرى بیفکنیم تا معلوم شود که آیا در زبان عربى کلمه «مولى» به معناى «اولى» استعمال مى شود یا چنانکه ادعا کرده اند هیچ کس چنین استعمالى را مجاز نمى داند. بى پایگى این اشکال آن قدر واضح است که «چلبى» در حاشیه اش بر «مواقف» در این قسمت از سخن قاضى عضد الدین ایجى مى نگارد:
از این اشکال جواب داده شده است که «مولى» به معناى «متولى» و «صاحب امر» و «اولى به تصرف» در لغت عرب شایع است واز پیشوایان لغت عرب نقل شده است.
ابوعبیده گفته است: «هى مولاکم اى اولى بکم» و پیامبر اکرم(ص) فرموده است: «ایما امرأه نکحت بغیر اذن مولاها… یعنى اولى به آن زن و مالک تدبیر امر او». مراد از اینکه «مولى» به معناى «اولى» است، این است که «مولى» اسمى است که به معناى صفت «اولى» مى آید نه اینکه کلمه «مولى» صفت است. پس این اعتراض که اگر مولى به معناى «اولى» است چرا نمى توان آن را به جاى «اولى» استعمال نمود، صحیح نخواهد بود.۴۸
علامه میرحامد حسین یک جلد کامل و بخشى از جلد دیگر کتاب «عبقات» را به همین نکته اختصاص داده است و سخنان کسانى که «مولى» را به معانى «اولى» صحیح دانسته اند با شرح حال آنان و موضع سخن آنها بیان کرده است.۴۹
علامه امینى از گروه بسیارى ـ که از پیشوایان ادبیات عربى شمرده مى شوند ـ اعتراف به این نکته را نقل نموده است؛ از جمله: فرّاء، سجستانى، جوهرى، قرطبى، ابن اثیر.۵۰
در احادیث دیگر نیز مولى به معناى اولى آمده است، از جمله روایتى است، که بسیارى از اهل لغت به آن استشهاد جسته اند که پیامبر اکرم(ص) فرمود:
ایها امرأه نکحت بغیر اذن مولاها فنکاحها باطل.۵۱
علامه امینى پس از بحث و بررسى در تمامى بیست و هفت معنایى که براى کلمه مولى ذکر شده است، تمامى آنها را به معناى اولى برمى گرداند و ادعا مى کند که در تمام آنها جهت اولویتى بوده است که کلمه مولى به آنها اطلاق شده است و چون از کلمه مولى معناى اولى تبادر مى کرده است، مسلم در «صحیح» خود از پیامبر اکرم(ص) روایت کرده است که:
عبد به سیّد وآقاى خویش، مولى نگوید چرا که مولى خداوند است.۵۲
براى روشن شدن این مطلب کافى است که به سخن شیخ سلیم البشرى، شیخ جامع الازهر مصر توجه کنیم که پس از بیان استدلالى سید شرف الدین درباره اینکه مولى در حدیث غدیر به معناى اولى هست مى نویسد:
من یقین دارم که حدیث بر همان معنا که شما مى گویید (اولى) دلالت دارد.۵۳
این نکته نیز قابل یادآورى است که مولى به معناى محبوب چنانکه ابن حجر و برخى دیگر مدعى شدند و روایات غدیر را بر آن حمل کردند، در ادبیات عرب جایى ندارد، چنانکه علامه میرحامد حسین مى نویسد:
هیچ یک از منابع لغوى زیر «محبوب» را یکى از معانى «مولى» ندانسته است:
صحاح اللغه، قاموس اللغه، فائق، النهایه، مجمع البحار، تاج المصادر، مفردات القرآن، اساس البلاغه،المغرب، مصباح المنیر.۵۴
پایان این بخش از سخن را قسمتى از گفتار خود ابن حجر قرار مى دهیم. او با اینکه به شدت مخالف است که کلمه مولى به معناى اولى باشد، ولى خود در چند سطر بعد سخن خود را فراموش مى کند و مى گوید: ابوبکر و عمر همین معناى اولى را از حدیث غدیر فهمیدند.
ابن حجر مى نویسد:
اگر بپذیریم که مراد از حدیث غدیر، اولى است، باید گفت که منظور، اولى به امامت نیست، بلکه اولى به اطاعت است و همین معنا صحیح است، زیرا ابوبکر و عمر همین معنا (اولى به اطاعت) را فهمیدند و از این روى گفتند: امسیت یابن ابى طالب مولى کل مؤمن و مؤمنه.۵۵
همچنین بنا به نقل میرحامد حسین، شهاب الدین احمد بن عبدالقادر شافعى در «ذخیره المآل» مدعى همین مطلب شده است و گفته است:
والمراد بالتّولى، الولایه وهو الصدیق الناصر او اولى بالاتّباع والقرب منه وهذا الذى فهمه عمر من الحدیث فانه لما سمعه قال: یهنک یابن ابن طالب…۵۶
۴ـ چهارمین اشکال، انکار یکى از شواهدى است که شیعه با آن برخلافت امیرالمؤمنین علی(ع) استدلال مى کند، و آن جملات پیامبر(ص) در صدر حدیث است که فرمود: «ألست اولى بکم من انفسکم؛ آیا من نسبت به شما از خود شما اولى و سزاوارتر نیستم؟»، سپس فرمود: «هر که من اولى به اویم على اولى به اوست».
برخى از علماى اهل تسنن جملات صدر حدیث را منکر شده اند؛ از جمله قاضى عضدالدین ایجى مى نویسد:
بر فرض که بپذیریم این حدیث صحیح است، ولى باید گفت راویان، قسمت اول حدیث را نقل نکرده اند، پس ممکن نیست که به این جملات (الست اولى بکم) براى اثبات اینکه مولى در حدیث غدیر به معناى اولى است استدلال نمود.۵۷
در پاسخ بدین اشکال باید گفت اگر هم فرضاً صدر روایت نمى بود، با استدلالهاى گذشته جاى شبهه اى باقى نماند که مراد از کلمه مولى، همان اولى است. اکنون ببینیم این ادعا تا چه حد با واقعیتهاى تاریخى سازگار است. قبلاً در متنى که نقل کردیم دیدیم که جملات اوّلیه حدیث در مصادر معتبر اهل سنت آمده است.
علامه امینى جملات صدر روایت را از شصت و چهار نفر از بزرگان اهل حدیث از عامه، از جمله : احمد بن حنبل، طبرى، ذهبى، بیهقى، ابن ماجه، ترمذى، طبرانى، نسائى، حاکم نیشابورى، دارقطنى و… نقل میکند.۵۸
علامه میرحامد حسین نیز همین اشکال را از «نهایه العقول» فخر رازى نقل کرده و سپس در پاسخ، مصادر بسیار متعددى از اهل سنّت را که صدر حدیث را روایت کرده اند معرفى مى کند؛ از جمله: احمد بن حنبل، ابن کثیر، نسائى، سمهودى، هندى در «کنزالعمال»، طبرانى و سمعانى و بسیار دیگر.۵۹
ابن حجر در «صواعق المحرقه» چون به بى پایگى این اشکال پى برده است آن را مطرح نمى کند و وجود صدر حدیث را در روایات صحیحه مى پذیرد.۶۰
۵ـ عذر تقصیر دیگرى که برخى در پیشگاه حدیث غدیر آورده اند این است که پس از پذیرش معناى اولى در حدیث غدیر، اولویت در تصرف را نمى پذیرند، بلکه مى گویند على(ع) اولى است، ولى در اطاعت و تقرب جستن به وى نه اینکه اولى به تصرف باشد تا دلالت برخلافت وى کند.
این، سخن قاضى ایجى است.۶۱
ابن حجر نیز ضمن بیان همین اشکال مدعى شده است که منظور از حدیث به طور قطع همان اولویت است، ولى اولویت در اطاعت و قربت. همین معنا را نیز ابوبکر و عمر از حدیث غدیر فهمیده اند و از این روى در تبریک به على(ع) گفتند: «امسیت یابن ابى طالب مولى کل مؤمن ومؤمنه»، و نیز گفتار عمر که به على(ع) مى گفت: «انّه مولاى؛ او مولاى من است» به همین معناست.۶۲
نظیر همین سخن قبلاً از شهاب الدین احمد بن عبدالقادر شافعى گذشت.
پاسخ به این اشکال با نگاهى به صورت کامل روایت ـ که قبلاً مصادر متعدد آن بیان شد ـ کاملاً آشکار و بدیهى است. پیامبر اکرم(ص) در ابتدا جمعیت را مخاطب قرار داده و از آنان مى پرسد: «ألست اولى بکم من انفسکم» و پس از پاسخ مثبتِ جمعیت مى فرماید: «هرکس من اولى به او هستم على نیز اولى به اوست». در حقیقت صدر سخن نوعى استدلال و زمینه سازى براى سخن بعدى است. اگر کلمه «اولى» در قسمت اوّل سخن به یک معنا باشد و کلمه «مولى» در قسمت دوم به معناى دیگرى باشد، در سخن مغالطه صورت گرفته است. درست بدان مى ماند که شخصى گروهى را مخاطب قرار دهد و از آنان بپرسد: آیا عین (به معنى طلا) فلزى گرانبها نیست؟ و پس از اعتراف مخاطب به درستى این سخن بگوید: پس عین (به معنى چشم) از فلز ساخته شده است.
در اینجا زیبنده است که قسمتى از نوشتار زیباى ابن بطریق را بیاوریم، وى مى نویسد:
اگر کسى بگوید: آیا فلان خانه من در فلان مکان را مى شناسید؟ و مخاطبان اعتراف کنند که خانه او را مى شناسند، سپس بگوید: خانه ام را وقف نمودم، در این صورت اگر شخص داراى خانه هاى متعددى باشد، هیچ کس شک نمى کند که این صیغه وقف مربوط به همان خانه اى است که قبلاً درباره آن سخن گفت و از مخاطبان اعتراف گرفت.
و نیز اگر بپرسد: آیا برده من فلانى را مى شناسید و قبول دارید که او برده من است؟ و مخاطبان اعتراف کنند، سپس بدون فاصله بگوید: برده ام آزاد است، بدون هیچ تردیدى هر انسان عاقلى مى گوید این آزاد سازى مربوط به همان برده اى است که قبلاً از او سخن رفت، و معنى ندارد که این آزاد سازى را مربوط به برده دیگرى بداند که سخن از او نرفته و مورد بحث و صحبت نبوده.۶۳
بنابراین اولویت بکار رفته در جمله دوّم رسول خدا(ص) به همان اولویتى است که در جمله اوّل بکار رفته است و پیامبر(ص) دامنه همان اولویتى که براى خداوند و خویش بر مؤمنان اثبات کرد، به على(ع) نیز توسعه داد و او را بدان مقام منصوب نمود و این همان مقام با عظمتى بود که پیامبر(ص) آن را اکمال دین خواند و فرمود: «این عظمت را که خداوند به اهل بیتم ارزانى داشت به من تبریک بگویید». و ابوبکر و عمر و سپس همه مسلمانانِ حاضر به على(ع) تبریک گفتند.۶۴
حسان بن ثابت درباره این ماجرا شعر سرود. برخى منافقان آن را برنتابیدند و بر خویش نفرین فرستادند (سئل سائل بعذاب واقع).
علاوه بر این بر فرض که مقصود از اولویت،اولویت در اطاعت و قرب باشد، آیا پس از رسول خدا(ص) در جریان خلافت، على(ع) مطیع بود یا مطاع؟ آیا با وى مشورت کردند و نظر او را مقدم داشتند و یا به اعتراف همه مورّخان او از بیعت کردن کناره گیرى نمود و به عمل ایشان رضایت نداد؟ بنا به اعتراف برخى مورخان او را تهدید به کشتن و آتش زدن خانه اش نمودند و در نهایت پس از شهادت همسر بزرگوارش بیعت نمود.
اصولاً اطاعت کامل وقتى میسر مى شود که شخص حاکم جامعه باشد،والاّ مطاع نخواهد بود، بلکه خواسته یا ناخواسته فرمانبر دیگران خواهد بود، پس حتى اگر معناى روایت، اولى به اطاعت و قرب باشد نیز دلیل بر خلافت بلافصل امیرالمؤمنین(ع) است.
۶ـ عده اى گفته اند: اگر بپذیریم که حدیث غدیر اولویت در تصرّف (که معنایش همان خلافت و امامت است) را ثابت مى کند، پس مقصود از آن، خلافت در نهایت کار و در مآل امور است؛ یعنى پس از سه خلیفه دیگر. به عبارت دیگر، على(ع) هنگامى خلیفه است که با او بیعت شود و چون پس از سه خلیفه دیگر با او بیعت شد، پس این روایت دلالت بر اولویت على(ع) پس از آن سه شخص دارد؛ پس منافاتى ندارد که پس از پیامبر اکرم(ص) سه تن خلیفه بشوند و در نهایت على(ع) به ولایت برسد. این شبهه را فخر رازى مطرح کرده است و پس از او نیز دیگران نظیر قاضى عضدالدین ایجى۶۵ چلپى۶۶، ابن حجر۶۷ و شیخ سلیم البشرى۶۸ آن را تکرار نموده اند.
آیا اگر پیامبر(ص) مى فرمود: «من کنت مولاه فهذا علىّ مولاه بعدى» چنانکه در روایات بسیار دیگر فرموده است۶۹ باز نمى گفتند: بعدیّت مى تواند بعد از سه خلیفه دیگر باشد و على بعد از سه خلیفه دیگر خلیفه رسول خدا(ص) است؟
و یا اگر مى فرمود: «على خلیفتى بلافصل» باز مدعى نمى شدند که کلمه «بلافصل» مطلق است و به خلافت سه خلیفه نخستین به دلیل اجماع اطلاق کلام رسول خدا(ص) تخصص یافته است و مفاد آن این است که: على خلیفه بلافصل بغیر هذه الثلاثه؟ اگر مراد رسول اکرم(ص) از اولویت على(ع) اولویت و خلافت او به هنگام بیعت مردم پس از بیست و پنج سال بوده است، این چه فضیلتى براى على(ع) است و چه جاى تبریک دارد؟ آیا آن همه ترس و بیم و آن همه خوشحالى و سرور و نقل روایت و بیان فضیلت، همه و همه لغو و بیهوده و گزاف و تنها براى بیان امرى بدیهى و مسلم بوده است و هیچ گونه اختصاص و امتیازى را براى على(ع) ثابت نمى کند؟!
براستى اگر این حادثه عظیم الهى و دینى و دنیایى را در حد یک انتصاب دنیایى و آن هم در حد قلمروى کوچک پایین آوریم و فرض کنیم که زمامدار یک مملکت همه افراد ملت را جمع کند و به آنها بگوید: مرگ من نزدیک شده است و بزودى از میان شما مى روم اکنون این شخص را به همان ولایت و زمامدارى که خود داشتم منصوب مى نمایم، کدام فرزانه است که مدعى شود منظور او ولایت و خلافت آن شخص در عاقبت کار و نهایت امر بوده است و منافاتى ندارد که چندین نفر قبل از او حکومت را در دست بگیرند و سالیان طولانى فرد تعیین شده را از کوچکترین مقامات حکومتى به دور دارند؟
چگونه ممکن است خلافت را که به نص قرآن (نزول آیه الیوم اکملت… در این واقعه) اکمال دین است و عدم اعلام آن مساوى با عدم ابلاغ تمامى رسالت الهى است (وان لم تفعل مما بلغت رسالته) مربوط به خلافت پس از سه نفر از حاضران در جلسه باشد، اما پیامبر هیچ اشاره اى به افراد مقدّم بر او نکند با اینکه مى داند این مسئله موجب اختلافات بسیارى خواهد شد و خونهاى بسیارى براى آن ریخته خواهد شد.
ابوبکر و عمر پس از واقعه غدیر، على(ع) را مولاى خود دانستند و به او تبریک گفتند. اگر مراد از حدیث غدیر ولایت على(ع) پس از درگذشت سه خلیفه باشد، پس على مولاى آنان نیست، چون آنها در زمان ولایت على(ع) نیستند تا على(ع) نسبت به آنان مولى و اولى به تصرف باشد.
۷ـ اشکال دیگرى که برخى مطرح کرده اند آن است که اگر حدیث غدیر بر امامت و خلافت على(ع) دلالت کند، لازم مى آید در حالى که رسول خدا(ص) زنده اند، على(ع) امام باشد، چرا که در حدیث غدیر نیامده است که على پس از من مولاى شماست، پس معلوم مى شود منظور از حدیث غدیر چیزى است که حتى در زمان حیات رسول خدا(ص) نیز براى على(ع) ثابت بوده است و آن همان معناى محبت یا نصرت و امثال آن خواهد بود.
در پاسخ باید به این نکته توجه داشت که با توجه به شواهد و دلایلى که آورده شد منظور از حدیث غدیر ولایت وامامت على(ع) است و چون حقیقت این کلام، خلافت او از زمان صدور حدیث غدیر است و این نیز ممکن نیست، پس باید به قاعده کلى و همیشگى مراجعه شود که مطابق آن هنگام تعذر حقیقت به اقرب المجازات مراجعه مى شود؛ و در حدیث غدیر چون نمى تواند خلافت از زمان رسول خدا(ص) شروع شود پس باید به نزدیکترین معناى مجازى مراجعه شود، و آن خلافت بلافاصله پس از رحلت رسول اکرم(ص) است.
برخى دیگر از دانشمندان گفته اند: در حقیقت از همان زمان حیات رسول خدا(ص) خلافت على آغاز شد و على(ع) بدین مقام منصوب شد، ولى شرط فعلیت آن، رحلت رسول خدا(ص) بود، همان گونه که فقها در باب وصیت معتقدند که تملیک از همان زمان وصیت است؛ یعنى موصى در زمان حیاتِ فرد، موصى له را مالک مى کند، ولى شرط فعلیت ملکیت، تحقق مرگ موصى است. در موارد تعیین ولیعهد در مناصب سیاسى نیز این گونه است که زمامدار قبلى، زمامدار پس از خود را در حیات خود منصوب مى کند ولى شرط تحقق آن، مرگ زمامدار قبلى است، و رسول خدا(ص) با بیان نزدیک شدن زمان رحلت خویش به طور آشکار روشن نمود که انتصابى که در روز غدیر صورت مى گیرد، تعیین تکلیف امت اسلامى پس از وفات اوست.
۸ ـ اشکال دیگر، سخن ابن حجر است، او مى گوید:
اگر مقصود رسول خدا(ص) در حدیث غدیر خلافت و امامت على(ع) بود، چرا به جاى کلمه «مولى» کلمه «خلیفه» را بکار نبرد، پس اینکه رسول خدا(ص) به جاى کلمه خلیفه کلمه مولى را بکار برده دلیل آن است که مقصود او خلافت على(ع) نبود.۷۰
در پاسخ باید گفت اگر بنابر توجیه روایات و محمل تراشیها و تفسیرهاى نابجا باشد با هیچ عبارتى نمى توان مطلبى را اثبات کرد. آیا اگر پیامبر(ص) به جاى کلمه مولى کلمه خلیفه را بکار مى برد، آنان که حدیث غدیر را با این همه وضوح توجیه کرده اند نمى گفتند منظور از خلیفه، خلیفه در ردّ امانات و اداى دیون و امثال آن است؟ و یا ادعا نمى کردند منظور از خلیفه، امام است ولى بالمآل و در نهایت، پس منافات با خلافت دیگران قبل از او ندارد.
حقیقت آن است که رسول خدا(ص) با هر زبانى خلافت و امامت على(ع) را بیان کرد. مگر نه آن است که در روایات بسیارى با عنوان «خلیفه من» على(ع) را معرفى کرده است،
پاسخ ابن حجر و امثال او به آن روایات چیست؟
به عنوان نمونه چند مورد از روایاتى که رسول خدا(ص) در آنها على(ع) را به عنوان خلیفه خود نام برده است از مصادر عامه بیان مى کنیم:
۱ـ تاریخ الامم والملکوک، حافظ ابن جریر الطبرى، ج۱، ص۵۴۱؛
۲ـ الکامل ، ابن اثیر، ج۲، ص۶۲؛
۳ـ کنز العمال، العلامه المتقى الهندى، ج۱۳، ص۱۱۴؛
۴ـ المستدرک على الصحیحین، الحافظ الحاکم النیشابورى، ج۳، ص۱۳۳؛
۴ـ التلخیص، الحافظ الذهبى (چاپ شده در حاشیه مستدرک حاکم)، ج۳، ص۱۳۳ .
اضافه بر اینها علامه امینى در روایت رسول اکرم(ص) لفظ «خلیفتى» را از منابع بسیار متعدد روایى، تفسیرى و تاریخى اهل سنت نظیر: مسند احمد حنبل، تفسیر کشف البیان ثعلبى، جمع الجوامع سیوطى وخصائص نسائى نقل مى کند.۷۱
۹ـ شبهه دیگر چنین قابل طرح است که اگر این روایت دلالت بر خلافت بلافصل على(ع) دارد، چرا آن حضرت و یا اصحاب او به این روایت استدلال و احتجاج نکردند.
ابن حجر هیثمى مى نویسد:
چگونه حدیث غدیر نص در امامت على(ع) است، در حالى که او یا عباس و یا شخص دیگرى به آن احتجاج و استدلال نکردند، پس سکوت او از استدلال به این روایات تا ایّام خلافتش در نزد هر کس که کمترین عقلى داشته باشد دلیل آن است که او مى دانست این روایت نصّ بر خلافت او نیست.۷۲
پاسخ:با یک نگاه به مصادر تاریخى بطلان این گونه اشکالها واقع مى شود. علامه امینى احتجاجات امیرالمؤمنین(ع) را به روایت غدیر از منابع گوناگون اهل سنت و از دانشمندان بزرگى نظیر: خوارزمى در «مناقب»، جوینى در «فرائد السمطین» و نسائى در «خصائص» و ابن حجر عسقلانى در «الاصابه» و حافظ هیثمى در «مجمع الزوائد» ابن مغازلى در «مناقب» و حلبى در «سیره»اش و نیز بسیارى دیگر نقل مى کند. برخى از این احتجاجات قبل از ایّام خلافت و برخى در ایام خلافت آن حضرت بوده است.۷۳
محمد بن محمد الجزرى الدمشقى نیز در احتجاج حضرت فاطمه(س) را به این حدیث شریف نقل مى کند.۷۴
قندوزى در «ینابیع الموده» احتجاج امام حسن مجتبى(ع) به این حدیث را نقل کرده است،۷۵ همان گونه که تابعى بزرگ سلیم بن قیس، احتجاج امام حسین(ع) را به این حدیث در محضر صحابه و تابعین در سرزمین منى ذکر نموده است.۷۶
احتجاج بسیارى دیگر را نیز مى توان در کتاب شریف «الغدیر» مشاهده نمود.۷۷
با توضیحى که درباره سکوت امیرالمؤمنین(ع) در ایام خلفاى سه گانه خواهیم داد روشنتر خواهد شد که چرا این احتجاجات و استدلالات فقط در حد اتمام حجت و بیان حقیقت بود و اصرار بیشترى براى اثبات و ایضاح آن نشده است. در این نوشته از ذکر احتجاج و استدلال آن حضرت که در موارد مختلف و در منابع شیعى ذکر شده است نیز چشم پوشیدیم.
۱۰ـ همه مى دانند که امیرمؤمنان(ع) اگرچه در ابتداى خلافت ابوبکر با وى بیعت نکرد و همراه با او گروه بنى هاشم نیز از بیعت خوددارى نمودند، ولى بالاخره پس از مدتى این خلافت را پذیرفت و با آرا و نظرات خود نیز این خلفا را یارى مى رساند. براستى اگر حدیث غدیر و امثال آن برخلافت وى دلالت مى کرد و خلافت دیگران غاصبانه بود چرا علیه آن قیام نکرد و بدین ظلم بزرگ گردن نهاد؟ این یکى از اشکالاتى است که برخى از دانشمندان سنّى نظیر ابن حجر هیتمى۷۸ و نیز شیخ سلیم البشرى۷۹ مطرح نموده اند.
شیخ سلیم البشرى مى نگارد:
ما انکار نمى کنیم که بیعت ابوبکر از روى مشورت و تفکر و بررسى نبوده بلکه ناگهانى و بدون بررسى انجام شد. انصار و رئیسشان مخالفت کردند و بنى هاشم و دوستانشان از مهاجرین و انصار کناره گیرى نمودند،ولى بالاخره در نهایت همگى خلافت ابوبکر را گردن نهادند و بدان راضى شدند و اجماع بر خلافت ابوبکر منعقد شد.۸۰
در پاسخ این اشکال مى گوییم: آرى، پذیرش نهایى بیعت ابوبکر از سوى برخى مسلمانان مورد انکار نیست. اگرچه گروهى نظیر سعد بن عباده هرگز آن را نپذیرفتند تا زمانى که ترور شدند. ولى باید دید آیا این پذیرفتن به معناى قبول استدلال و قبول حقانیت خلافت ابوبکر بوده است و یا سرّ دیگرى داشته است.
در مراجعه به روایات مى بینیم که شخص پیامبر اکرم(ص) به نوعى استیثار و انحصارطلبى بعد از خود اشاره کرده است و به مسلمانان توصیه کرده است که در این شرایط براى حفظ اصل اسلام سکوت کنند، همان گونه که در روایات اهل بیت(ع) و خطبات امیرالمؤمنین(ع) نیز به این مطلب اشاره شده است. از این روى مسلمانانى که در مسیر ولایت انحراف مى دیدند با توجه به نهضتهاى انحرافى نظیر: قیام مسلمه و سجاع و نهضت ردّه و حرکتهاى منافقین در میان مسلمین و حرکت نظامى روم و سایر مشکلات، اصل اسلام را در خطر مى دیدند، از این روى در مقابل آن انحراف در حالى که خار در چشم و استخوان در گلو داشتند بردبارى پیشه کردند.۸۱
اکنون به برخى از روایاتى که رسول اکرم(ص) در این باره بیان فرموده است اشاره مى کنیم:
مسلم در صحیحش نقل مى کند که پیامبر اکرم(ص) فرمود:
انّها ستکون بعدى اثره وامور تنکرونها، قالوا: یا رسول اللّه! کیف تامر من ادرک منّا ذلک؟ قال: تودّون الحق الذى علیکم تسئلون اللّه الذى لکم؛۸۲
پس از من انحصارطلبى و امورى که ناپسند و ناخوش دارید خواهید دید. اصحاب سؤال کردند: آن کس را که این زمان را دریافت چه فرمان مى فرمایى؟ فرمود: آن حق که برعهده دارید بگذارید و حقى که از آن شماست از خداى درخواست کنید.
در روایتى دیگر فرمود:
ستلقون بعدى اثره فاصبروا حتى تلقون على الحوض؛۸۳
پس از من دچار انحصارطلبى خواهید شد صبر کنید تا نزد حوض [کوثر] به ملاقاتم برسید.
در روایتى دیگر حذیفه مى گوید:
به پیامبر اکرم(ص) عرض کردم: یا رسول اللّه ما در جاهلیت در شر و بدى بودیم و خداوند خیر و نیکى برایمان آورد که اکنون در آن به سر مى بریم، آیا پس از این نیکى، شرّ و بدى خواهد بود؟ فرمود: آرى، پیشوایانى که هدایت مرا نمى پذیرند و به سنت من عمل نمى کنند … گفتم وظیفه من چیست؟ فرمود:مى شنوى و اطاعت امر مى کنى اگرچه بر پوست بدنت نواختند (تو را زدند) و مالت را گرفتند بشنو و اطاعت کن.۸۴
روایات بسیار دیگرى به همین مضمون در کتاب امارت «صحیح مسلم» آمده است و نیز نظایر آن را المتقى الهندى در «کنز العمال» (ج۶، ص۵۰) ذکر نموده است.
۱۱ـ مى رسیم به آخرین اشکال که به نظر ما اساسى ترین اشکال است و بقیه اشکالات پس از این و براى توجیه این اشکال مطرح شده است. این اشکال داراى روح و باطنى سیاسى است.
برخى از عالمان عامه گفته اند: چگونه ممکن است رسول خدا(ص) همه صحابه را به امامت على(ع) دعوت کند ولى آنان با او به مخالفت برخیزند. به عبارت دیگر براى ردّ تمامى نصوص و استدلالات همین کافى است که ما مى بینیم صحابه رسول خدا(ص) به آن عمل نکرده اند، و اگر بخواهیم این روایات و نصوص را (اگرچه متواترند) بپذیریم ناچاریم صحابه رسول خدا(ص) و سلف صالح را متهم به زیرپا گذاشتن حق کنیم و البته اینممکن نیست، پس بناچار نصوص را ترک مى کنیم و مى گوییم منظور از نصوص و روایات چیز دیگرى بوده است.
این، مضمون سخنى است که ابن حجر در «صواعق»۸۵ آورده است و صریح سخنى است که شیخ سلیم البشرى در «المراجعات» نوشته است، او مى نویسد:
اهل بصیرت نافذ و صاحبان تفکر صحیح صحابه را از مخالفت با رسول خدا(ص) منزّه مى دانند، پس ممکن نیست که نصّى را از او بر امامت شخصى بشنوند و از او روى گردان شوند و به اوّلى و دومى و سومین شخص روى آورند.۸۶
نیز در جایى دیگر مى نویسد:
من یقین دارم که احادیث، بر گفته هاى شما دلالت مى کند واگر نبود که لازم است عمل صحابه را حمل بر صحت کنیم من مطیع حکم شما مى شدم و سخنان را مى پذیرفتم ولى چاره اى جز دست برداشتن از ظاهر این روایات نیست تا اقتدا به سلف صالح کرده باشیم.۸۷
همچنین مى نگارد:
حمل عمل صحابه بر صحت و درست دانستن عمل آنان موجب مى شود که حدیث غدیر را تأویل کنیم چه متواتر باشد یا غیر متواتر.۸۸
در پاسخ بدین اشکال در ابتدا گفتگوى میان ابن ابى الحدید معتزلى و نقیب ابوجعفر العلوى را مى آوریم و سپس به توضیح بیشتر جواب مى پردازیم:
ابن ابى الحدید مى گوید:
چون این جمله امام امیرالمؤمنین(ع) (کانت اثره شحت علیها نفوس قوم و سخت عنها نفوس آخرین) را در محضر ابوجعفر العلوى مى خواندم گفتم:
منظور امام(ع) کدام روز است، روزى که سقیفه بنى ساعده پس از رحلت رسول خدا(ص) تشکیل شد و با ابوبکر بیعت شد یا روز شوراى خلافت که به انتخاب عثمان منجر شد؟
و جواب داد: منظور روز سقیفه است.
به وى گفتم: دلم راضى نمى شود که به صحابه رسول خدا(ص) نسبت نافرمانى و معصیت بدهم وبگویم نص صریح او را ردّ کرده اند.
او پاسخ داد: آرى من نیز راضى نمى شوم که به رسول خدا(ص) نسبت اهمال کارى و سهل انگارى در امر امامت امت بدهم و بگویم او مردم را سرگردان و بى سرپرست در هرج و مرج گذاشت و رفت. او از مدینه خارج نمى شد مگر آنکه امیرى را تعیین مى کرد، در حالى که زنده بود و از مدینه هم زیاد دور نشده بود، پس چگونه براى زمان پس از مرگ که نمى توان آنچه را بعد پیش مى آید اصلاح کرد کسى را تعیین نکرد.۸۹
تعبیر پر معناى علامه امینى در «الغدیر» نیز اشاره به همین نکته دارد، آنجا که مى نگارد:
خوش گمانى دیگران به سلف که در امر خلافت دخالت نمودند، موجب شده است که نصوص و روایات صریح پیامبر را تغییر دهند، ولى خوش گمانى یقینى ما به رسول خدا(ص) ما را وادار مى کند که بگوییم او آنچه را که امّتش لازم داشتند و بر ایشان ضرورى بود هرگز ترک نکرد و اهمال و مسامحه روا نداشت.۹۰
پس از این مى آوریم که تاریخ بیانگر این نکته است که متأسفانه در برخى موارد صحابه رسول خدا(ص) على رغم دستور صریح او، بدان وقعى نگذاشتند. قبل از بیان این موارد، سخن علامه سید شرف الدین را درباره بى توجهى صحابه به نصوص امامت بیان مى کنیم:
او مى نگارد:
مسلمانان در امور عبادى مطیع رسول خدا(ص) بودند، ولى در امور سیاسى گاه مخالفت مى نمودند و عذر آنان این بود که گمان مى کردند آنها در این امور همانند عبادات ملزم به اطاعت نیستند و حق اظهار نظر بر خلاف سخن رسول خدا(ص) را دارند، در ماجراى خلافت برخى از صحابه گمان کردند که مردم به خلافت على(ع) رضایت نخواهند داد، چرا که بسیارى از افراد قبایل مختلف در جنگهاى اسلام به شمشیر او کشته شده اند و از طرفى از عدالت شدید او مى ترسیدند و مى دانستند او بر اساس حق خالص عمل خواهد نمود. از طرفى عده بسیارى بر فضیلتهاى او حسد مى بردند.
همه این جهات باعث شد که گمان کنند امر خلافت على(ع) استوار نخواهد شد. پس براى اینکه امت دچار اختلاف نشوند، با اینکه مى دانستند پیامبر(ص) على(ع) را به خلافت نصب کرده است، دست از نصوص برداشتند و برخلاف نصوص با دیگران بیعت نمودند. البته این اجتهاد در مقابل نص صریح رسول خدا(ص) بود و آنان از این گونه اجتهادات داشتند.۹۱
اکنون به چند مورد از مخالفت صحابه با نصوص قطعى رسول خدا(ص) اشاره مى کنیم:
یکى از مهمترین اجتهادهاى صحابه و مخالفت آنان با دستور صریح رسول خدا(ص) جریان روز رحلت رسول خداست آنگاه که فرمود: بیایید برایتان نوشته اى بنگارم که هرگز گمراه نشوید، عمر گفت: درد بر پیامبر غلبه کرده است.۹۲
و یا بنا به نقلى دیگر گفت: پیامبر هذیان مى گوید.۹۳
تفصیل این جریان و نیز پاسخ بسیار زیبا و مستدل به عذرها برخى را مى توان در کتاب «المراجعات» (ص۲۴۰) خواند.
از جمله این موارد، ماجراى صلح حدیبیه است که چون پیامبر(ص) صلح نمود، سه بار فرمود: برخیزید و از احرامم خارج شوید و سرها را در همین مکان بتراشید؛ ولى هیچ کس از حاضران در آن جمع اعتنا نکرد و پیامبر(ص) از روى خشم به خیمه ام السلمه رفت.
این جریان را مورخان اسلامى بیان نموده اند از جمله منابع زیر:
ابن کثیر در «البدایه والنهایه»، ج۴، ص۱۷۰و ص ۱۷۸؛
طبرى در «تاریخ الامم والملوک»، ج۲، ص۱۲۴؛
ابن اثیر در «الکامل»، ج۲، ص۲۰۵.
از دیگر موارد، اعتراض به امارت اسامه بن زید در لشکرى که بنا بود به طرف موته حرکت کند و همراهى با او است، با اینکه رسول اکرم(ص) دستور اکید به همراهى اصحاب با اسامه داده بود، ولى لشکر او تا هنگام وفات رسول خدا(ص) به طرف میدان نبرد حرکت نکرد.۹۴
از دیگر موارد، اعتراض عمومى به تقسیم غنایم در جنگ حنین است که در «البدایه والنهایه»۹۵ و «تاریخ الامم والملوک»۹۶ و سایر مصادر آمده است.
این موارد تایید کننده نظر یکى از دانشمندان سنى است که مى نویسد:
اصولاً نظریه عدالت صحابه نظریه اى سیاسى و طرحى اموى است که بنى امیه براى توجیه سیاستهاى ضد اسلامى خود آن را ساخته و پرداخته و در موارد مختلفى از آن بهره بردند.۹۷
این نکته نیز مخفى نیست که تمامى حاضران در صحنه غدیر و نیز همگى صحابه رسول اکرم(ص) در مدینه نبودند، بلکه در سراسر کشور پهناور اسلامى زندگى مى کردند و شهر مدینه حداکثر گنجایش سه چهار هزار نفر را داشته است، عده زیادى از آنان نیز مهاجرانى «موالى» بودند که داراى پایگاه سیاسى اجتماعى نبودند و کسى به نظریات آنان اعتنایى نمى کرد و مورد رایزنى قرار نمى گرفتند. اضافه بر اینها نظام قبیله اى حاکم بر جامعه آن روزگار، داشتن رأى سیاسى و دخالت در امور کشوردارى را به عده اى معدود از رؤساى قبایل و به اصطلاح ریش سفیدها محدود کرده بود و نظریه دیگران محلى از اعراب نداشت.

پس از صحابه مدینه، تنها برخى سران قبایل حق اظهار نظر داشتند که عده اى از برجسته ترین آنها نظیر عباس عموى پیامبر اکرم(ص) و على(ع) و زبیر و برخى دیگر از بیعت کناره جسته و در خانه على(ع) تحصن اختیار کرده بودند.

گروهى هم همچون سعد بن عباده و فرزندش قیس بن سعد به صورت آشکار مخالفت خود را با این بیعت و پشت پازدن به نصوص پیامبر اکرم(ص) اظهار داشتند. پس این مخالفت صریح با نصوص متواتر رسول خدا(ص) توسط گروهى اندک صورت گرفت و پس از بیعت با ابوبکر که ناگهانى و بدون تفکر و رایزنى (فلته) انجام گرفت مردم در مقابل عملى انجام شده قرارگرفتند، مخصوصاً آن روز نظریه اى مطرح شد که اگر یک نفر با شخص بیعت کرد همه باید با او بیعت کنند والاّ کشته خواهند شد. بدین سان بود که وقتى امیرالمؤمنین(ع) نصوص متواتر پیامبر(ص) را به مردم یادآور شد، آنان عذر را آوردند که کار از کار گذشت و ما در مقابل عملى انجام شده قرار گرفتیم.۹۸

امّا اصحابى که در مدینه نبودند، با نبود امکانات اطلاع رسانى در آن زمان مدت زمانى گذشت که با خبر شدند. آنان بطور طبیعى از مدینه حرف شنوى داشتند چرا که با خود مى گفتند. تا آخرین لحظه بالاى سر پیامبر(ص) بوده اند، شاید پیامبر(ص) طرحى جدید و سخن دیگرى را با آنان مطرح کرده است. اگر چه برخى آنان هنگامى که از نقشه با خبر شدند با آن مخالفت کرده و جان بر سر این کار گذاشتند (مالک بن نویره).۹۹

بدین سان بود که غدیر فراموش شد و به صورت انکار شگفت تاریخ درآمد.

______________________________________________________
۱. مسند احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۸۱
۲. در پانزده مورد و گاه با چند سند، اصل کلام رسول خدا(ص) آورده شده است.
۳و۴. المستدرک على الصحیحین، حاکم نیشابورى، تصحیح: مرعشلى، بیروت، دارالمعرفه، بى تا، ج۳، ص۱۰۹و۱۱۰
۵. سنن ابن ماجه، تصحیح: محمد فواد الباقى، بیروت، دارالفکر، ج۱، ص۴۳، ح۱۱۶
۶. الجامع الصحیح وهو السنن الترمذى، بیروت، دارالکتب العلمیه، ج۵، ص۵۹۱،ح۳۷۱۳
۷. شرح المواقف، جرجانى، مصر، مطبعه السعاده ـ قم، منشورات رضى، ج۸، ص۳۶۱
۸. الصواعق المحرقه، ابن حجر هیتمى، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۵هـ،ص۶۴
۹. الفصل فى الملل والاهواد والنحل، ابن حزم، ج۴، ص۲۲۴
۱۰. احقاق الحق، ج۲، ص۴۲۳
۱۱. الغدیر فى الکتاب والسنّه والأدب، علامه امینى، بیروت، دارالکتاب العربى، ۱۳۸۷هـ، ج۱، ص۳۲۰
۱۲. همان، ج۱، ص۲۹۴
۱۳. همان، ص ۲۲۲
۱۴. احقاق الحق، ج۲، ص۴۲۶
۱۵. عشره مبشره: ده نفرند که بنا به عقیده اهل سنت، پیامبر به طور قطع آنان را اهل بهشت دانسته و بدانان بشارت بهشت داده است.
۱۶. الغدیر، ج۱، ص۳۱۴
۱۷. تهذیب التهذیب، ابن حجر عسقلانى، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۱۵هـ، ج۷، ص۲۸۸
۱۸. فتح البارى،ابن حجر عسقلانى،بیروت، داراحیاء التراث، ۱۴۰۵هـ،ج۷، ص۶۱
۱۹.ینابیع الموده،قندوزى، کاظمیه، دارالکتب العراقیه، ۱۳۸۵هـ، ج۱، ص۳۵
۲۰. اسمى المناقب فى تهذیب اسنى المطالب، جزرى دمشقى، ص۲۲
۲۱. ر.ک: صحیح المسلم بشرح النورى، بیروت، داراحیاء التراث، ج۱، ص۲۴؛ المستدرک على الصحیحین، بیروت، دارالمعرفه، ج۱، ص۳
۲۲. الغدیر، ج۱، ص۳۲۰
۲۳. الصواعق المحرقه، ص۶۴
۲۴. همان، ص ۱۸۸
۲۵ . همان، ص۶۴
۲۶ . حماسه غدیر، ص ۳۵
۲۷و۲۸ . شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۱
۲۹ . الصواعق المحرقه، ص۶۴
۳۰ . شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۱
۳۱ . الصواعق المحرقه، ص۶۵
۳۲ . دلائل الصدوق، ج۲، ص۸۳
۳۳ . شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۱
۳۴ . الصواعق المحرقه، ص۶۵
۳۵ . الاغانى، ابوفرج اصفهانى،ج۴، ص۱۴۳: تمامى عرب اجماع و اتفاق کرده اند که شاعرترین مردمان ،مردم مدینه اند و شاعرترین آنان حسان بن ثابت است.
۳۶ . الغدیر، ج۲، ص۳۴
۳۷ . همان، ص۶۷
۳۸ . همان، ص۱۱۴
۳۹ . الغدیر، ج۱، ص۳۴۲: تعداد ۲۸ نفر را و در سایر مجلدات تعداد بسیار زیاد دیگرى را نام مى برد و عبارت و اشعار آنها را بیان مى کند.
۴۰ . همان، ج۲، ص۲۵
۴۱ . همان، ج۱، ص۲۷۲ـ۲۸۳
۴۲ . همان، ص۲۴۶
۴۳ . همان، ج۱،ص۲۱۴
۴۴ . فرائد السمطین، جوینى، بیروت، مؤسسه المحمودى، ۱۳۹۸هـ، ج۱،ص۳۱۵
۴۵ . الغدیر، ج۱، ص ۵۲، ۲۱۷و ۲۱۸
۴۶ . عبقات الانوار، میرحامد حسین هندى، قم، انتشارات سید الشهداء، ۱۴۱۰هـ، ج۸، ص۲۲۶
۴۷ . فرائد السمطین، ج۱، ص۳۱۵
۴۸ . شرح المواقف، ج۸، ص۲۶۱
۴۹ . عبقات الانوار، تمام جلد ۸ و هشتاد صفحه از جلد ۹ و برخى از موارد متفرقه دیگر.
۵۰ . الغدیر، ج۱، ص۳۶۱
۵۱ . النهایه، ابن اثیر، قم، اسماعیلیان، ج۵، ص۲۲۸
۵۲ . الغدیر، ج۱، ص۳۷۰
۵۳ . المراجعات، علامه سید شرف الدین ـ شیخ سلیم البشرى، قاهره، مطبوعات النجاح، ۱۳۹۹هـ، ص۱۴۱
۵۴ . عبقات الانوار، ج۱۰، ص۴۱۰
۵۵ . الصواعق المحرقه، ص۶۷
۵۶ . عبقات الانوار، ج۸، ص۲۲۱
۵۷ . شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۱
۵۸ . الغدیر، ج۱، ص۳۷۱
۵۹ . عبقات الانوار، ج۱۰، ص۲۸۸
۶۰ . الصواعق المحرقه، ص۶۵
۶۱ . شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۲
۶۲ . همان، ص۶۷
۶۳ . العمده، ص۱۱۶
۶۴ . الغدیر، ج۱، ص۲۷۴ (به نقل از شرف المصطفى، ابوسعید النیشابورى و…)
۶۵ . شرح المواقف، ج۸، ص۳۶۱
۶۶ . همان، پاورقى صفهه ۳۶۱
۶۷ . الصواعق المحرقه، ص۶۷
۶۸ . المراجعات، ص۱۸۲
۶۹ . ر.ک: الاصابه، ج۳، ص۶۴۱؛ فرائد السمطین، ج۱، ص۳۱۵؛ حلیه الاولیاء، ج۱، ص۸۶، علامه امینى در الغدیر (ج۱، ص۸۶) این روایت را از ترمذى، حاکم، نسائى، ابن ابى شیبه، طبرى و… نقل مى کند.
۷۰ . الصواعق المحرقه، ص۶۹
۷۱ .الغدیر، ج۲، ص۲۷۸
۷۲ . الصواعق المحرقه، ص۶۹
۷۳ .الغدیر، ج۱، ص۱۵۹
۷۴ . اسمى المناقب فى تهذیب اسنى المطالب، ص۳۲
۷۵ . ینابیع الموده، ص۴۸۲
۷۶ . موسوعه کلمات الامام الحسین(ع)، ص۳۷۰
۷۷ .الغدیر، ج۱، ص۱۹۸ـ۲۱۳
۷۸ . الصواعق المحرقه، ص۷۶
۷۹و ۸۰ . المراجعات، ص۲۳۲
۸۱ . نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.
۸۲ . صحیح مسلم، ج۱۲، ص۲۳۲
۸۳ . همان، ص۲۳۵
۸۴ . همان، ص۲۳۷
۸۵ . الصواعق المحرقه، ص۶۸
۸۶ . المراجعات، ص۲۳۷
۸۷ . همان، ص۱۴۱
۸۸ . همان، ص۱۷۷
۸۹ . شرح نهج البلاغه، ج۹، ص۲۴۸
۹۰ .الغدیر، ج۱، ص۴۰۱
۹۱ . المراجعات، ص۲۳۷
۹۲ . صحیح بخارى، ج۴، ص۷، باب «قول المریض قوموا عنّى.
۹۳ . همان، ج۳، ص۹۱
۹۴ . ر. ک: تاریخ الامم والملوک، ابن جریر الطبرى، بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۸هـ، ج۲، ص۲۲۵
۹۵ . البدایه والنهایه، ابن کثیر الدمشقى، ج۴، ص۳۵۳
۹۶ . تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۱۲۲. براى اطلاع از موارد بسیار دیگر به کتاب النص والاجتهاد مراجعه شود.
۹۷ . نظریه عداله الصحابه، احمد حسین یعقوب، لندن، موسسه الفجر، بى تا، ص۱۰۷
۹۸ . الامامه والسیاسه، ابن قتیبه الدینورى، مصر، مکتبه مصطفى(ص)، ۱۳۸۸هـ، ص۱۲
۹۹ . مستفاد از اعتذار خالدبن ولید. ر. ک: تاریخ الطبرى، بیروت، مؤسسه الاعلمى، ج۲، ص۵۰۴

سید محمود مدنی

چرا شیعه غدیر را مهم می داند ؟


هجدهم ذی الحجه هر سال یادآور واقعه ای مهم و نقطه عطفی در تاریخ اسلام است که شیعیان از آن به عنوان یکی از اعیاد بزرگ اسلامی یعنی « عید غدیر » یاد می کنند. در این روز شیعیان و محبان اهل بیت (علیهم السلام ) به جشن و شادی و سرور می پردازند و این روز عظیم را به یکدیگر شادباش می گویند.

موضوع حادثه مهم و تاریخی غدیرخم از زمانهای دور همواره از مباحث اصلی و اساسی تاریخ اسلام بوده که این امر ناشی از سرنوشت ساز بودن این واقعه عظیم در مسئله امامت و خلافت حکایت دارد.

جانشینی پیامبر عظیم الشان اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم ) نقطه اصلی اختلاف بین دو طایفه عمده مسلمانان بعد از رحلت رسول خدا بوده است . شیعیان معتقدند جانشینی پیامبر یک امر الهی است و هیچگاه این مهم به امت اسلامی واگذار نشده است . از سویی دیگر اهل سنت معتقدند که تعیین جانشینی پیامبر امری الهی نبوده و بعد از رحلت پیامبر اسلام به امت او محول گردیده است . با این مقدمه به بررسی دلایل شیعیان جهت گرامیداشت روز غدیر می پردازیم :

۱) شیعیان از آن رو روز غدیرخم را عظیم و بزرگ می شمارند چون اعتقاد دارند این واقعه مهم بیانگر حقیقتی است که هیچگاه از متن اسلام جداشدنی نیست و آن مسئله امامت و ولایت است . به عقیده شیعه این مسئله صرفا واقعه تاریخی نیست بلکه یکی از پایه های مهم دین مبین اسلام بوده و سرنوشت دین و دنیای مسلمین به آن بستگی دارد. مگر نه اینست که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) در آن روز عظیم بنا به فرمان و تاکید پروردگار حضرت علی (علیه السلام ) را بعنوان جانشین خود و امام مسلمین بعد از خویش معرفی کرد و فرمود : این علی بن ابیطالب برادر وصی و جانشین من و امام بعد از من است . (۱ ) قطعیت واقعه غدیر چه در متون روایی اهل سنت و چه شیعیان کمتر از قطعیت بعثت رسول خدا نیست و مدارک آن در جای جای کتب تاریخی این دو فرقه بزرگ اسلامی به وفور یافت می شود. حال که چنین است مگر پیامبر در آن روز شخصیتی را از طرف پروردگار تعیین نکرد و اطاعتش را بر عرب و عجم کوچک و بزرگ سفید و سیاه واجب نکرد فرمان او را نافذ و مخالفانش را آمرزیده نخواند مگر در آن روز او را پس از خود برترین مردم از زن و مرد معرفی نفرمود (۲ ) اگر اینطور است پس آیا تلاش برای شناخت امام علی (ع ) و شناساندن آن حضرت به دیگران چیزی جز کمک کردن به پایه های اساسی اعتقادی مسلمانان می تواند باشد اکنون که اعتقاد داریم امام علی (علیه السلام ) جانشین بلافصل پیغمبر و منصوب از طرف خداوند است آیا نباید آن روز را بزرگ بداریم همچنانکه روز بعثت رسول خدا را بزرگ میداریم .

۲) در بزرگداشت حادثه غدیر احادیث زیادی از معصومین (علیهم السلام ) نقل شده است . برای نمونه به قسمتی از خطبه غدیریه حضرت علی (علیه السلام ) اشاره می شود. آن حضرت در رابطه با این روز تاریخی اسلام فرمود : « رحمت خدا بر شما باد. پس از پایان این تجمع به خانه ها برگردید و به خانواده های خود وسعت و گشایش دهید. به برادران خود نیکی کنید و خداوند را بر نعمتی که ارزانی کرده است سپاس گویید. از نعمت الهی به یکدیگر هدیه دهید آنگونه که خداوند بر شما منت نهاده و پاداش آن را در این روز چندین برابر عیدهای گذشته و آینده قرار داده است . نیکی در این روز ثروت را می افزاید و عمر را طولانی می کند ابراز عاطفه و محبت به هم در این روز موجب لطف خدا می شود. تا می توانید در این روز خرج خانواده و برادرانتان کنید و در برخوردها و ملاقات ها شادمانی و سرور نمائید . (۳ )

۳) شیعه به ماجرای غدیر تنها به دیده واگذاری خلافت و به عنوان یک مسئله تاریخی نمی نگرد بلکه به نص صریح قرآن اسلام را بدون ولایت ائمه (علیهم السلام ) دینی ناقص می داند. آیه اکمال نشان می دهد همان طور که در قیامت تنها دین اسلام از آدمیان پذیرفته می شود اسلام کسانی نیز که ولایت حضرت علی (ع ) را قبول ندارند کامل ندانسته و لذا مورد پذیرش و رضای پروردگار نخواهد بود. شیعه امامت را هرگز به زمامداری محدود نمی داند بلکه لازمه امامت پذیرش مقام علمی اهل بیت (علیهم السلام ) به عنوان تنها آگاه به علوم قرآن و سنت نبوی است . چرا که فقط آنانند که قرآن و سنت را بی کم و کاست می شناسند و به درستی به دیگران یاد می دهند. پیامبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم ) در تفسیر آیه « واعتصموا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا » سوره عمران فرمود : ریسمان خدا که باید به آن تمسک بجوئید علی و اهل بیت اویند . (۴ ) و در جای دیگر نیز حضرت علی (علیه السلام ) خدمت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم ) عرض کرد : ای رسول خدا فرقه نجات یابنده کدام است پیامبر فرمودند : آنهایی که روش تو و یاران تو را دارند و به آن تمسک می جویند . (۵ )

۴) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم ) پس از بیان خطبه خود و انتصاب حضرت علی (علیه السلام ) به جانشینی خویش فرمودند : « این سخن را باید حاضران در این مکان به دیگر افرادی که در این جان نیستند برسانند. » بدون تردید موضوع امامت حضرت علی (علیه السلام ) به طوری جدی از اهمیت بالایی نزد پیغمبر برخوردار بوده است به گونه ای که حاضر نبودن در آن روز و در آن مکان خاص عذری برای ندانستن و نپذیرفتن سخنان رسول خدا نیست . این پیام همه مسلمانان را در برمی گیرد و مرز زمان را در می نوردد همانگونه که امروزه ما نیز مخاطب عبارات آن حضرت می باشیم .

روش و مشی همه ائمه هدی (علیهم السلام ) هموار به امر خطیر امامت و ابلاغ حاضران به غایبان اشاره دارد. برای نمونه خود حضرت امیرالمومنین (علیه السلام ) در موارد مختلف به این وظیفه عمل کرده اند. از جمله در مسیر شام هنگامی که ایشان عازم صفین بودند خطبه ای بیان فرمودند و ضمن اشاره به رخداد غدیر فرمودند : « مگر نمیدانید که بیعت با من هم بر شاهدان و هم بر غایبین واجب و لازم شده است . » (۶ )

۵) رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم ) در ضمن خطبه مهم غدیر به امامت دوازده امام بعد از خود پرداخته و آنرا به مردم رسما وعلنا اعلام کرده است . در این روز عظیم تاریخی پیامبر عظیم الشان اسلام جانشینی امامان را از سوی خدا و رسول در حلال و حرام و در جمیع علوم اعلام فرموده و سپس نتیجه گرفتند که هرکس در این امر شک کند مورد غضب الهی است . (۷ )

برخی سخنان پیامبر در مورد دوازده امام معصوم (علیهم السلام ) که در روز غدیر فرمودند به شرح زیر است :

▪ من صراط مستقیم خداوندم که خداوند شما را به پیروی از آن فرمان داده است و بعد از من علی و سپس فرزندانم از نسل اویند هم آنان که امامان هدایت کننده به سوی حقند.

▪ امامت در نسل من از فرزندان علی است تا روز قیامت که خدا و رسولش را ملاقات می کنید .

▪ قرآن به شما می گوید که امامان بعد از علی فرزندان او هستند و من هم به شما معرفی کردم که امامان از نسل من و او هستند.

۶) یکی از مباحث و موارد بسیار مهمی که پیامبر گرامی در خطبه خویش در غدیرخم به آن پرداختند موضوع ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) در آخر الزمان است و این در حالی است که آن خطبه حدود ۲۵۰ سال قبل از تولد امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف ) ایراد گردیده است . این مسئله نشان از اهمیت موضوع مهدویت و ضرورت اعتقاد به آن در دین اسلام دارد.

پیامبر در آن خطبه فرمودند : نور از طرف خداوند در من و سپس در علی و نسل او تا مهدی قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف ) قرار داده شده است و مهدی حق خداوند را و هر حقی را که برای ماست خواهد گرفت و خاتم امامان مهدی قائم از ماست .

۷) تاریخ گواه است معاویه که حکومت شام را در اختیار داشت می دانست که حضرت علی (علیه السلام ) میدان را برای حیف و میل بیت المال مسلمانان را به وی نخواهد داد و از سویی تابعیت از مولا را نیز نمی پذیرفت . و به ناچار بنای مخالفت با حضرت را در پیش گرفت . معاویه در سب و ناسزاگویی حضرت علی (علیه السلام ) اصرار می ورزید و تا زنده بود از آن دست برنداشت . او با تطمیع پاره ایی از راویان و صحابه های معلوم الحال احادیثی به نام حضرت رسول خدا بر ضد حضرت علی (علیه السلام ) جعل کرد و صریحا اعلام کرد که به خدا سوگند دست از این کار برنمی دارم تا کودکان با این عادت بزرگ و بزرگان با آن پیر شوند تا آنجایی که او را به نیکی یاد نکند. این عمل آنچنان رایج شد که در کلیه ممالک اسلامی در خطبه های نمازجمعه و منابر و در تعقیب نمازهای جماعت حضرت علی (علیه السلام ) را سب و لعن می کردند.

زمخشری در ربیع الابرار می نویسد که در روزگار بنی امیه بیش از هفتاد هزار منبر بوده که در روی آن به امیرالمومنین علی (علیه السلام ) لعن می شد. این عمل تا زمان خلافت عمربن عبدالعزیز ادامه داشت . بی سبب نیست هنگامیکه حضرت امیرالمومنین را در محراب عبادت به شهادت رساندند برخی می گفتند آیا حضرت نماز نیز می خوانده است .

این اوج مظلومیت انسانی وارسته و امامی منصوب از طرف خداوند است . در مقابل این همه ستم و ظلم که نسبت به امام معصوم و جانشین پیغمبر شده است آیا شیعیان و پیروان آن حضرت حق ندارد برای جبران بخشی از آن ستم ها و مظلومیت ها به حادثه غدیر نظر ویژه داشته باشند

۸) از منظر شیعه پرداختن به غدیر و حضرت علی (علیه السلام ) صرفا پرداختن به یک واقعه تاریخی و یک شخص نیست . بلکه مهمتر از آن معرفی یک الگوی حکومتی کامل و بی نقص به بشریت در تمام دنیاست و معرفی شخصیتی است که بقول جرج جرداق مسیحی کشتن او خیانت به تمام بشریت بوده است . او می گوید; ای دنیا چه می شد اگر همه نیروهایت را در هم می فشردی و شخصیتی مانند علی را با آن عقل و قلب و زبان و شمشیر نمودار می کردی یا بقول دکتر تیجانی اگر برای علی میسر شده بود که سی سال طبق سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) بر مردم حکومت کند همانا اسلام امروز جهان را فراگرفته بود و عقیده متین و محکم در قلوب مسلمانان جایگزین شده و فتنه های کوچک و بزرگ رخ نمی داد و نه کربلایی می بود و نه عاشورایی . اگر همانطور حکومت سایر ائمه که پیامبر آنان را به نام وصی خود قرار داده بود ادامه می داشت جز مسلمانان ملتی بر روی زمین وجود نداشت و دنیا نه چنین بود که امروز مشاهده می کنیم و زندگی ما به معنای واقعی اش زندگی انسانی بود.

و جبران خلیل جبران از علمای مسیحیت در این باره می گوید : علی بن ابیطالب شهید عظمت خویش شد او از دنیا رفت در حالی که نماز بر زبانش جاری و دلش از شوق خدا لبریز بود مردم عرب حقیقت مقام او را درک نکردند تا گروهی از مردم کشور همسایه آن (ایران ) برخاسته این گوهر گرانبها را از سنگ تشخیص دادند و او را شناختند. مقام و شان او در بصیرت و بینایی مانند پیغمبران بود.

البته جای تاسف دارد که در بزرگداشت این حادثه مهم و روز تاریخی غدیر در بعضی محافل مذهبی و حتی گاهی در رسانه ملی بجای جا انداختن « غدیر » بعنوان یک مدل حکومتی کامل که در صورت اجرای آن سعادت کامل دنیا و آخرت بشریت را تضمین می کند به مراسمی که نتیجه ای جز محدود نمودن شعاع این واقعه و کوچک کردن این حادثه عظیم الهی ندارد اکتفا می گردد.

---------------------------------------------------

۱ ـ خطبه غدیر ـ بحارالانوار ج ۲۷ ص ۲۰۱

۲ ـ خطبه غدیر

۳ ـ مصباح المتهجد ـ ۵۲۴

۴ ـ صواعق المحرقه ـ ۹۳۱

۵ ـ الاصابه فی تمییزالصحابه ج ۲ ص ۱۷۴

۶ ـ بحارالانوار ج ۳۲ ص ۳۸۸

۷ ـ کفایت الطالب ـ ۲۱۴ و حلیه الاولیا ۸۶۱۱ (اهل سنت )

------------------------------

منابع :

۱) روزنامه جمهری اسلامی

۲) سایت : http://www.aftab.ir

نویسنده : ناصر سعد



 

حدیث غدیر ولایت یا محبت


پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله در طول دوران رسالت، پیوسته به موضوع جانشینى بعد از خود اشاره کرده و به صورت مکرر آن را امرى مربوط به خدا دانسته است.
صرف نظر از کتب تفسیر و تاریخ و حدیث‏شیعه که بر انتصابى بودن امام از سوى خداوند تصریح و تاکید دارند، این مطلب را مى‏توان به روشنى از کتب اهل سنت نیز اثبات نمود.
طبرى مى‏نویسد: پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله پس از گذشت ۳ سال از آغاز بعثت، از سوى خداوند مامور شد که دعوت خویش را آشکار سازد، و آیه «و انذر عشیرتک الاقربین‏» (۱) در این مورد نازل شد. پیامبر، سران بنى هاشم را جمع کرد و فرمود: «من خیر دنیا و آخرت را براى شما آورده‏ام. خداوند به من امر کرده است که شما را به آن دعوت کنم. کدام یک از شما مرا در نشر این آیین یارى مى‏کند تا برادر و وصى و جانشین من در میان شما باشد؟» حضرت سه مرتبه این سخن را تکرار نمود و در هر بار تنها على‏علیه السلام آمادگى خود را اعلان کرد. در این موقع پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «ان هذا اخى و وصیى و خلیفتى فیکم; (۲) او برادر و وصى و جانشین من در میان شماست.»
طبرى در جاى دیگرى از تاریخش نقل مى‏کند: وقتى آن حضرت براى تبلیغ اسلام با سران قبیله بنى‏عامر تماس گرفت، یکى از آنان حمایت‏خود را از وى اعلام نمود و افزود: هرگاه خداوند تو را بر مخالفان پیروز ساخت، آیا موضوع زمامدارى مسلمانان پس از شما به ما واگذار مى‏گردد؟ پیامبرصلى الله علیه وآله فرمود: «الامر الى الله، یضعه حیث‏یشاء; موضوع خلافت، مربوط به خدا است [و از اختیار من بیرون است]، خدا هر فردى را انتخاب کند، امامت‏به او محول مى‏گردد.» (۳)
پیامبر اسلام با این گونه سخنان صریح و بسیار روشن خود زمینه‏سازى نموده و اذهان را آماده مى‏کرد تا آخرین پیام الهى را درباره رهبرى امت اسلامى‏که سرنوشت اسلام و مسلمین را رقم خواهد زد ابلاغ نماید و پیوسته به مساله مهم ولایت و رهبرى بعد از خود اشاره نموده و على‏علیه السلام را به عنوان بهترین فرد معرفى مى‏کردند. تا اینکه وعده موعود فرا رسید و براى ابلاغ آخرین فرمان خداوند و اتمام رسالت‏خویش در هنگام برگشت از سفر حج در مکانى به نام غدیر خم، در بزرگترین اجتماع مسلمین در دوران پیامبرى خویش به پا خواست و به فرمان خداوند، امام على‏علیه السلام و یازده معصوم از فرزندان او را به عنوام امام و رهبر مسلمین با جملاتى چون «من کنت مولاه فهذا على مولاه‏» که برگرفته از ولایت‏خداوند است، منصوب کرد.
متاسفانه بعد از رحلت پیامبر عظیم الشان اسلام‏صلى الله علیه وآله تهاجم بس گسترده‏اى علیه ولایت امام على‏علیه السلام آغاز گردید و بزرگترین هجمه‏ها علیه روایت غدیر بود، اما از آنجا که نتوانستند این پیام بزرگ و پرفروغ آسمانى را نادیده بگیرند، پیوسته به تفسیرهاى ناصواب و به دور از منطق همچون تفسیر لفظ «مولا» به معنى نصرت و محبت و دوستى دست زدند تا شاید بتوانند این حدیث نورانى را تحریف کرده و کارهاى توجیه‏ناپذیر خویش را توجیه کنند.
هم اکنون به بیان شواهدى مى‏پردازیم که به روشنى ثابت مى‏کند که مقصود از «مولى‏» در حدیث غدیر، همان امامت و رهبرى است.

شواهد

۱ - فرازهاى حدیث‏شریف غدیر
رسول خداصلى الله علیه وآله در روز غدیر خم فرمود:
الف - خدایى جز الله نیست، زیرا او به من اعلام فرموده است که اگر آنچه در حق على بر من نازل نموده ابلاغ نکنم رسالت او را نرسانده‏ام، و براى من حفظ از شر مردم را ضمانت نموده است و خدا کفایت کننده و کریم است.
خداوند به من چنین وحى کرده است: «بسم الله الرحمن الرحیم اى پیامبر! آنچه از طرف پروردگارت درباره على بر تو نازل شده; یعنى خلافت على بن ابى‏طالب را ابلاغ کن و اگر انجام ندهى، رسالت او را نرسانده‏اى، و خداوند تو را از مردم حفظ مى‏کند.» (۴)
اى مردم! من در رساندن آنچه خداوند بر من نازل کرده کوتاهى نکرده‏ام و من سبب نزول این آیه را براى شما بیان مى‏کنم: جبرئیل سه مرتبه بر من نازل شد و از طرف خداوند سلام که او سلام است مرا مامور کرد که در این محل بپاخیزم و بر هر سفید و سیاهى اعلام کنم که: «ان على بن ابى طالب اخى و وصیى و خلیفتى على امتى والامام من بعدى; على بن ابى‏طالب برادر من و وصى من و جانشین من بر امتم و امام بعد از من است.» نسبت او به من همانند هارون به موسى است جز این که پیامبرى بعد از من نیست. و او صاحب اختیار شما بعد از خدا و رسولش مى‏باشد و خداوند در این مورد آیه‏اى از کتابش بر من نازل کرده است که: «صاحب اختیار شما، خدا و رسولش هستند و کسانى که ایمان آورده و نماز را بپا مى‏دارند و در حال رکوع زکات مى‏دهند.» (۵) و على بن ابى‏طالب است که نماز را بپا داشته و در حال رکوع زکات داده و در هر حال خداوند عزوجل را قصد مى‏کند. (۶)
ب - اى مردم! از او (على‏علیه السلام) به سوى دیگرى گمراه نشوید، و از او روى بر مگردانید و از ولایت او سرباز نزنید. اوست که به حق هدایت نموده و به آن عمل مى‏کند، و باطل را ابطال نموده و از آن نهى مى‏نماید، و در راه خدا سرزنش ملامت کننده‏اى او را مانع نمى‏شود.
اى مردم! او را فضیلت دهید که خدا او را فضیلت داده است، و او را قبول کنید که خداوند او را منصوب نموده است.
«معاشر الناس! انه امام من الله، ولن یتوب الله على احد انکر ولایته و لن یغفر الله له ...;
اى مردم! او از طرف خداوند امام است و هر کس ولایت او را انکار کند خداوند هرگز توبه‏اش را نمى‏پذیرد و او را نمى‏بخشد. حتمى است‏بر خداوند که با کسى که با او مخالفت نماید چنین کند و او را به عذابى شدید تا ابدیت و تا آخر روزگار معذب نماید. پس بپرهیزید از این که با او مخالفت کنید و گرفتار آتشى شوید که آتشگیره آن مردم و سنگ‏ها هستند و براى کافران آماده شده است.» (۷)
ج - «الا ان جبرئیل خبرنى عن الله تعالى بذلک و یقول «من عادى علیا و لم یتوله فعلیه لعنتى; بدانید که جبرئیل از جانب خداوند این خبر را براى من آورده است و مى‏گوید: «هرکس با على دشمنى کند و ولایت او را نپذیرد لعنت و غضب من بر او باد.»
د - «معاشر الناس ... من کنت مولاه فهذا على مولاه، و هو على بن ابى طالب اخی و وصیى و مولاته من الله عزوجل انزلها على; اى مردم هر کس من صاحب اختیار اویم این على صاحب اختیار اوست واو على بن ابى طالب، برادر و جانشین من است و ولایت او از جانب خداوند متعال است که بر من نازل کرده است.»
ه - «الا وقد بلغت، الا و قد اسمعت، الا و قد اوضحت، الا و ان الله عزوجل قال و انا قلت عن الله عزوجل، الا انه لا امیر المؤمنین غیر اخى هذا; بدانید من پیام خدا را رساندم، و وظیفه خود را ادا کردم، بدانید که من شنوانیدم، بدانید که من (مساله ولایت و امامت را) توضیح دادم و روشن نمودم، بدانید که خداوند فرموده است و من از جانب خداوند عز وجل مى‏گویم، بدانید که امیرالمؤمنین جز این برادرم على نیست.»
و - «معاشر الناس! هذا على اخى، و وصیى و واعى علمى، و خلیفتى فى امتى... انه خلیفه رسول الله و امیرالمؤمنین، والامام الهادى من الله...;
اى مردم! این على برادر من، وصى من، جامع علم من و جانشینم در میان امتم مى‏باشد... او خلیفه رسول خدا، امیرالمؤمنین و امام هدایت کننده از طرف خداوند است.»
ز - «معاشر الناس! انما اکمل الله عزوجل دینکم بامامته فمن لم یاتم به و بمن یقوم مقامه من ولدى من صلبه الى یوم القیامه، والعرض على الله عزوجل، فاولئک الذین حبطت اعمالهم، و فى النار هم خالدون، لایخفف عنهم العذاب ولا هم ینظرون;
اى مردم! خداوند دین شما را با امامت او کامل نمود، پس هر کس به او و کسانى که جانشین او از فرزندان من و از نسل او هستند (۸) تا روز قیامت و روز رفتن به پیشگاه خداوند اقتدا نکند، چنین کسانى اعمالشان در دنیا و آخرت از بین رفته و در آتش دائمى خواهند بود، عذاب از آنان تخفیف نمى‏یابد و به آنان مهلت داده نمى‏شود.» (۹)
۲ - اقرار علماى اهل سنت
جمعى از علماى اهل سنت‏با نقل روایات متعدد، مقصود از آیه شریفه (تبلیغ) و حکم موجود در آن را، معرفى ولایت على‏علیه السلام ذکر مى‏کنند.
الف) عن ابى سعید الخدرى قال: نزلت هذه الآیه: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک‏» على رسول الله‏صلى الله علیه وآله یوم غدیر خم فى على بن ابى طالب;
از ابى سعید خدرى روایت‏شده که گفت: آیه شریفه «یا ایها الرسول بلغ...» در روز غدیر خم بر پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله در مورد على بن ابى طالب نازل شده است.»
ب) عن ابن عباس فى قوله (تعالى): «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته، والله یعصمک من الناس ان الله لا یهدى القوم الکافرین‏» قال: نزلت فى على‏علیه السلام، امر رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم ان یبلغ فیه فاخذ رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم بید على‏علیه السلام فقال: من کنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه; (۱۰)
از ابن عباس در مورد آیه شریفه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک...» روایت‏شده است که گفت: در مورد على‏علیه السلام نازل شد. [خداوند در این آیه ]به پیامبرش فرمان داد که در مورد على‏علیه السلام تبلیغ نماید. پس پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله دست على‏علیه السلام را گرفت و فرمود: هر کس که من آقا و مولایش هستم، پس على آقا و مولاى اوست; خداوندا دوستان او را دوست‏بدار و دشمنان او را دشمن بدار.
این آیه دلیل بسیار روشنى است‏بر این که مقصود از «مولا» جز امامت و رهبرى چیز دیگرى نیست.
۳ - اقرارگیرى از مردم
پیامبر اکرم‏صلى الله علیه وآله در آغاز سخن، از مردم بر سه اصل مهم اسلامى اقرار گرفت و فرمود: «الستم تشهدون ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله و ان الجنه حق و النار حق؟»
هدف از این اقراگیرى چیست؟ آیا جز این است که مى‏خواهد ذهن مردم را آماده کند، تا مقام و موقعیتى را که بعدا براى على‏علیه السلام ثابت مى‏کند، بسان اصول پیشین تلقى نمایند و بدانند که اقرار به ولایت و خلافت وى، در ردیف اصول سه گانه‏اى است که همگى به آن اقرار و اعتراف دارند؟ اگر مقصود از مولى، دوست و ناصر باشد، در این صورت رابطه جمله‏ها به هم خورده و کلام، بلاغت و استوارى خود را از دست مى‏دهد، زیرا:
یک: على‏علیه السلام منهاى ولایت، یک فرد مسلمان برجسته بود که در جامعه آن روز پرورش یافته بود و لزوم دوستى با افراد با ایمان، تا چه رسد نسبت‏به مؤمنى مانند على‏علیه السلام، چیز مخفى و پنهانى نبود که پیامبر آن را در اجتماع بزرگ اعلام بفرماید.
دو: این مساله این قدر هم اهمیت نداشت که در ردیف اصول سه گانه قرار گیرد.
۴ - بیعت ابوبکر و عمر
طبق نقل علماء، مفسران و مورخان بزرگ اهل سنت، عمر و ابوبکر اولین کسانى بودند که بعد از خطبه پیامبر اسلام‏صلى الله علیه وآله در غدیر خم براى معرفى امام على‏علیه السلام به عنوان وصى و امام بعد از خود، با على‏علیه السلام به عنوان امیرالمؤمنین و امام المسلمین با بیان جملاتى چون «بخ بخ یا على اصبحت مولاى و مولى کل مؤمن و مؤمنه‏» یا «هنیئا لک یا ابن ابى طالب اصبحت و امسیت مولى کل مؤمن و مؤمنه‏»; (۱۱) «اى على بر تو مبارک باد که امروز مولاى من و مولاى هر مرد و زن مؤمن گشتى‏» یا «گوارا باد بر تو [این ولایت و امامت] اى پسر ابى‏طالب که امروز مولاى من و مولاى هر مرد و زنى گشتى‏» بیعت کردند.
۵ - شان نزول آیه اکمال دین
جمع زیادى از مفسرین و مورخین اهل سنت در کتاب‏هاى خود نقل کرده‏اند که بعد از اعلان ولایت و امامت امیرالمؤمنین على‏علیه السلام در روز غدیر خم و بیعت مسلمین با آن حضرت به عنوان امام و وصى بعد از پیامبرصلى الله علیه وآله، آیه شریفه «اکمال‏» (مائده/۳) نازل شد.
وقتى که آیه «الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا» بر پیامبرصلى الله علیه وآله نازل شد، حضرت فرمود: «الله اکبر على اکمال الدین و اتمام النعمه و رضا الرب برسالتى و ولایه على بن ابى طالب من بعدى (ثم قال) من کنت مولاه فعلى مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله; (۱۲)
الله اکبر بر تکمیل شدن دین و اتمام نعمت پروردگار و خشنودى خداوند از رسالت من و ولایت على بعد از من. هر کس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. خداوندا، آن کسى که او را دوست دارد دوست‏بدار، و آن کس که او را دشمن دارد، دشمن بدار، و هر کس او را یارى کند، یارى کن و هر کس او را خوار کند خوار گردان.»
آیا کمال دین و اتمام نعمت پروردگار به امامت و رهبرى است‏یا به دوستى و محبت؟!
۶ - تاج گذارى
پیامبرصلى الله علیه وآله در مراسم غدیر خم عمامه خود را که «سحاب‏» نام داشت، به عنوان تاج افتخار بر سر امیرالمؤمنین‏علیه السلام قرار دادند و انتهاى عمامه را بر دوش آن حضرت آویزان نمودند و فرمودند: «عمامه تاج عرب است.» خود امیرالمؤمنین‏علیه السلام در این باره فرمود:
«عممنى رسول الله‏صلى الله علیه وآله یوم غدیر خم بعمامه فدل طرفها على منکبى و قال: ان الله ایدنى یوم بدر و حنین بملائکه معتمین بهذه العمامه; (۱۳)
رسول خداصلى الله علیه وآله در روز غدیر خم عمامه‏اى بر سرم بستند و یک طرفش را بر دوشم آویختند و فرمودند: خداوند در روز بدر و حنین، مرا به وسیله ملائکه‏اى که چنین عمامه‏اى بر سر داشتند یارى نمود.»
۷ - معجزه و امضاى الهى
حارث فهرى به همراه دوازده نفر از اصحابش نزد پیامبرصلى الله علیه وآله آمده و گفت:
«اى محمد! سه سؤال از تو دارم: آیا شهادت به یگانگى خداوند و پیامبرى خودت را از جانب پروردگارت آورده‏اى یا از پیش خود گفتى؟ آیا نماز و زکات و حج و جهاد را از جانب پروردگار آورده‏اى یا از پیش خود گفتى؟ آیا درباره على بن ابى طالب که گفتى «من کنت مولاه فعلى مولاه....» از جانب پروردگارت گفتى یا از پیش خود گفتى؟
حضرت در جواب هر سه سؤال فرمودند:
«خداوند به من وحى کرده است و واسطه بین من و خدا جبرئیل است و من اعلان کننده پیام خدا هستم و بدون اجازه پروردگارم خبرى اعلان نمى‏کنم.»
حارث گفت: «خدایا، اگر آنچه محمد مى‏گوید حق و از جانب توست، سنگى از آسمان بر ما ببار یا عذاب دردناکى بر ما بفرست.»
و در روایت دیگر چنین است:
«خدایا، اگر محمد در آنچه مى‏گوید صادق و راستگو است، شعله‏اى از آتش بر ما بفرست.»
همین که سخن حارث تمام شد و به راه افتاد، خداوند سنگى را از آسمان بر او فرستاد که از مغزش وارد شد و از دبرش خارج گردید و همانجا او را هلاک کرد.
بعد از این جریان آیه «سال سائل بعذاب واقع، للکافرین لیس له دافع‏» (۱۴) نازل شد. پیامبر به اصحابشان فرمودند: آیا دیدید و شنیدید؟ گفتند: آرى. (۱۵)
و با این معجزه، بر همگان مسلم شد که «غدیر» از منبع وحى سرچشمه گرفته و یک فرمان الهى است.
۸ - شرایط بیان حدیث
هرگاه مقصود از بیان حدیث غدیر، مراتب دوستى على‏علیه السلام بود، دیگر لازم نبود که پیامبر اکرم در هواى گرم کاروان صدهزار نفرى را از رفتن باز بدارد و مردم را در آن هواى گرم روى ریگ‏ها و سنگ‏هاى بیابان بنشاند و خطابه مفصل بخواند.
مگر قرآن با آیه شریفه «انما المؤمنون اخوه‏» (۱۶) افراد جامعه با ایمان را برادر یکدیگر نخوانده بود؟
قرآن، در آیات زیادى افراد با ایمان را دوست‏یکدیگر معرفى کرده است. على‏علیه السلام نیز عضو همان جامعه با ایمان بود و دیگر نیازى نبود که پیامبر اکرم مستقلا درباره دوستى و مودت على‏علیه السلام داد سخن بدهد.
اینکه هدف از حدیث غدیر بیان مراتب دوستى و نصرت على‏علیه السلام بوده و مولى به معنى محب و ناصر است، یک نوع اشکالتراشى کودکانه است و از تعصب‏هاى کور مایه مى‏گیرد، بلکه به حکم قرائن پیشین و شواهد دیگرى که با دقت در سراسر خطبه به دست مى‏آید، کلمه مولى در حدیث غدیر یک معنى بیش ندارد، و آن اولى به تصرف است.

_________________________________________
۱) شعراء/ ۲۱۴.
۲) تاریخ طبرى، محمد بن جریر، چاپ بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۸۷۹ م، ج ۲، ص ۶۴ - ۶۶; مسند احمد بن حنبل، ج ۱، ص ۱۵۹.
۳) طبرى، همان، ج ۲، ص ۸۴; تاریخ ابن اثیر، ج ۲، ص ۶۵; سیره علوى، ج ۲، ص ۳; سیره ابن هشام، ج ۲، ص ۳۲.
۴) مائده / ۶۷.
۵) مائده/ ۵۵.
۶) لا اله الا هو - لانه قد اعلمنى انى ان لم ابلغ ما انزل الى فى حق على فما بلغت رسالته، فقد ضمن لى (تبارک و تعالى) العصمه من الناس و هو الله الکافى الکریم، فاوحى الى:
بسم الله الرحمن الرحیم یا ایها الرسول، بلغ ما انزل الیک من ربک فى على، «یعنى فى الخلافه لعلى بن ابى طالب‏» و ان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس.
معاشر الناس! ما قصرت فى تبلیغ ما انزل الله تعالى الى، و انا ابین لکم سبب هذه الآیه.
ان جبرئیل‏علیه السلام هبط الى مرارا ثلاثا یامرنى عن السلام ربى و هو السلام ان اقوم فى هذا المشهد، فاعلم کل ابیض و اسود ان على بن ابى طالب، اخى و وصیى و خلیفتى على امتى و الامام من بعدى، الذى محله منى محل هارون من موسى، الا انه لا نبى بعدى، و هو ولیکم بعد الله و رسوله و قد انزل الله تبارک تعالى على بذلک آیه من کتابه:
«انما ولیکم الله و رسوله و الذین‏یقیمون الصلوه و یؤتون الزکوه و هم راکعون‏» (مائده/ ۵۵)
و على بن ابى طالب الذى اقام الصلوه و اتى الزکوه و هو راکع یرید الله عز وجل فى کل حال.
۷) معاشر الناس! لاتضلوا عنه ولا تنفروا منه، ولا تستنکفوا من ولایته، فهو الذى یهدى الى الحق و یعمل به، ویزهق الباطل و ینهى عنه، ولا تاخذه فى الله لومه لائم.
معاشر الناس فضلوه فقد فضله الله، واقبلوه فقد نصبه الله.
معاشر الناس! انه امام من الله،و لن یتوب الله على احد انکر ولایته ولن یغفر الله له، حتما على الله ان یفعل ذلک ممن خالف امره فیه و ان یعذبه عذابا نکرا، ابد الآباد و دهر الدهور.
فاحذروا ان تخالفوه فتصلوا نارا وقودها الناس والحجاره اعدت للکافرین.
۸) اشاره به امامت ائمه معصومین‏علیهم السلام از فرزندان امام على‏علیه السلام است.
۹) علامه امینى، الغدیر، ج ۱، ص ۱۵۹. - الاحتجاج، ابى منصور احمد بن على ابن ابى‏طالب الطبرسى، تحقیق ابراهیم بهادرى، و محمدهادى به; با اشراف علامه جعفر سبحانى، (تهران، انتشارات اسوه، التابعه لمنظمه الاوقاف و الشؤون الخیریه، ۱۴۱۳ ه ق)، ج ۱، صص ۱۳۸ - ۱۶۰.
تفسیر الصافى، محسن فیض کاشانى، (مشهد، دارالمرتضى للنشر بى‏تا) ج ۲، صص ۵۲ - ۶۶.
ر.ک: واقعه الغدیر الکبرى، محمد الدشتى و اسرار غدیر، محمدباقر انصارى.
۱۰) تعداد زیادى از علما و مفسران اهل سنت مى‏گویند: آیه تبلیغ در روز غدیر خم براى اعلان ولایت و امامت على‏علیه السلام نازل شده است:
جلال الدین عبدالرحمان بن ابى بکر سیوطى، تفسیر الدر المنثور فى التفسیر بالماثور، (بیروت، المکتبه الشعبیه)، ج ۲، ص ۳۲۷، ذیل آیه شریفه; فخرالدین محمد بن عمر بن الحسن، تفسیر مفاتیح الغیب، ج ۱۲، ص ۴۹، ذیل آیه شریفه; رشیدرضا الوهابى مذهبا، تفسیر المنار (بیروت، دار المعرفه، الطبعه الثانیه)، ج ۶، ص ۴۶۳، ذیل آیه شریفه; قاضى محمد بن على الشوکانى الیمانى، تفسیر فتح القدیر، ج ۳، ذیل آیه شریفه; سیدمحمود بن عبدالله الآلوسى البغدادى، تفسیر روح المعانى، ج ۲، ذیل آیه شریفه; حافظ بن عساکر الشافعى، تاریخ الدمشق، شرح حال امیرالمؤمنین، ج ۲، ص ۸۶، ح ۵۸۹; شیخ ابى الحسن على بن احمد الواحدى النیسابورى، اسباب النزول (بیروت، دارالکتب العلمیه، ۱۴۰۰ ه ق)، ص ۱۳۵; غیاث الدین بن همام الدین الحسینى المشتهر به خوان میر، حبیب السیر، طهران، مطبعه الحیدرى، ج ۲، ص ۱۲; شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع الموده، بیروت، (مؤسسه الاعلمى للمطبوعات)، ج ۱، ص ۱۱۹، باب ۳۹; حافظ ابى القاسم عبیدالله بن عبدالله بن احمد الحسکانى، شواهد التنزیل، حققه و علق علیه الشیخ محمدباقر المحمودى، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، الطبعه الاولى، ۱۳۹۳، ج ۱ ص ۱۸۷، احادیث‏شماره ۲۴۳، ۲۴۴، ۲۴۵، ۲۴۷، ۲۴۸، ۱۹۲; حافظ احمد بن عبدالرحمان ابى بکر الفارسى الشیرازى، ما نزل القرآن فى على‏علیه السلام، ص ۶۸; بدرالدین محمود الشهیر بابن العینى الحنفى، عمده القارى فى شرح صحیح البخارى، ج ۸، ص ۵۸۴.
۱۱) حافظ بن عساکر الشافعى، تاریخ الدمشق، شرح حال امیرالمؤمنین‏علیه السلام، ج ۲، ص ۵۲ - ۴۷ و ص ۷۸ - ۷۶، حادیث‏شماره ۵۴۸، ۵۴۹، ۵۵۰، ۵۵۱، ۵۵۲، ۵۷۹، ۵۸۰; فخرالدین محمد بن عمر بن الحسین، التفسیر الکبیر، ج ۱۲، ص ۴۹، ذیل آیه «تبلیغ‏» (مائده/ ۶۷); اسماعیل بن عمر بن کثیر الدمشقى، البدایه و النهایه، ج ۵، ص ۲۱۲; شیخ سلیمان قندوزى حنفى، ینابیع الموده، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ج ۱، ص ۲۸ و ۲۹; صدرالدین الحموینى الشافعى، فرائد السمطین، ج ۱، ص ۷۷، باب ۱۳، ح ۴۴ و ص ۷۰، باب ۱۲، ح ۳۸; احمد بن محمد بن حنبل الشیبانى، المسند، ج ۴، ص ۲۸۱; حافظ عبدالرحمان بن على بن محمد ابى الخرج ابن الجوزى، المناقب; ابى الفرید الموفق بن احمد خطیب خوارزمى، المناقب، ص ۹۴; ابى الحسن على بن محمد الحلائى المعروف به «ابن المغازلى الشافعى‏»، المناقب، ص ۱۸ و ۲۴; جلال الدین السیوطى الشافعى، الحاوى للفتاوى، ج ۱، ص ۱۲۲; محب الدین ابو جعفر احمد بن عبدالله الاذرعى، بدیع المعانى، ص ۷۵; ابى القاسم عبیدالله بن عبدالله بن احمد الحسکانى، شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۵۶، ح ۲۱۰ و ص ۱۵۸، ح ۲۱۳; الخطیب البغدادى، تاریخ بغداد، ج ۸، ص ۲۹۰; ابن حجر العسقلانى، الصواعق المحرقه، ص ۲۶; المتقى الهندى، کنز العمال، ج ۶، ص ۳۹۷; شیخ محمد حبیب الله بن عبدالله الشنقیطى المدنى المالکى، کفایه الطالب لمناقب على بن ابى طالب، ص ۲۸; جمال الدین محمد الزرندى، درر السمطین فى مناقب السبطین، ص ۱۰۹; ابى المظفر یوسف بن قزاوغلى بن عبدالله البغدادى شمس الدین الملقب به سبط ابن الجوزى الحنبلى ثم الحنفى، تذکره الخواص، بیروت، مؤسسه اهل البیت‏علیهم السلام، ۱۴۰۱ ه ق، ص ۳۷; ابى حامد محمد الغزالى، سر العالمین و کشف ما فى الدارین، ص ۲۱; ابى عبدالله محمد بن عبدالباقى الزرقانى المالکى، شرح المواهب اللدنیه، ج ۷، ص ۱۳; محمدرشید رضا، تفسیر المنار، بیروت، دار المعرفه، الطبعه الثانیه، ج ۶، ص ۴۶۵، ذیل آیه شریفه «تبلیغ، مائده/ ۷۱»; ابوالفداء اسماعیل بن کثیر، السیره النبویه، ج ۴، ص ۴۱۷.
۱۲) حافظ حسکانى، شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۵۷، حدیث ۲۱۱; محمد الحموینى، فرائد السمطین، ج ۱، ص ۷۴، ذیل آیه شریفه; البدایه و النهایه، ج ۷، ص ۳۴۷ و صفحات بعد از آن; حافظ بن عساکر الشافعى، ترجمه الامام على بن ابى‏طالب‏علیه السلام من مدینه الدمشق، ج ۲، ص ۸۵، ح ۵۸۸; ابن المغازلى الشافعى، المناقب، ص ۱۹; الیعقوبى، تاریخ الیعقوبى، ج ۲، ص ۳۵; الخطیب البغدادى، تاریخ بغداد، ج ۸، ص ۲۹۰; ابن الجوزى الحنفى، تذکره الخواص، ص ۳۷; السیوطى الشافعى، تفسیر درالمنثور، بیروت، المکتبه الشیعیه، ج ۲، ص ۲۵۱، ذیل ایه شریفه; شیخ سلیمان قندوزى، ینابیع الموده، چاپ یک جلدى، ص ۱۱۵; الخوارزمى الحنفى، المناقب، ص ۸۰; الآلوسى، تفسیر روح المعانى، ج ۶، ذیل آیه شریفه; الثعلبى، تفسیر الکشف و البیان، ذیل آیه شریفه; عبدالله الحنفى، ارجح المطالب، ص ۵۶۸; الخوارزمى الحنفى، المقتل الحسین، قم، منشورات مکتبه المفید، ج ۱، ص ۴۷; عبدالله الشافعى، المناقب، ص ۱۰۶.
۱۳) محمد الجوینى، فرائد السمطین، ج ۱، ص ۷۶، باب ۱۲، احادیث‏شماره ۴۱، ۴۲ و ۴۳.
جوینى در روایتى دیگر نیز در این باره نقل مى‏کند:
عن جعفر بن محمد قال: «حدثنى ابى، عن جدى ان رسول الله‏صلى الله علیه وآله عمم على بن ابى طالب صلوات الله علیه و آله عمامته السحاب فارخاها من بین یدیه و من خلفه ثم قال: اقبل، فاقبل ثم قال له: ادبر، فقال: هکذا جاءتنى الملائکه.»
۱۴) معراج / ۱.
۱۵) این روایت را بسیارى از علماى اهل سنت در کتاب‏هاى خود نقل کرده‏اند که در ذیل به نمونه‏هایى از آن‏ها اشاره مى‏کنیم:
ابى عبدالله محمد بن احمد الانصارى القرطبى، الجامع لاحکام القرآن، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ۱۴۰۵، ج ۱۸، ص ۲۷۸، ذیل آیه شریفه; سبط بن الجوزى، تذکره الخواص، ص ۳۷; شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۲۸۶، ح ۱۰۳۰; جمال الدین محمد الزرندى الحنفى، نظم درر السمطین، طهران، مکتبه نینوى الحدیثه، ص ۹۳; ابى السعود محمد بن محمد العمادى، تفسیر ابی السعود، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ج ۸، ص ۲۹، اول تفسیر سوره معارج; المناوى، فیض القدیر، شرح الجامع الصغیر، بیروت، دارالفکر، الطبعه الثانیه، ۱۳۹۱ ه ق، ج ۶، ص ۲۱۸، در تفسیر حدیث ۹۰۰۰; السیره الحلبیه، ج ۳، ص ۳۳۷; نور الابصار، ص ۷۸، الشبلنجی; شیخ سلیمان قندوزى، ینابیع الموده، بیروت، مؤسسه الاعلمى المطبوعات، ج ۲، ص ۹۹، باب ۵۸.
۱۶) حجرات / ۱۰.