قمر بنی هاشم

نوشته اند: و کان العباس رجلا و سیما جمیلا یر کب الفرس و رجلاه یخطان فى الاءرض و کان یقال له قمر بنى هاشم و کان لواء الحسین علیه السلام معه
یعنى : حضرت عباس علیه السلام مردى خوش سیما، خوش صورت و خوش قیافه بود و چون سوار بر اسب مى شد پاهایش از کثرت بلند بودن به زمین مى رسید. به او قمر بنى هاشم مى گفتند و در روز عاشورا لواى امام حسین علیه السلام در دست او بود.
از آنجا که آن حضرت در میان بنى هاشم از نظر زیبایى ممتاز بود، وى را ماه بنى هاشم مى نامیدند. صباحت وجه و خوش صورتى ، از نعیم الهى است ؛ چنانچه در ذیل آیه شریفه یزید فى الخلق ما یشاء ان الله على شى ء قدیر (در آفرینش ، آنچه مى خواهد، مى افزاید که خدا بر بعث و ایجاد هر چیز قادر است ) وارد شده که خداوند جمیل است و دوست دارد جمال را. روشنایى صورت حضرت ابوالفضل العباس ‍ علیه السلام هر تاریکى را روشن مى کرد و جمال هیئت او به اندازه اى بود که هر گاه دست به دست على اکبر داده و در کوچه مدینه عبور مى کردند، زن و مرد کوچه براى زیارت جمال آن دو جوان از هم سبقت مى گرفتند.
بهترین خوبى آن است که در آن خوبى صورت با خوبى سیرت ، و حسن جمال با حسن اعمال و افعال جمع شوند. بنى امیه ، قبیح صورت و کریه منظر بودند و بنى هاشم صورت دلجو و سیرت نیکو داشتند. حضرت هاشم معروف به حسن جمال بود و خال هاشمى معروف است و حضرت عبد المطلب و عبدالله و عباس و موسى مبرقع و حضرت محمد صلى الله علیه و آله نیز در نکویى منظر شهره بودند؛ چنانچه در وصف صورت آن حضرت نقل شده است که جمال ایشان از ماه روشنتر و درخشنده تر بود (اءضواءمن القمر)

حضرت رسول صلى الله علیه و آله خود در باب حسن یوسف مى فرماید ان یوسف کان فى اللیل قمرا و فى النهار شمسا و فى السحر کوکبا یعنى یوسف پیامبر صلى الله علیه و آله در سب مثل ماه بود، و در روز مانند آفتاب ، و در سحرگاهان همچون ستاره مى درخشید.

از رسول خدا صلى الله علیه و آله پرسیدند: وجه اختصاص حسن به یوسف چه بود؟ فرمود: روز قرعه فضائل ، قرعه حسن جمال به نام یوسف برآمد. گویند: این خبر در بازارهاى مدینه و خانه ها حتى در میان زنها شهرت یافت و عایشه آن را شنید، چون حضرت رسول صلى الله علیه و آله به خانه آمد، او ار محزون دید و وقتى از سبب حزن وى پرسید، عرض نمود: حسن و جمال ، از آن شماست یا یوسف ؟ فرمود: او خوش ‍ صورت تر و من نمکینتر مى باشم . و لکن بر اهل دوق و معرفت مخفى نیست که از جمال یوسف پرده برداشتند تا همه کس او را آشکار بدید، ولى از جمال محمد صلى الله علیه و آله پرده برنداشتند زیرا هیچ کس دیده اى را طاقت دیدن مستقیم نبود! و آنگهى محبوب ار در پرده نگاه مى دارند: در شب معراج از مصدر جلال خطاب به جبرئیل رسید که : من محمد صلى الله علیه و آله را به زیر هفتاد هزار پرده غیرت متوارى گردانیده ام ، امشب یک پرده از جمال او بردار تا نظاره کنندگان عالم اعلا حسن و جمال وى را ببینند؛ و چون جبرئیل یک پرده برداشت نورى پدید آمد که از پرتو آن نه نور عرش را جلوه اى ماند و نه کرسى را ونه آفتاب و ماه و ستارگان را. بعد از آن ، خطاب آمد: یا محمد، چه غم امت دارى ؟! امشب یک پرده از هفتاد هزار پرده را برداریم عجب مدار که تمام معاصى امت در جنب آن ناچیز و نابود گردد.
حال که سخن بدینجا رسید مقتضى است اشاره به قول حکما کنیم که گفته اند بایستى بین ظل و ذى تناسب بوده باشد، و نظام موجود در ظل ، کاشف از نظام موجود در ذى ظل است . به مصداق آیه مبارکه اءلم تر الى ربک کیف مد الظل و لو شاء لجعله ساکنا ثم جعلنا علیه دلیلا (ترجمه اجمالى آیه : یا پندارى که اکثر این کافران حرفى مى شنوند و یا تعقلى دارند؟ (حاشا) اینان در بى عقلى مانند چهار پایانند، بلکه داناتر و گمراهتر، آیا ندیدى که لطف خدا چگونه سایه را با آنکه اگر خواستى ساکن کردى بر سر عالمیان بگسترانید، آنگاه افتاب را بر آن دلیل قرار دادیم ) همه عالم ، ظل وجود حق مى باشند، و دیگر انکه جمال هر چیز جز همان تناسب اجزاى موجود در شى ء نیست ، بنابراین ، جمالى که در سلسله موجودات عالم ناسوت مشاهده مى شود ظل جمال تناسب عقول مى باشد تابرسد به نظام عقلانى (عقل اول ) و نظام در مرتبه فیض مقدس و اقدس الخ .
دیگر اینکه بدن ظل نفس است و هر قدر نفس داراى بها و روشنى باشد در بدن اثر مى کند و آثارش از بدن ظاهر مى گردد، و این است که در حدیث دارد: اطلب الحاجه من حسان الوجوه ، یعنى حاجات خود را از نیکو رویان و خوش طینیان بخواهید که صورت خوب ، نشانه سیرت خوب است .
حال اگر کسى گوید: دیده ایم بعضى مردمان خوش صورت داراى سیرتهاى سوء یابالعکس مى باشند، جوابش آن است که آن قاعده کلیه جارى است ؛ منتهاى مراتب ، اخلاق رذیله در بعضى کسبى مى باشد. مقصود آن است که چون انوار مقدسه محمد و آل محمد صلى الله علیه و آله مجارى و مجالى جمال و کمال حق - جل و علا - بوده واسطه فیض اقدس و نظام احسن مى باشند، در عالم ناسوت و جسمانیت نیز از تمام مردم خوش صورت تر و نمکینتر بوده و در ظاهر و باطن ، نیکو صورت و سیرتند.
از دیگر شواهد اعلاى حسن ، حضرت امام حسن علیه السلام است که آن قدر خوش  صورت بود که زنها حریص بودند براى جناب و مى آمدند و خواهش ترویج داشتند براى خوش صورتى آن جناب ، و در اسلام مستحب است اگر زنى خواهش ترویج کند مرد اجابت او کند. حضرت امام حسین علیه السلام نیز نور از پیشانى و دهان و نحر مبارکش ‍ مى بارید. (و الفضل ما شهدت به الاءعداء یعنى : فضل و برترى آن است که دشمن هم بر آن فضیلت شهادت دهد و اعتراف نماید. دشمن و قاتل امام حسین علیه السلام ، یزید پلید، در مدح صورت و سر مقدس او گفت :
یا حبذا بر دک فى الیدین
و لو نک الاءحمر فى الخدین
و در اشعر دیگرش گفت :
لما بدت تلک الرؤ وس و اءشرقت
تلک الشموس على ربى جیرون
شعر ظاهرا از مسلم جصاص است که مى گوید: این نور و تشعشع که از سرها تلاءلو مى کند، پیداست که آفتابى درخشان از منظومه شمسى ربوبى است و به دست بدترین مردم جنایتکار این فاجعه برپا شده است . همو مى گوید: سر مقدس امام حسین علیه السلام را در بازار کوفه دیدم و هو راءس قمرى زهرى اءشبه الخلق برسول الله صلى الله علیه و آله یعنى آن سر چون ماه درخشنده بود و از همه مردم بیشتر به رسول خدا صلى الله علیه و آله شباهت داشت .
نیز حضرت جواد الاءئمه علیه السلام در بین ائمه علیه السلام بسیار خوش صورت بود به حدى که وقتى که ام الفضل او را دید حالش دگرگون شد، چونانکه زنان مصر در وقت دیدن یوسف صلى الله علیه و آله از خود بى خود شدند و دست خویش را بریدند. در مورد حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام گفته اند: کفلقه قمر. یعنى مثل پاره ماه بود و در مورد دو طفلان مسلم علیه السلام نیز نوشته اند که وقتى سرهاى آنها ار برابر ابن زیاد گذردند قام ثلاث مرات متعجبا من حسینهما یعنى سه مرتبه به علت تعجب از حسن آنها برخاست و نشست . از اینکه به حضرت ابوالفضضل علیه السلام قمر بنى هاشم مى گفتند، معلوم مى شود بعد از مقام امام ، خوش صورت تر از او در بنى هاشم نبوده است .
۲. باب الحوائج ؛ 
که بر اثر بروز کرامات و قضاى حاجات متوسلین به او در السنه و افواه و خاصه به این لقب مشهور گردید. باب الحوائج ، لقب شهرت دو تن از خاندان بنى هاشم علیه السلام است :
الف : حضرت امام ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام ، امام هفتم شیعیان جهان ، که آستانه ایشان از همان آغاز مورد توجه خاصه و عامه بوده است ، به گونه اى که کسى چون محمدبن ادریس شافعى - پیشواى شافعیان - مرقد مطهر آن حضرت ار تریاق القلوب یعنى داورى امراض روحى و قلبى خوانده است . شیعه و سنى از اقصى بلاد به زیارت قبر مطهر امام موسى کاظم علیه السلام مى شتافتند و از دیر باز تاکنون کرامات بسیارى از مرقد آن امام همام نسبت به شیعه و سنى ظاهر گردیده است . خطیب بغدادى (۶۳۴ ق ) که از اهل سنت است در تاریخ بغداد (۱/۱۲۰) مى نویسد: شیخ حنابله حسن بن ابراهیم ابوعلى خلال مى گفت : هرگاه حاجتى داشتم ، به مقابر قریش در باغ شونیزیه رفته و به قبر مطهر باب الحوائج موسى بن جعفر علیه السلام متوسل مى گشتم و خدا حاجتم را بر آورده مى کرد.
باب الحوائج ، در افواه عامه ، کنایه از امام هفتم موسى کاظم علیه السلام است .
ب - حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام یکى از مشهورترین القاب فرزند شهید امیرالمؤ منین على علیه السلام نیز باب الحوائج است . شیعه و سنى از نقاط گوناگون جهان به زیارت ان حضرت مى شتابند و استجابت دعا در تحت قبه آن بزرگوار، کرارا به تجربه خواهد آمد -شامل همه فرق (حتى مسیحیان و یهودیان و زردشتیان ) نیز بوده است .
۳. طیار
دیگر از القاب حضرت ابوالفضل علیه السلام طیار است ، یعنىپرواز کننده در فضاى عالم قدس و درجات و مقامات بهشت
۴. اطلس
ظاهرا یکى از معانى اطلس شجاعت است و چون آن حضرت شجاع بوده واز کثرت شجاعت ، صفوف دشمنان را شکافته ، به وى اطلس مى گفتند.
۵. الشهید
لقب دیگر آن جناب شهید است که در کتب انساب ذکر شده است . ابوالحسن عمرى بعد از اینکه اولاد آن حضرت را ذکر یم کند مى گوید هذا آخر نسببنى العباس السقاء الشهید بن على بن ابى طالب علیه السلام
۶. العبدالصالح
دیگر از القاب آن جناب ، عبدالصالح است ، چنانکه درزیارت او مى خوانیم ... السلام علیک اءیها العبدالصالح المطیع لله و لرسوله الخ .
۷. السقاء
که در روزهایى که اهل کوفه آب را بر روىاهل بیت امام حسین علیه السلام بستند، قمر بنى هاشم علیه السلام براى آنها آب آورد.
لقب مزبور در کتاب انساب و مقاتل بسیار دیده شده است . بنگر به : عمده المطالب و مزار سرائر ابن ادریس و تاریخ خمیس و نور الاءبصار شبلنجى و کبریت احمر.
در کتب تاریخ ، ۱۷ منصب براى حضرت اباالفضل العباس علیه السلام نوشته اند که مهمتر از همه منصب سقایت است ، زیرا در طریق انجام این وظیفه ، حداکثر خدمت و بروز حسن نیت را به امام عصر خویش نشان داده است . آن حضرت ، از دوم محرم تا شب عاشورا چهار بار آب به خیام حرم برد. هر کسى حاجتى داشت یا آب مى خواست ، به قمر بنى هاشم علیه السلام مراجعه مى کرد و او را باب الحسین مى گفتند. تا عباس بن على علیه السلام زنده بود. لشگر بنى امیه جراءت تعرض به خیام حرم را نداشتند. و لذا امام حسین علیه السلام بالاى سر او فرمودند: الان انکسر ظهرى و قلت حیلتى و افزود: چشمهایى که دیشب از بیم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهایى که دیشب از بیم تو به خواب نمى رفتند امشب به خواب مى روند و چشمهایى که به اتکاى وجود تو خوش مى خفتند امشب مضطرب و بى خواب خواهند شد. اگر کسى بخواهد به سیدنا و سید الکونین حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام توسل و تقرب جوید بابش مولانا باب الحوائج آقا ابوالفضل العباس علیه السلام است .
در تاءیید این مطلب مرحوم علامه طباطبایى صاحب تفسیرالمیزان فرموده اند که مرحوم سیدالسالکین و برهان العارفین آقاى آقا سیدعلى قاضى قدس السره الشریف فرموده است : در حین کشف بر من روشن و آشکار شد که مظهر رحمت کلیه الهیه در عالم هستى وجود مقدس حضرت سیدالشهدا ابى عبدالله الحسین علیه السلام است ، و باب آن حضرت و پیشکارش سقاى کربلا سر حلثه ارباب وفا و آقا باب الحوائج الى الله ابوالفضل العباس صلوات الله و سلامه علیه است .
۸. سپهسالار.  
لقب سپهسالار به بزرگترین شخصیت فرماندهى و ستادنظایم داده مى شود و آن حضرت را نیز، به سبب انکه فرماندهى نیروهاى مسلح امام حسینعلیه السلام در روز عاشورا بود و رهبرى نظامى سپاه ایشان را بر عهده داشت ، سپهسالارنامیده اند.
۹. حامى الظعینه
از القاب مشهور حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام حامى الظعینه به معنى حامى بانوان است . مرحوم سیدجعفر حلى در قصیده استوار و زیباى خود که در سوگ آن حضرت سروده ، به این نکتهچنینن اشاره مى کند:
حامى الظعینه این منه ربیعه
ام ابن من علیا اءبیه مکرم
به دلیل نقش حساسى که حضرت عباس در حمایت بانوان حرم اهل بیت نبوت بر عهده داشت ، این لقب به ایشان داده شده است . آن حضرت تمام تلاش خود را مصرف رسیدگى و رعایت حال بانوان رسالت و مخدرات اهل بیت نمود و مسؤ ولیت فرود آوردن از هودجها یا سوار کردن به آنها را بر عهده داشت و در طول سفر کربلا این وظیفه دشوار را بخوبى انجام داد.
۱۰. المستجار
دیگر از القاب حضرت مستجار است . شیخ محمد رضا ازرى زمانى که در قصیده خود این مصرع را گفت : یومابوالفضل استجار به الهدى صحت آن را در نظر بعید شمرده و با خود گفت کهشاید مقبول حضور امام حسین علیه السلام نباشد؛ لذا بیت را تمام نکرد شب در عالم رؤ یادید که حضرت امام حسین علیه السلام به او مى فرماید: آنچه گفته اى صحیح است ، منبه برادرم ابوالفضل العباس علیه السلام ملتجى شدم و آنگاه مصرع باقى را خودحضرت فرمود:
و الشمس من کدر العجاج لثامها
۱۱. قهرمان علقمى
علقمى نام رودى است که حضرت در کنار آن بهشهادت رسید. آن رودخانه به وسیله صفوف به هم فشرده سپاه ابن زیاد محافظت مى شدتا کسى از یاران حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام را یاراى دستیابى به آبنباشد و همراهان امام و اهل بیت ایشان تشنه بمانند. حضرت عباس علیه السلام با عزمنیرومند و صلابت بى نظیر خود توانست بارها به نگهبانان پلید علقمى حمله کند، وآنان را در هم شکسته و متوارى سازد، و پس از برداشتن آب سر بلند به خیمه ها بازگردد. در آخرین دفعه نیز حضرت در کنار همین رود ناجوانمردانه به شهادت رسید، لذااو را قهرمان علقمى لقب دادند.
۱۲. پرچمدار
از القاب مشهور حضرت ، پرچمدار وحامل اللواء است ، زیرا ایشان ارزنده ترین پرچم ها، پرچم سرور آزادگان امام حسین علیه السلام ، را در دست داشتند. حضرت به دلیل دیدن توانایی هاى نظامى فوق العاده در برادر خود، از میان یاران شجاع خویش پرچم را تنها به ایشان سپردند.
---------------------------------------------------
نقل از: کتاب چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام

کنیه های حضرت عباس علیه السلام


 

کنیه هاى حضرت عباس (علیه السلام)
در فرهنگ عربى به آن دسته از نامهایى که با پیشوند اَبْ (در مردان) و اُمّ (در زنان) همراه باشد، کنیه مى گویند. سنت گذاشتن نامى در قالب کنیه براى افراد در میان قبایل عرب، گونه اى بزرگداشت نسبت به فرد به شمار مى آید.
در اسلام نیز توج زیادى به آن شده است؛ غزالى مى نویسد: «رسول خدا (صلى الله علیه و آله) اصحاب خود را از روى احترام براى به دست آوردن دلهایشان به کنیه صدا مى زد و آنهایى که کنیه نداشتند، کنیه اى برایشان انتخاب مى فرمود و سپس آنها را بدان مى خواند. مردم نیز از آن پس، فرد مذکور را به همان کنیه مى خواندند. حتى بر آنان که فرزندى نداشتند تا کنیه اى داشته باشند کنیه اى مى نهاد. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) رسم داشت حتى براى کودکان نیز کنیه انتخاب مى نمود و آنان را مثلاً ابا فلان صدا مى زد تا دل کودکان را نیز به دست آورد». در اینجا کنیه هاى حضرت عباس (علیه السلام) بر شمرده مى شود:
۱. ابوالفضل
در منابع بسیارى، کنیه حضرت عباس (علیه السلام) را ابوالفضل بر شمرده اند که در بین کنیه هاى ایشان، ابوالفضل (= ابوفاضل، ابوالفضائل) مشهورترین است. اما دیگر کنیه هاى او یا غیر مشهور هستند و یا این که پس از واقعه کربلا حضرت را بدان خوانده اند. در مورد این کنیه بحثى وجود دارد که آیا این کنیه واقعى بوده و ایشان پدر فرزندى به نام فضل بوده اند یا اینکه این کنى اعتبارى و در واقع لقبى بوده است که به شکل کنیه به او نسبت داده اند. گفته ها و احتمالاتى در این زمینه وجود دارد که بدان پرداخته مى شود.
آن چه از بررسى افراد در تاریخ به دست مى آید این است که انتخاب کنیه همواره بر اساس نام فرزند بزرگ تر فرد نبوده و در موارد بسیارى این قاعده وجود ندارد.
نوشته اند در خاندان بنى هاشم هر که عباس نام داشته او را ابوالفضل کنیه مى نهادند؛ همان گونه که عباس بن عبدالمطلّب و عباس بن ربیعه بن الحارث بن عبدالمطلّب و... نیز مکنّى به همین کنیه بوده اند که گفته اى مقبول و موجّه به نظر مى رسد.
برخى دیگر گفته اند این کنیه برگرفته از برترى و فضلى بوده که از کودکى در حضرت نمود فراوان داشته و او را بدان صفت مى شناخته اند، آن گونه که در سوگ او نیز سروده اند.
أبَا الْفَضْلِ یَا مَنْ أسَّسَ وَ الإبأبِىَ الفَضْلُ اِلاّ اَنْ تَکُونَ لَهُ أَبا
«اى ابوالفضل! اى کسى که هر برترى و پاکدامنى را بنا نهادى! آیا براى من برترى و فضلى وجود دارد که تو پدر آن نباشى؟ (آیا کسى مى تواند فضلى داشته باشد که در تو نباشد». هم چنین در بین اعراب و مسلمانان نیز چنین سنتى بسیار دیده مى شده که کنیه افراد را بر اساس ویژگى هاى آنان مى گذاشته اند. آورده اند روزى رسول خدا (صلى الله علیه و آله) شنید که فردى را ابوالحَکَم مى خوانند. پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) او را نزد خود خواند و فرمود: «همانا حَکم (داور) خداست و حُکم از آن اوست تو چرا ابوالحکم خوانده مى شوى؟» او پاسخ داد:
«قبیله ام هرگاه بر سر مسئله اى اختلاف پیدا مى کنند نزد من مى آیند و من بین آنان داورى مى کنم و با صادر کردن حکم خویش اختلاف را برطرف مى نمایم» پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) به او فرمود: «چه کار خوبى مى کنى» و این گونه گذاشتن چنین کنیه هایى را بر افراد بدون اشکال دانست.
گذشته از این همه این مطالب، در ردیف فرزندان عباس (علیه السلام) نام پسرى را به اسم فضل آورده اند اما چون که فضل فرزندى نداشته، احتمال این که نام او از حافظه تاریخ ستُرده شده باشد، وجود دارد. این مسئله سبب شده که برخى براى توجیه کنیه حضرت عباس (علیه السلام) بر مطالبى مانند آنچه گذشت تمسک جویند؛ گر چه هیچ یک از آنها با هم منافاتى ندارد و قابل جمع مى باشد؛ یعنى وقتى در کودکى کسى را ابوالفضل بخوانند در او زمینه هایى هم ایجاد مى شود که نام یکى از فرزندان خویش را فضل بگذارد.
۲. ابوالقِربَه
در لغت عرب قِربه به معناى «مشک آب» است. حضرت عباس (علیه السلام) را به جهت آب رسانى اش در کربلا به این کنیه نامیده اند. در بسیارى از منابع تاریخى و رجالى چنین کنیه اى را براى حضرت بر شمرده اند.
۳. ابوالقاسم
کنیه اى غیر مشهور براى حضرت مى باشد؛ اگر چه برخى نوشته اند حضرت عباس (علیه السلام) فرزندى به نام قاسم داشته که در کربلا به شهادت رسیده است.
۴. ابن البَدَویَه
این کنیه نیز از جمله کنیه هاى غیر مشهور حضرت است و به معناى «فرزند زن بادیه نشین» مى باشد. دلیل آن نیز این بوده که قبیله مادرى حضرت، از جمله قبایل بیابان نشین عرب بوده اند.
۵. ابوالفَرجَه
در لغت عرب فرجه، «گشایش در سختى و برطرف شدن اندوه» معنا شده است. برخى چنین کنیه اى نیز براى حضرت بر شمرده اند که بیشتر به لقبى در قالب کنیه مى ماند. دلیل آن هم برطرف کردن اندوه و گشایش در سختى ها در نتیجه توسل به او مى باشد.
لقبهاى حضرت عباس (علیه السلام)
به عناوینى که بر اثر بروز و ظهور ویژگیهایى در انسانها، به آنان نسبت داده شود و بیانگر ویژگى شان باشد، لقب مى گویند. حضرت عباس (علیه السلام) القاب بسیارى دارد. براى ایشان بیش از بیست لقب مشهور بر شمرده اند که معروف ترین آنها عبارتند از:
۱. قمر بنى هاشم
حضرت عباس (علیه السلام) از جمال و زیبایى ویژه اى برخوردار بوده؛ به گونه اى که سیماى دل رباى او جلب توجه مى کرد و چهره اش مانند ماه تمام، تابناک مى نمود. چون از دودمان هاشم، جد پیامبر (صلى الله علیه و آله) بوده، او را «ماه فرزندان هاشم» مى خواندند. این لقب، لقبى مشهور براى حضرت به شمار مى رود و بسیارى از منابع آن را بر شمرده اند.
۲. باب الحوائج
حضرت عباس (علیه السلام) در دوران زندگى امام مجتبى (علیه السلام) پیوسته در کنار آن حضرت به مددکارى مردم و بر آوردن نیازهایشان مى پرداخت. این رویه در زمان امامت امام حسین (علیه السلام) و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آن جا که هرگاه نیازمندى براى کمک خواستن نزد این دو امام همام مى آمد، حضرت عباس (علیه السلام) مأمور اجراى دستور امام خویش مى شد. حضرت عباس (علیه السلام) جایگاه بلندى نزد برادرش امام حسین (علیه السلام) داشت؛ نوشته اند:
«همان گونه که پدرش امیر المؤمنین (علیه السلام) جایگاه بلندى نزد پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) داشت و باب او بود و هرگاه مشکلى روى مى داد پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) ابتدا آن را با على (علیه السلام) در میان مى گذاشت، عباس (علیه السلام) نیز چنین حالتى نسبت به امام حسین (علیه السلام) داشت. امام با پیشامد هر مشکلى آن را با برادرش در میان گذاشته و از او مى خواست که آن مشکل را برطرف نماید». این مسئله سبب شد تا ایشان را باب الحوائج؛ «برآوردنده نیازها» بخوانند. البته به نظر مى رسد این لقب بعدها در نتیجه توسل ها و کرامتهاى آن حضرت به ایشان داده شده است.
۳. باب الحسین (علیه السلام)
شدت دلبستگى حضرت عباس (علیه السلام) به برادر بزرگ تر خود، امام حسین (علیه السلام) تا آن جا بود که همواره خود را خدمتگزار و مى دانست و براى اجراى فرمانهاى ایشان همیشه پیش قدم بود. این بدان دلیل بود که پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) فرمود: «اَنَا مَدِینَهُ العِلمِ وَ عَلِىُّ بَابُها فَمَن اَرَادَ مَدِینَهَ فَلْیَأتِ البَابَ؛ من شهر دانش هستم و على (علیه السلام) دروازه ورود به آن است. پس هر کس خواهان ورود به شهر دانش است، باید نخست سراغ درِ آن را بگیرد». حضرت عباس (علیه السلام) نیز درب ورود به شهر حسینى (علیه السلام) بود.
از علامه فقید طباطبایى «ره»، نویسنده تفسیر بزرگ المیزان در این باره نقل شده است که فرمود: «مرحوم سید السّالکین و برهان العارفین، آقا سید على قاضى فرمود در هنگام کشف بر من روشن و آشکار شد که وجود مقدس ابا عبداللّه الحسین (علیه السلام) مظهر رحمت کلیّه الهیه است و باب و پیش کار آن حضرت، سقاى کربلا، سر حلقه ارباب وفا، آقا باب الحوائج الى اللّه، ابوالفضل العباس - صلوات الله و سلامه علیه - است».
۴. سق
سقّا از مشهورترین لقبهاى حضرت عباس (علیه السلام) است و پس از واقعه کربلا به این لقب متصف گردید. یکى از بى رحمانه ترین حربه هاى جنگى دشمن در واقعه کربلا، بستن آب به روى لشکر امام حسین (علیه السلام) بود که از روز هفتم ماه محرّم آغاز شد. اما حضرت عباس (علیه السلام) به همراه برخى دیگر از بنى هاشم، به فرات حمله مى برد و آب مى آورد. او این لقب را از پدران خویش به ارث برده بود؛ زیرا حضرت عبدالمطلّب، هاشم، عبد مناف و قُصَىّ نیز چنین لقبى داشتند. حضرت ابوطالب (علیه السلام) و عباس عموى پیامبر نیز به چنین ویژگى پسندیده اى مشهور بودند.
۵. کَبْشَ الکتیبه
اصطلاحى نظامى است که در جنگها به کار مى رفته و به فردى شجاع اطلاق مى شده؛ فردى که تمام صفات شجاعت و نام آورى در او جمع بوده و در پیشانى لشکر به جنگ با دشمن مى پرداخته است. این لقب پیش از حضرت عباس (علیه السلام) تنها به دو نفر داده شده؛ ابتدا به فردى قریشى از قبیله بنى عبدالدار که از دشمنان سر سخت مسلمانان بود و طلحه بن ابى طلحه نام داشت. او در جنگ احد توسط امیر مؤمنان کشته شد؛ زیرا شخص دیگرى را جرئت رویارویى با او نبود و شجاعت و جنگاورى او باعث تضعیف روحیه مسلمانان شده بود.
با کشته شدن او توسط امیر مؤمنان روحیه به مسلمانان بازگشت و سبب خوشحالى پیامبر اکرم (صلى الله علیه و آله) شد زیرا کشته شدن او باعث شد اتحاد مشرکین به شدت از هم گسیخته شود و بسیارى از آنان پا به فرار گذارند.
دومین فردى که پیش از حضرت عباس (علیه السلام) به این لقب خوانده شد مالک اشتر نخعى بود. او در دوران خلافت امیر مؤمنان (علیه السلام) کبش العراق مى خواندند. پس از وى این لقب به حضرت عباس (علیه السلام) رسید آن گونه که از زبان امام حسین (علیه السلام) سروده اند:
عَبَّاسُ (علیه السلام) کَبْشُ کَتِیبَتى وَ کَنَانَتىوَ سرُّ قَوْمی بَلْ اَعَزُّ حُصُونى
«عباس (علیه السلام) پهلوان لشکر و اهل بیت من بلکه شکست ناپذیرترین دژ من است».
۶. حامى الظُعینه
در لغت عرب ظعینه از ریشه ظَعَنَ (= کوچ کرد) گرفته شده و به معناى زن هودج نشین مى باشد. این لقب نیز از جمله القابى است که پس از واقعه عاشورا به حضرت داده شده و به معناى پشتیبان زنان هودج نشین است؛ چرا که دلگرمى زنان اهل حرم به بازوى تواناى عباس (علیه السلام) بود. چه بسا پشتیبانى و حمایت از زنان بى دفاع، خود بخش بزرگى از دفاع است و وجود او در بین لشکر قوت قلبى براى همه به شمار مى آمد. این لقب در عرب پیش از حضرت عباس (علیه السلام) تنها به یک نفر داده شده و او ربیعه بن مکدم کنانى از قبیله بنى فراس مى باشد که چه در زمان زندگى و چه پس از مرگش او را این گونه مى خوانده اند. آن سان که درباره اش سروده اند:
حامى الظعینه این منه ربیعهأم أین من علیا ابیه کلام
القاب یاد شده از مشهورترین لقبهاى حضرت عباس (علیه السلام) است. البته ایشان لقبهاى دیگرى نیز دارند که بدین شر است:
۷- شهید؛ ۸- عبد صالح؛ ۹- مستجار (پشت و پناه)؛ ۱۰- فادى (فداکار) ۱۱- ضَیغَم (شیر)؛ ۱۲- مُؤثر (ایثارگر) ۱۳- ظَهر الولایه (پشتیبان ولایت)؛ ۱۴- طیار؛ ۱۵- اکبر؛ ۱۶- مواسى (ایثار کننده)؛ ۱۷- واقى (پاسدار)؛
۱۸- ساعى (تلاشگر)؛ ۱۹- صدّیق (راست گفتار و درست کردار)؛ ۲۰- بَطَل (گُرد)؛ ۲۱- اطلس (چابک و شجاع، در لغت به معناى رنگارنگ یا دو رنگ بوده و کنایه از فرد زیرک و چابک است)؛ ۲۲- حامل اللّواء (پرچمدار) ۲۳- صابر؛ ۲۴- مجاهد؛ ۲۵- حامى؛ ۲۶- ناصر؛
در کلام معصومان (علیهم السلام) لقبهاى دیگرى نیز براى حضرت عباس آمده است که از جایگاه والا و مقام ارجمند حضرت عباس (علیه السلام) حکایت مى کند.
--------------------------------------------
۱. نک، على اکبر دهخدا، لغت نامه دهخدا، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، ۱۳۷۳ ه ش، ج ۱۱، ص ۱۶۴۵۲.
۲. السید مصطفى الدشتى، معارف و معاریف، تهران، انتشارات مفید، چاپ دوم، ۱۳۷۶ ه ش، ج ۸، ص ۵۹۵.
۳. شیخ عبّاس قمى، نفس المهموم، منشورات مکتبه بصیرتى، بى تا، ص ۳۳۲، عبداللّه المامقانى، تنقیح المقال فى احوال الرجال، نجف، مطبعه الحیدریه، ۱۳۵۲ ه ق، ج ۱، ص ۱۲۸؛ ابن عنبه الحسنى، عمده الطالب فى أنساب آل ابى طالب، نجف المطبعه الحیدریه، چاپ دوم، ۱۳۸۰ ه ق، ص ۳۹۴؛ السید عبدالمجید الحائرى، ذخیره الدارین، نجف، المطبعه المرتضویه، ۱۳۴۵، ه ق، ج ۱، ص ۱۴۴؛ معالى السبطین، ج ۱، ص ۴۴۳.
۴. عبدالواحد بن احمد المظفر، بطل العلقمى، نجف، مطبعه الحیدریه، بى تا، ج ۲، ص ۹.
۵. همان.
۶. همان، ص ۱۰.
۷. عبدالرزاق المقرم، العباس (علیه السلام)، نجف، مطبعه الحیدریه، بى تا، ص ۱۹۵؛ نجم الدین ابوالحسن على بن محمد بن العلوى العمرى، المجدى فى انساب الطالبیین، قم، مطبعه سید الشهداء، مکتبه آیه اللّه العظمى النجفى، چاپ اول، ۱۴۰۹ ه ق، ص ۲۳۱.
۸. احمد بن یحیى بن جابر البلاذرى، انساب الاشراف، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، چاپ اول، ۱۳۹۴ ه ق، ج ۲، ص ۱۹۲؛ فضل بن الحسن الطبرسى، اعلام الورى بأعلام الهدى، نجف، مکتبه الحیدریه، چاپ دوم، ۱۳۹۰ ه ق، ص ۲۰۳؛ ابوالفرج الاصبهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، مطبعه الحیدریه، ۱۳۸۵ ه ق، ص ۵۵.
۹. بطل العلقمى، ج ۲، ص ۸.
۱۰. محمد تقى بحر العلوم، مقتل الحسین (علیه السلام)، بیروت، دار الزهراء، چاپ دوم، ۱۴۰۵ ه ق؛ بحار الانوار، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۳ ه ق، ص ۳۱۵؛ العباس (علیه السلام)، ص ۱۹۵.
۱۱. بطل العلقمى، ج ۲، ص ۹۱.
۱۲. همان، ص ۱۰.
۱۳. ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، ابو جعفر محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، مطبعه المعلمیه، بى تا، ج ۴، ص ۱۰۸؛ محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، بیروت، مؤسسه الرساله، ۱۴۰۳ ه ق، ج ۴۵، ص ۴۰؛ عبدالله المامقانى، تنقیح المقال فى احوال الرجال، نجف، مطبعه الحیدریه، ۱۳۵۲ ه ق، ج ۲، ص ۷۰؛ السید محسن الامین، اعیان الشیعه، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، ۱۴۰۶ ه ق، ج ۷، ص ۴۲۹؛ الشیه عبداللّه البحرانى، العوالم، قم، مدرسه الامام المهدى، چاپ اول، ۱۴۰۷ ه ق، ج ۱۷، ص ۲۸۲.
۱۴. بطل العلقمى، ج ۳، ص ۳۵.
۱۵. مقاتل الطالبیین، ص ۵۵؛ بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۴۰؛ مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۱۰۸؛ بطل العلقمى، ج ۳، ص ۲۰۸؛ کبریت الأحمر، ص ۳۸۴.
۱۶. حافظ ابوعبداللّه محمد بن عبداللّه الحاکم النیسابورى، مستدرک الحاکم النیسابورى، بیروت، دار الکتب العلمیه، چاپ اول ۱۴۱۱ ه ق، ج ۳، ص ۱۲۶.
۱۷. على ربانى خلخالى، چهره درخشان قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (علیه السلام)، قم، مکتب الحسین، چاپ پنجم، ۱۳۷۸ ه ش، ج ۱، صص ۱۴۷ و ۱۴۸.
۱۸. محمد بن حبّان، الثقات، دائره المعارف العثمانیه، چاپ اول، بى جا، ۱۳۹۵ ه ق، ج ۲، ص ۳۱۰؛ محمد بن حبّان، السیره النبویه، بیروت، مؤسسه الثقافیه، چاپ اول، ۱۴۰۷، ه ق،ج ۱، ص ۵۵۹.
۱۹. محمد بن محمد بن نعمان الشیخ المفید، الاختصاص، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات، ۱۴۰۲ ه ق، ص ۷۸؛ ابو جعفر محمد بن الحسن، رجال الطوسى، نجف، مطبعه الحیدریه، چاپ اول، ۱۳۸۱ ه ق، ص ۷۲؛ موفق بن احمد الملکى مشهور به اخطب خوارزم (الخوارزمى) مقتل الحسین (ع) للخوارزمى، قم، مکتبه المفید، بى تا، ج ۲، ص ۲۹؛ مقاتل الطالبیین، ص ۵۶.
۲۰. احمد بن ابى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، دار صادر، بى تا، ج ۲، ص ۷۶؛ ابن هشام، سیره النبویه، بیروت، دار احیاء التراث العربى، ۱۳۵۵ ه ق، ج ۱، ص ۹۶.
۲۱. بطل العلقمى، ج ۲، صص ۵۳-۵۴.
۲۲. همان.
۲۳. همان، ص ۶۰.
۲۴. آذرتاش آذرنوش، فرهنگ معاصر، تهران، نشر نى، چاپ اول، ۱۳۷۹ ه ش، ص ۲۱۳.
۲۵. بطل العلقمى، ج ۲، صص ۶۳ و ۶۴.
۲۶. سید بن طاووس، مصباح الزائر، قم، مؤسسه آل البیت، چاپ اول، ۱۴۱۷ ه ق، صص ۲۴۵ - ۲۴۹؛ بحار الانوار، ج ۹۸، صص ۲۲۲-۲۲۷.
۲۷. بطل العلقمى، ج ۲، ص ۱۰۸.
۲۸. محمد ابن سعد، الطبقات، لیدن، مطبعه بریل، ۱۳۲۱ ه ق، ج ۳، ص ۱؛ شمس الدین محمد بن احمد الذهبى، سیر اعلام النبلاء، مصر، دار المعارف، بى تا، ج ۳، ص ۲۱۶؛ ابو محمد عبدالله بن اسعد بن على بن سلیمان الیافعى، مرأه الجنان و غیره الیقظان، بیروت، مؤسسه الاعلمى، چاپ دوم، ۱۳۹۰ ه ق، ج ۱، ص ۱۳۲؛ عبدالحى بن احمد بن محمد ابن عماد العکرى الحنبلى، شذرات الذهب فى أخبار من ذهب، بیروت، دار ابن کثیر، چاپ اول، ۱۴۰۸ ه ق، ج ۱، ص ۶۶؛ بطل العلقمى، ج ۲، ص ۷۲؛ مناقب آل ابى طالب، ج ۳، ص ۳۰۵.
۲۹. سه لقب اخیر در زیارت ناحیه مقدسه آمده است.
۳۰. لسان العرب، ج ۶، ص ۱۳۵.
۳۱. مناقب آل ابى طالب، ج ۴، ص ۱۰۸؛ بحار الانوار، ج ۴۵، ص ۴۰؛ بطل العلقمى، ج ۲، ص ۱۲.
۳۲. چهار لقب اخیر در: اقبال، على بن موسى بن جعفر السید بن طاووس، تهران، دار الکتب الاسلامیه، چاپ دوم، ۱۳۹۰ ه ق، ص ۳۳۴؛ بحار الانوار، ج ۹۸، ص ۳۶۴؛ مصباح الزائر، ص ۳۵۱.

 


کودکی حضرت عباس علیه السلام


مادرى ستوده خصال
از مطالبى که روان شناسان در خصوص دوران رشد کودک شیر خوار مورد تإکید قرار داده اند، این است که طفل تنها از شیر مادر استفاده نمى کند و خصوصیات شخصیتى وى همراه با محبت ها، عواطف و نوازش هاى او به فرزندش انتقال مى یابد و به رشد روانى او کمک مى کند. امام على علیه السلام قرن ها قبل، این ویژگى را مورد توجه قرارداده و فرموده اند:

http://www.sibtayn.com/fa/images/stories/monasebat/H.abbas/09.jpg

این مادر است که به تو از عصاره قلبش غذا داد; قوتى که دیگرى از دادن آن امتناع مى کند. این مادر است که که با تمامى اعضإ و جوارحش با نهایت شادمانى و خوشرویى تو را از جمیع حوادث و رخدادها محافظت نمود.(۱)
حضرت على علیه السلام در سیره عملى و زندگانى فردى خویش، این موضوع را مورد توجه قرار داد و چون به سوگ شهادت پاره تن پیامبر(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س) نشست، برادرش عقیل را که از آگاهان به انساب عرب بود و طوایف و قبایل شبه جزیره عربستان و نقاط مجاور را به خوبى مى شناخت، فراخواند و از او خواست براى وى همسرى بیابد که زاده دلاوران باشد تا فرزندى شجاع به دنیا آورد; چرا که به طور مسلم سرشت و خصائص اجداد در فرزند تإثیر یافته و به او منتقل مى شود. عقیل پس از تحقیق، فاطمه دختر حزام بن خالد بن ربیعه ـ از نوادگان عامر و منسوب به طایفه هوازن ـ را به برادرش معرفى نمود و خاطر نشان کرد: پدران و دایى هاى این زن از دلاوران عرب در قبل و بعد از اسلام بوده و مورخان از آنان در هنگام نبرد، شجاعت و دلیرى و رادمردىها نقل کرده اند; آن چنان که حاکمان زمان آنان در برابرشان سرتسلیم فرود مىآورده اند. در میان عرب شجاع تر و قهرمان تر از پدرانش یافت نشود. و مقصود امیرمومنان علیه السلام نیز چنین همسرى بود; چرا که در میان تیره فاطمه که به ((ام البنین)) هم موسوم است، شخصى وجود دارد به نام عامر بن مالک بن جعفر بن کلاب ـ جد ثمامه، مادر این زن ـ که به سبب قهرمان سالارى و شجاعتش، او را بازىگیرنده سرنیزه ها (نیزه باز) لقب داده اند.
حزام پدر اُم البنین از استوانه هاى شرافت در میان عرب به شمار مى رفت و در بخشش، دلاورى و حماسه آفرینى شهرت داشت. خاندانش از طوایف و قبایل ریشه دارى بودند که علاوه بر رشادت و شجاعت در میادین نبرد، به دستگیرى از مستمندان، میهمان نوازى و یارى رسانیدن به درماندگان نیز اشتهار داشتند. برخى از برجستگان این خاندان متصف به صفات والا وگرایش هاى عالى انسانى بودند که به حکم قانون وراثت، ویژگى هاى اخلاقى خود را از طریق اُم البنین به فرزندان بزرگوارش انتقال دادند.(
۲)
على علیه السلام وقتى از گزارش برادرش درباره خاندان همسر آینده اش مطلع گردید، به وى فرمود تا براى خواستگارى از اُم البنین به نزد بستگانش مراجعه کند. عقیل پذیرفت و به دیدن حزام بن خالد رفت و موضوع را با او مطرح کرد. وقتى حزام از مقصودش باخبرگردید، بدون لحظه اى درنگ، موافقت خود را با این وصلت اعلام داشت و براى این که دخترش را در شادمانى خود شریک نماید، این خبر مهم را به اطلاع او رساند. چون دختر حزام به هویت خواستگار با فضیلت خویش پى برد، در حالى که عرق شرم و حیا بر پیشانى اش نشسته بود، نتوانست از ابراز سرور و شعف خوددارى کند; زیرا این وصلت مبارک براى او و خانواده اش افتخارى بزرگ و سعادتى فوق العاده محسوب مى گردید. عقیل به وکالت از سوى برادرش مولا على علیه السلام خطبه عقد را جارى کرد و بدین ترتیب، فاطمه دختر حزام رهسپار خانه امیرمومنان علیه السلام شد. (
۳)
بانویى پارسا و مهربان
اُم البنین پیش از آن که پاى در خانه نخستین فروغ امامت نهد، (فاطمه) نام داشت. او که از خصال نیکو و ایمانى استوار برخوردار بود، در همان نخستین روزهاى زندگى مشترکش با حضرت على علیه السلام، از ایشان خواست تا نام او را تغییر دهد. امیرمومنان علیه السلام با شگفتى علت آن را جویا شدند. اُم البنین با نهایت بصیرت و تیزهوشى، گفت: هرگاه مرا فاطمه صدا مى زنى، حسن و حسین(علیهماالسلام) به یاد مادرشان حضرت فاطمه زهرا(س) مى افتند و خاطره غم بار جدایى از او و رنج بى مادرى، در ذهنشان تداعى مى گردد و من راضى نیستم که آنان از این بابت آزرده شوند. پس نام آن بانوى گرامى به(ام البنین) تغییر یافت.(
۴) چون حضرت على علیه السلام در همسرش خردمندى و صفات نیکو مشاهده کرد، در تکریم و احترامش از صمیم قلب کوشید.
گروهى از مورخان در پى اثبات این نکته بوده اند که امیرمومنان علیه السلام پس از شهادت فاطمه(س) با دختر حزام عامریه ازدواج کرد.(
۵) و دسته اى دیگر مى گویند:
این وصلت بعد از ازدواج آن حضرت با بانویى به نام (امامه) بوده است.(
۶) اما به طور مسلم، این پیمان مبارک بعد از رحلت حضرت صدیقه کبرا(س) مى باشد; زیرا تا فاطمه(س) در قید حیات بود، اختیار همسر دیگرى براى امام على علیه السلام روا نبود. (۷)
اُم البنین از بانوان ارجمند و با معرفت نسبت به جایگاه اهل بیت علیهم السلام و داراى اخلاص و صفا در ولایت و محبت به این خاندان، بود همان طور که نزد اهل بیت علیهم السلام از شإن و مقامى بس والا بهره داشت و زینب کبرى(س) همان گونه که در ایام عید به دیدارش مىآمد، پس از واقعه کربلا و ورود به مدینه، به دیدارش رفت و شهادت فرزندانش را به وى تسلیت گفت.(
۸)
از عظمت مقام و موقعیت اهل بیت علیهم السلام نزد او چنین نقل کرده اند که وقتى به عقد ازدواج حضرت على علیه السلام درآمد، امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) بیمار بودند و او همچون مادرى دلسوز و پرستارى مهربان به مراقبت و دل نوازى از آنان مبادرت نمود، و چنین امرى از همسر سرور اهل ایمان که از انوار معارفش بهره ها گرفته، در بوستان علوى پرورش یافته و به اخلاق و آداب مولاى متقیان مودب و متخلق شده، امرى شگفت نمى باشد.(
۹)
اُم البنین بر آن بود تا در حد توان جاى مادر را براى نوادگان پیامبر و سروران جوانان بهشت پرکند; مادرى که در اوج جوانى پژمرده شد. فرزندان رسول خدا در وجود این بانوى پارسا، مادر خود را مى دیدند و از فقدان مادر کم تر رنج مى بردند. اُم البنین فرزندان دختر پیامبر را بر کودکان خود مقدم مى داشت و عمده محبت و عاطفه خود را نثار آن نمونه هاى والاى کمال مى نمود. تاریخ، مانند چنین بانوى بزرگوارى که فرزندان زن دیگرى را بر کودکان خویش برترى دهد، کمتر به خود دیده است. او این توجه و رجحان را نه تنها وظیفه اى عاطفى، بلکه فریضه اى دینى مى شمرد و این حقیقت قرآنى را در نظر داشت که خداوند متعال اجر رسالت پیامبر خویش را محبت به خاندان او قرارداده و آنان عزیزترین اهل بیت آخرین فرستاده الهى بودند. و وى با درک چنین عظمتى، کمر به خدمتشان بست و حقشان را در حد توان ادا کرد.
اُم البنین نزد مسلمانان به دلیل این گونه محبت ها و پرورش انسان هایى شجاع و فداکار، جایگاهى ویژه دارد و بسیارى معتقدند او به دلیل پارسایى، در پیشگاه خداوند منزلتى والا دارد و اگر دردمندى، او را واسطه خود نزد حضرت بارى تعالى قرار دهد، لطف خداوند شامل حالش گردیده و حزن و اندوهش برطرف مى شود. از این جهت به هنگام سختى ها و درماندگى ها، این مادر فداکار را شفیع خود قرار مى دهند.(
۱۰)
اُم البنین همان زنى بود که حضرت على علیه السلام مى خواست; بانویى که قادر گردید فرزندانى حماسهآفرین به جامعه اسلامى تحویل دهد که از همان سنین طفولیت از خصم نهراسند و در مقابل شمشیرها و نیزه ها مقاومت کنند و بیمى به دل راه ندهند. او براى شوهر گران قدرش، چه در زمان حیات و چه بعد از شهادت آن امام همام، زنى باوفا، فداکار و پاکدامن بود.
نقل کرده اند:
پس از این که حضرت على علیه السلام توسط یکى از شقاوت پیشگان نهروان در محراب عبادت به فوز عظیم شهادت نائل گردید، مغیره بن نوفل و پس از او، ابوهیاج بن سفیان از (امامه) خواستگارى کردند و او در این باره با اُم البنین مشورت کرد. آن زن وفادار در جوابش گفت: سزاوار نیست بعد از مولاى پرهیزگاران، بدن ما با مرد دیگرى تماس پیدا کند. این پاسخ سنجیده آن چنان اثر ژرفى در روح و روان امامه و دیگر زنان حضرت على علیه السلام از جمله لیلا و اسمإ برجاى نهاد که از آن پس، هیچ یک ازدواج نکردند و این زنان فداکار پس از شهادت همسرشان در حال تجرد باقى ماندند تا آن که به داربقا شتافتند و به شوهر ارجمندشان ملحق گشتند.
فاطمه اُم البنین دومین یا سومین زنى است که به حباله نکاح على علیه السلام در آمد و چهار پسر به دنیا آورد که در واقعه کربلا و در رکاب برادر بزرگوارشان، امام سوم، پس از پیکارى عزت آفرین با دشمنان، جام شهادت نوشیدند.
گفته اند: چون اهل بیت امام حسین علیه السلام به مدینه آمدند، اُم البنین برکنار مرقد مطهر رسول اکرم(ص) با زینب کبرى(س) ملاقات نمود و به وى عرض کرد: اى دختر امیرمومنان! از پسرانم چه خبر دارید؟ آن بانوى بزرگ فرمود: همه کشته شدند. اُم البنین با استوارى و بدون آن که تغییرى در روحیه اش پدید آید، عرض کرد: جان همه به فداى حسین علیه السلام! از او چه خبر دارید؟ خواهرش با ناگوارى گفت: او را با لب تشنه کشتند. تا این سخن را شنید، دست هاى خویش را به سر و سینه کوبید و با صداى بلند و به حالت گریان گفت: واحسیناه! زینب کبرى(س) فرمود: از فرزندت عباس یک یادگار آورده ام و آن، سپرى خونین است. با مشاهده آن سپر، اُم البنین طاقت نیاورد و بیهوش شد. چون به هوش آمد به دلیل شهادت آن جانبازان راه حقیقت و مجاهدان طریق انسانیت به گریستن و نوحه سرایى ادامه داد و در چنین حالتى به اطرافیان گفت: به من اُم البنین نگویید; زیرا دیگر پسرى ندارم که مادرشان باشم. و از آن پس، گوشه عزلت گزید و یار و همدمش غصه و اشک بود تا آن که در مدینه دعوت حق را لبیک گفت و در گورستان بقیع دفن گردید که آرامگاهش هم اکنون زیارتگاه شیعیان و اهل ایمان مى باشد.(
۱۱)
ولادت با برکت
چهار روز از ماه شعبان سال
۲۶ هجرى مى گذشت; ماهى که براى اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام و پیروان آنان با برکت، رحمت و وارستگى توإم است. در این روز در شهر مدینه ستاره اى پرفروغ در آسمان فضیلت هویدا گردید که درخشش آن، خاندان عترت و اصحاب ائمه را در موجى از شادى و شعف فرو برد. این مولود شکوهمند در خانه اى دیده به جهان گشود که ایمان و تقوا در آن حضور داشت و اهلش به نور معنویت آراسته بودند.(۱۲)
با تولد این کودک که (عباس) نامیده شد، مدینه به گل نشست و موجى از سرور، خاندان علوى را فراگرفت. وقتى مژده ولادت این طفل به امیرمومنان علیه السلام داده شد، به خانه شتافت و او را در برگرفت. گونه اش را بوسه باران کرد و مراسم شرعى را درباره اش اجرا نمود; یعنى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. نخستین کلمات، بانگ روح بخش توحید بود که توسط پیشاهنگ پارسایى و پرهیزگارى بر صفحه ذهن و دلش نشست و سرود جاویدان یکتا پرستى، جانش را نوازش داد و در اعماق وجودش جوانه زد و به درختى بارور از باورها و ایمان و تقوا مبدل گردید تا آن جا که در راه حفظ آن، جان باخت و خونش را به پاى آن ریخت.
در هفتمین روز تولد، بنا به سنتى اسلامى که رسول اکرم(ص) آن را بنیان نهاده بود، حضرت على(ص) سرفرزندش را تراشید و هم سنگ موهایش طلا یا نقره به فقیران و مستمندان داد و همان گونه که نسبت به حسنین(علیهماالسلام) عمل کرده بود، گوسفندى به عنوان عقیقه براى این نوزاد ذبح کرد. پدر تمامى آرمان هاى خدا پسندانه را در سیماى نورانى این کودک خواند و در پس پرده هاى غیب; جنگاورى، دلیرى و فداکارى این فرزند را در عرصه پیکار با پلیدىها دریافت و به همین جهت، او را عباس (شیر بیشه) نامید; چرا که این طفل به همه ثابت کرد که هرگز به اهل باطل روى خوش نشان نمى دهد و در برابر جویندگان حقیقت و پویندگان این مسیر، خندان و شاداب است. (
۱۳)
بوسه و گریه
روزى اُم البنین امیرمومنان(ص) را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه مى زند و مى گرید. چون آن بانوى با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانى و ناگوارى شد; زیرا سابقه نداشت که فرزندى چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوى، براى پدرش اضطراب و پریشانى به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملى که موجب آشفتگى شود دروى دیده نمى شد. پس اُم البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت على علیه السلام او را نسبت به حقیقتى که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مدد رسانى به امام حسین علیه السلام قطع مى شود. با شنیدن این خبر غیبى، صداى فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه على علیه السلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه گرى پرداختند. حضرت افزود: اى ام البنین! نور دیده ات نزد خداوند منزلتى بزرگ دارد و پروردگار در عوض دو دست بریده اش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در مىآید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابى طالب عنایت نموده است. اُم البنین با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه، مسرور گردید.(
۱۴)
کنیه و القاب
از جمله آداب و سنت هاى مربوط به کودکان در صدر اسلام و در میان خاندان عترت، این بود که براى فرزندان خود، کنیه تعیین مى کردند. مزیت این ویژگى آن بود که از همان دوران کودکى شخصیت فرزند مورد توجه قرار مى گرفت و در اجتماع از اعتماد به نفس بیشترى برخوردار بود. همچنین وقتى طفلى را با کنیه صدا مى کنند، مورد محبت واقع شده و آرامش مى یابد و یاد مى گیرد که بزرگان را چگونه مورد خطاب قرار دهد. امام باقر علیه السلام فرموده اند:
ما براى فرزندانمان در دوران خردسالى کنیه مشخص مى کنیم تا در سنین بالاتر به لقب هاى ناگوار مبتلا نشوند.(
۱۵)
حضرت عباس علیه السلام نیز به کنیه ها و لقب هایى اشتهار یافت; کنیه مشهور آن حضرت(ابوالفضل) مى باشد; زیرا که از جهتى، فرزندى به نام (فضل) داشته و از طرف دیگر، به دلیل مکارم اخلاقى و فضیلت هاى انسانى، شایسته چنین کنیه اى مى باشد واگر فضل و سیادت را بنیانى رفیع تصور کنیم، عباس علیه السلام از پایه هاى مهم آن است.
القاب آن حضرت نیز معرف شخصیت و ارزش معنوى وى مى باشد. از آن جا که سیمایى نیکو و با صلابت داشت و چون بدر مى درخشید و از آیات کمال و جمال به شمار مى رفت، او را (قمر بنى هاشم) لقب دادند.
در آن هنگامه اى که جنایت پیشگان آب را بر امام حسین علیه السلام و یارانش بستند، حضرت عباس علیه السلام بارها صفوف دشمن را شکافت و خود را به فرات رسانید و تشنگان اهل بیت و اصحاب امام را سیراب ساخت و به همین دلیل، از بزرگ ترین و بهترین القابش (سقا) مى باشد.
آن حضرت در کنار رودخانه اى که (علقمه) نام داشت، به شهادت رسید; لذا وى را قهرمان (علقمه) لقب دادند.
(باب الحوائج)، (سپه سالار)، (کبش الکتیبه) و (پرچمدار) یا (علمدار) کربلا از دیگر القاب آن حضرت است.(
۱۶)
پرورش هاى پرمایه
حضرت على علیه السلام ضمن رعایت اصول تربیت دینى، نظارت دقیق و مداومى در مورد فرزند خود داشت و سعى وافرش براین بود تا وى را به عنوان شخصى اهل دیانت، داراى تعهد و مسئولیت و برخوردار از کرامت هاى انسانى پرورش دهد. امام با عباس همچون دیگر فرزندانش دوست و رفیق بود و با نهایت عطوفت و محبت با او رفتار مى نمود. یار و یاورش بود و در مشکلات و دشوارىها دستش را مى گرفت. هرگز اجازه نمى داد کودکش در مسیر تربیت تحقیر گردد و مى کوشید زمینه هایى فراهم کند تا او احساس شخصیت کند و دوران کودکى و نوجوانى را با اصلاح و تعدیل غرائز و احساسات پشت سر بگذارد; چرا که وقتى فردى گرامى داشته شود و از او به عنوان انسانى صاحب هویت مستقل و کرامت نفسانى سخن گفته شود و با چنین نگرشى به سوى رشد و شکوفایى گام بردارد، براى تکمیل حالات ملکوتى در وجود خویش به فضایل و خصال نیکو روى مى آورد و در میدان معرفت و در عرصه مبارزه با نفس اماره پیروز و سر بلند مى گردد و از ورطه هاى گناه اجتناب مى نماید و تمایلش به بوستان معارف و گلستان معنویت افزون تر مى شود.
امام على علیه السلام عباس علیه السلام را بخصوص در سنین کودکى و دوران رشد، نصیحت و امر به معروف مى نمود و بر این امر، اصرار داشت. در هر فرصتى ذهن پاک فرزندش را با حکمت ها و مطالب سازنده و عمیق بارور مى کرد. و همچون لقمان حکیم، جان کودک خود را با مواعظ و حکمت هاى ژرف مى نواخت، و این توصیه هاى اخلاقى، یا نوازش هاى عاطفى با لحنى صمیمانه توإم بود. بر همین اساس این جوان هاشمى، انسانى برازنده، پرهیزگار، دانشور، مبارز، شجاع و اهل سخاوت بارآمد و آیینه تمام نماى جمال و کمال پدر پاک خود گردید.
در محیط پرورشى عباس علیه السلام چشمه توحید جارى بود و او با دلى لبریز ازعشق الهى و مهر ملکوتى تربیت مى گردید. دوران کودکى او مملو از عنایت و لطف ابراز محبت پدر و برادرانى بود که لحظه اى از پرورش وى به عنوان انسانى والا و صاحب کرامت هاى اخلاقى، غافل نبودند.
روزى حضرت على علیه السلام در منزل خویش نشسته و حضرت عباس و حضرت زینب(علیهماالسلام) در طرف راست و چپ امام بودند. پدر، پسر را مورد خطاب قرار داد و به وى فرمود: بگو یک! گفت: یک. امام فرمود: بگو دو! عرض کرد: حیا مى کنم با زبانى که یک گفته ام، دو بگویم.
این نکته اشاره به یک لطیفه توحیدى است; یعنى انسان یکتا پرست هرگز به شرک و دوگانه پرستى روى نمىآورد. حضرت على علیه السلام به منظور تشویق و تحسین این کودک و به پاس پاسخ جالب و بجاى او، چشمان فرزند خویش را بوسید.(
۱۷) زیرا امام متوجه این حقیقت بود که اگر او به طور شایسته مورد تمجید قرار نگیرد و این گونه جواب نغز و زیبایش با بى اعتنایى والدین توإم باشد، امکان دارد، دچار کم رویى و خجالت شود. به علاوه تحسین به موقع، از بهترین وسایل مسرور کردن کودکان است. به همین دلیل على علیه السلام نسبت به عباس علیه السلام مهر و محبت افزون ترى مبذول نمود و در واقع، فزونى عطوفت خود را پاداش او قرار داد.
ابوالفضل علیه السلام از بالندگى شایسته اى برخوردار بود; چرا که در پرتو پدرى پارسا، که حجت خدا بر روى زمین بود، رشد کرد و از گرایش هاى والا جرعه هاى جان بخش و جاودانى نوشید تا در آینده نمونه کاملى از فضایل و مکارم باشد. مادرش نیز در تربیت فرزندش اهتمامى شایسته داشت و بذر همه صفات پسندیده را در مزرعه وجود عباس علیه السلام افشانید. حضرت ابوالفضل علیه السلام ملازم دو نوه گرامى رسول اکرم(ص) یعنى امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) سروران جوانان بهشت بود و در کلاس درس آن دو امام بزرگوار اصول فضیلت و آداب والا را آموخت. بخصوص هماره با سید شهیدان همراه بود و در سفر و حضر، از وى جدا نمى شد و از اخلاق و رفتارش تإثیر مى پذیرفت و الگوهاى رفتارى او را در جان خویش استوار مى ساخت تا آن جا که پرتوى از برادر در خصوصیات و دیدگاه هایش گردید. امام حسین علیه السلام نیز که ارادت بى شائبه و جانبازى برادرش عباس علیه السلام را نیک دریافته بود، او را بر تمامى اهل بیت خود مقدم مى داشت و خالصانه، نسبت به او محبت مى ورزید. اسوه هاى تربیتى ابوالفضل علیه السلام او را به سطح مصلحان بزرگ بشریت ارتقإ داد، آن بزرگانى که با فداکارىهاى والا و تلاش هاى مستمر براى نجات جامعه انسانى از ذلت و احیاى آرمان هاى بلند انسانى مسیر تاریخ را دگرگون ساختند. این کودک از همان روزهاى آغازین رشد و شکوفایى، آموخت که در راه اعتلاى کلمه حق و اهتزاز پرچم توحید، جانبازى کند و چنین باورى در اعماق جانش ریشه دوانید و با هستى او عجین کشت. و عجیب نبود او چنین مسیر سازنده و پویایى را طى کند; زیرا پدرش امیرمومنان و برادرانش حسن و حسین(علیهماالسلام) و نیز مادر نیکو خصالش، نهال ارزش ها را در کشتزار روح و روانش غرس کرده بودند.
سیماى با صلابت عباس علیه السلام
از عنایات الهى در خصوص حضرت عباس علیه السلام این بود که علاوه بر بزرگوارى، کرم، نیک خویى و عطوفت، داراى سیمایى جذاب و چهره اى شکفته و با حسن و جمال بود و در واقع، نور ایمان از پیشانى وى مى درخشید ولواى مجد و شکوه پدرش را بردوش مى کشید و رخسارى زیبا و اندامى متناسب و نیرومند داشت که آثار دلیرى و شجاعت در آن نمایان بود. راویان و مورخان، او را خوب رو و پرجاذبه وصف کرده اند. رشادت اندام و قامت ایشان در حدى بود که براسب نیرومند و بزرگى مى نشست; لکن در همان حال پاهایش بر زمین کشیده مى شد.(
۱۸)
از همان ابتداى تولدش، از شدت زیبایى و سیماى نورانى، به(ماه بنى هاشم) موسوم گشت. قبل از او، (عبد مناف)، جد رسول اکرم(ص) به قمر سرزمین حجاز معروف بود و عبدالله پدر حضرت محمد(ص) به قمر خانه کعبه شهرت داشت. این لقب که شایسته آن کودک خوش چهره و مه جبین بود، همچنان برایش باقى ماند.(
۱۹)
ملاعلى خیابانى تبریزى در جلد محرم وقایع الایام از کتاب (مظاهر الانوار) میرزا رضا قلى خان هدایت نقل مى کند که: ابوالفضل علیه السلام قامتى بلند و بازوان کشیده داشت و چون بر اسب هاى قوى قرار مى گرفت، زانوهاى او حوالى گردن اسب بود. صورتش مظهر جلال و جبروت کردگار جهان و در شجاعت و مناعت طبع، بعد از امام حسین علیه السلام، سرآمد اولاد امیرالمومنین علیه السلام و سپهسالار و علمدار امام سوم بود. (
۲۰)
مادرش اُم البنین که قلبش آکنده از محبت نسبت به عباس بود، از چشم رشک ورزان بر سیماى فرزندش عباس، هراس داشت و مى ترسید که مبادا آن تنگ نظران تنک مایه، بر وى آسیبى برسانند و رنجورش کنند، لذا مدام در دعاها و اذکارى که بر زبان جارى مى ساخت، عباس را در پناه خداوند متعال قرار مى داد و در باره اش دعا مى کرد: فرزندم را از شر چشم حسودان نشسته و ایستاده، آینده و رونده، مسلمان و منکر، بزرگ و کوچک، زاده و پدر در پناه خداوند یکتا قرار مى دهم.(
۲۱)
از منظر ستارگان آسمان امامت
حضرت عباس علیه السلام در بیت امامت و ولایت تربیت نیکویى یافت و حضرت على علیه السلام نظرى ویژه در پرورش او داشت، همانند مقاصد پیامبراکرم(ص) در رشد و شکوفایى امام حسین علیه السلام، یعنى همان گونه که خاتم رسولان، امام سوم را براى تربیت دادن حماسه اى پرشکوه پرورش مى داد و او را بر سر زانوى خویش با نوازش هاى خاص به مراحل رشد و کمال رسانید و سفارش وى را به تمام مسلمانان نمود و حسین را جزئى از خود و خود را جزئى از او معرفى نمود:
(حسین منى و انا من حسین).
حضرت على علیه السلام مى دید که فرزندش در صحراى کربلا به یک فداکار و جانباز نیازى خواهد داشت; از این جهت، از خداوند خواست که او را صاحب پسرى نماید که در زندگانى یاور و مطیع امام حسین علیه السلام باشد. عباس با چنین مقصد مقدسى از مادرى ستوده خصال، زاده شد و با تربیت علوى، به شکوفایى رسید و در عرصه هاى گوناگون در مقابل برادرانش هیچ گاه از ادب خارج نگردید و در فرمان بردارى از امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) از جان و دل مى کوشید و لباس فخر و مباهات را از این بابت بر تن کرده بود و در همه حال ابراز لیاقت و فعالیت خستگى ناپذیرى کرده و در نهایت خضوع و فروتنى، زمین ادب امامت را بوسیده است. امام حسین علیه السلام نیز این حماسهآفرینى ها و وفادارىهاى برادرش عباس را ارج نهاد و براى وى مناصبى معین کرد که از چنین مراتب و مقاماتى معلوم مى شود. حضرت حسین بن على(علیهماالسلام) نظر خاصى به ابوالفضل داشته که فرد دیگرى از بنى هاشم این لیاقت را نداشته اند.(
۲۲)
امام سجاد علیه السلام که خود الگوى تقوا و زهد و عبادت است، درباره این جوان هاشمى فرموده است:
خداوند عمویم عباس را رحمت کند که از خود گذشتگى کرد و نیک از عهده آزمایش برآمد. خود را فداى برادر کرد تا دستانش بریده شد... عباس علیه السلام را نزد خداوند متعال منزلتى است که همه شهیدان در روز قیامت بر او غبطه مى خورند.(
۲۳)
حضرت امام صادق علیه السلام از عباس علیه السلام تجلیل مى کرد و مواضع افتخارآفرین او را در روز عاشورا، تکریم مى نمود. امام علیه السلام در بیانى عالى، آن استوانه استقامت را این گونه وصف کرده است:
عموى ما عباس بن على، بصیرتى نافذ، بینشى ژرف و ایمانى محکم داشت. همراه با امام حسین علیه السلام و در رکاب او به جهاد پرداخت و به خوبى از بوته آزمایش و ابتلا بیرون آمد. (ایثارى تمام نمود) و با شهادت از دنیا رفت.(
۲۴)
امام صادق علیه السلام در زیارتى که به شیعیان آموخته ـ که داراى سند صحیح و مورد اتفاق و تإیید عالمان امامیه است.ـ مقام حضرت عباس علیه السلام را چنین مى ستاید:
"سلام الله و سلام ملائکته المقربین و انبیإ المرسلین و عباده الصالحین و جمیع الشهدإ و الصدیقین، الزاکیات الطیبات فیما تغتدى و تروح علیک یابن امیرالمومنین..."
درود خدا و درود فرشتگان مقربش و سلام پیامبران مرسل و بندگان صالحش و سلام تمامى شهدا و اهل صداقت، سلام هایى پاک و طیب در صبحگاهان و شام گاهان برتو باد اى فرزند امیرالمومنین...
باتوجه به این که متن زیارت فوق با زیارت سرور مظلومان، امام حسین علیه السلام ـ که از امام ششم علیه السلام روایت شده، شباهت زیادى دارد; براى ما این حقیقت روشن مى شود که منزلت قمربنى هاشم، صرف نظر ازمقام ویژه امامت و عصمت که براى امام حسین علیه السلام متصور و محقق است، به مقام امام حسین علیه السلام شبیه است.(
۲۵)
مصلح غیبى، حجت خدا و بقیه الله الاعظم(عج) قائم آل محمد در بخشى از زیارت ناحیه مقدسه، حضرت عباس علیه السلام را چنین وصف کرده است:
((السلام على ابى الفضل العباس بن امیرالمومنین، المواسى اخاه بنفسه الاخذ لغده من امسه، الفادى له، الواقى الساعى الیه...))(
۲۶)
سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرمومنان; آن که با فداى جان خود نسبت به برادرش، مواسات (هم دردى) کرد و از گذشته اش براى آینده توشه برگرفت. آن که در رکاب برادر فداکارى نمود و با جان خویش از وى حفاظت کرد و به سوى او سعى و اهتمام وافى داشت.
در واقع، حضرت ابوالفضل علیه السلام چشمه فضل و بزرگوارى بود و گویى از خورشید خونین امامت، یعنى حسین بن على(علیهماالسلام) شجاعت، علم، صلاح و تقوا را اخذ کرد و به نحو احسن به ظهور رسانید و از این جهت، قول خداوند در قرآن کریم صادق است که
(والشمس وضحیها والقمر اذا تلیها)(
۲۷); سوگند به آفتاب و روشنى اش به هنگام چاشت و سوگند به ماه چون از پىآن برآید.
علامه مجلسى(ره) به نقل از مزار شیخ مفید(ره) و مزار ابن مشهدى از امام صادق علیه السلام روایت مى کند که در زیارت خود خطاب به حضرت ابوالفضل علیه السلام فرموده اند:
((لعن الله امه استحلت منک المحارم وانتهکت فیک حرمه الاسلام(
۲۸); خداوند لعنت کند گروهى را که محارم الهى را در شإن تو حلال شمردند و با کشتن تو حرمت اسلام را زیر پا نهادند.
علامه عبدالرزاق مقرم در این باره نوشته است:
((این کلام شریف، ما را به منزلتى عظیم از قمر بنى هاشم واقف مى سازد. زیرا همانند این خطاب در باره هیچ یک از شهیدان کربلا نیامده است; با وجود آن که آنان به برترین مرتبه فضل و ایثار رسیده اند که دیگر شهدا به آن دست نیافته اند. ))(
۲۹)
-------------------------------------------------------------
۱ ـ راه و روش تربیت از دیدگاه امام على(ع)، على محمد حسین ادیب، ترجمه دکتر سید محمد رادمنش، ص ۲۸۷.
۲ ـ تاریخ الخمیس، حسین بن محمد بن الحسن دیاربکرى، متوفاى ۹۶۶ ه' .ق.، ج ۲، ص ;۳۱۷ المعارف، ابن قتیبه دینورى، ص ;۹۲ عمده الطالب فى انساب آل ابى طالب، ابن عتبه، ص ۳۲۷ ـ ۳۲۸.
۳ ـ زندگانى حضرت ابوالفضل العباس، علامه باقر شریف قرشى، ترجمه سید حسن اسلامى، ص ;۲۸ زندگانى قمربنى هاشم، عبدالحسین مومنى، ص ۱۳۵.
۴ ـ مناقب آل ابى طالب، ابن شهرآشوب سروى مازندرانى، ج ۳، ص ۷۶.
۵ ـ تاریخ ابن اثیر، ج ۳، ص ;۱۵۸ تاریخ ابوالفدإ، ج ۱، ص ;۱۸۱ تاریخ طبرى، ج ۶، ص ۸۹.
۶ ـ الفصول المهمه، سیدعبدالحسین شرف الدین، ص ;۱۴۵ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۲، ص ۱۱۷.
۷ ـ مناقب، ج ۲، ص ;۹۳ العباس، علامه مقرم، متن ترجمه، ص ۱۵۷.
۸ ـ مجموعه شهید اول، محمد بن مکى.
۹ ـ العباس، علامه مقرم، ص ;۱۵۸ حضرت ابوالفضل، حسن مظفرى، معارف، ص ۳۹.
۱۰ ـ زندگانى حضرت ابوالفضل عباس، علامه باقر شریف قرشى، ص ۲۹.
۱۱ ـ تذکره الشهدإ، ملاحبیب الله شریف کاشانى، ص ;۴۴۳ مناقب ابن شهرآشوب، ج ۲، ص ۷۶ و ;۹۲ خصایص العباسیه، شیخ محمد ابراهیم کرباسى، ص ۱۱۸ و ;۱۱۹ کشف الغمه فى معرفه الائمه، ج ۱، ص ۵۹۰.
۱۲ ـ تاریخ تولد حضرت ابوالفضل را اکثر منابع، چهارم شعبان سال ۲۶ هجرى و برخى سال ۲۷ هجرى نوشته اند. ر.ک: العباس، ص ;۱۵۹ مجالس السنیه، سید محسن امین، مجلس ;۶۱ فرسان الهیجإ، ذبیح الله محلاتى، ج ۱، ص ۱۸۷.
۱۳ ـ زندگانى حضرت ابوالفضل، علامه باقرشریف قرشى، ص ۳۱.
۱۴ ـ سفینه البحار، محدث قمى، ج ۲، ص ;۱۵۵ العباس بن على رائد الکرامه و فدإ فى الاسلام، ص ;۲۵ خصائص العباسیه، ص ۱۱۹.
۱۵ ـ روضه المتقین، محمدتقى مجلسى، ج ۸، ص ;۶۲۶ حیاه الامام حسن(ع)، ج ۱، ص ۶۵.
۱۶ ـ تاریخ الخمیس، ج ۲، ص ;۳۱۷ العباس، بخش ۶.
۱۷ ـ مستدرک الوسایل، محدث نورى، ج ۲، ص ۶۳۵.
۱۸ ـ مقاتل الطالبیین، ابوالفرج اصفهانى، ص ۲۲.
۱۹ ـ زندگانى قمربنى هاشم، عبدالحسین مومنى، ص ۱۳۸.
۲۰ ـ فرسان الهیجإ، ج ۱، ص ;۱۹۰ قمقام زخار، فرهاد میرزا.
۲۱ ـ المنمق فى اخبار القریش، ص ۴۳۷.
۲۲ ـ زندگانى قمربنى هاشم و حضرت على اکبر و على اصغر شهید، حسین عمادزاده، ص ۶۳ـ ۶۴.
۲۳ ـ ذخیره الدارین، سیدعبدالمجید شیرازى حائرى، ص ۱۲۳، به نقل از عمده الطالب; امالى شیخ صدوق، مجلس ۷۰، ص ۳۷۴.
۲۴ ـ سرالسلسله العلویه، ابى نصر بخارى (زنده در سال ۳۴۱ ه' .ق) با مقدمه و تعلیقات علامه سید محمدصادق بحرالعلوم، ص ;۸۹ عمده الطالب، ص ;۳۲۷ ذخیره الدارین، ص ۱۲۳.
۲۵ ـ ر.ک: مجلد مزار بحارالانوار، ص ;۱۴۸ کامل الزیارات، ابن قولویه; مفاتیح الجنان، زیارت حضرت عباس(ع).
۲۶ ـ مفاتیح الجنان، فرازى از زیارت ناحیه مقدسه; المزار، محمد بن مشهدى.
۲۷ ـ شمس / ۱ و ۲.
۲۸ ـ بحارالانوار، مجلد مزار، ص ۱۶۵.
۲۹ ـ العباس، علامه مقرم، ص ۲۳۸ ـ ۲۳۹.

 


مادر مهتاب

مادر مهتاب

سید مهدى میرداماد 
پرده اول:
«
یا عقیل! دخترى از طوائف مشهور عرب برایم انتخاب کن تا از او فرزندى شجاع، رشید، دلیر و با شهامت بوجود آید
چند روزى بود که این درخواست علی(ع) فکر عقیل را مشغول کرده بود. همه او را متخصص در علم انساب مى دانستند و نظر او بر ایشان نافذ و قابل قبول بود .
مدتى کار عقیل شده بود تحقیق وتفحص در بین قبایل عرب و مطالعه در اخلاق و رفتار آنان و بعد از تمام پیگیرى ها، دخترى به نام فاطمه از طایفهى بنى کلاب را یافت که تمام امتیازات ویژه را درخود جاى داده بود. حضرت، وقتى اوصاف این زن را شنید، دستور داد عقیل سریعاً براى خواستگارى از او اقدام کند.۱
خرام ابن خالد، پدر فاطمه، مردى با صداقت و راستگو بود. او با کمال تواضع گفت: «یک زن بادیهنشین با فرهنگ ابتدایى بادیهنشینی، شایستهى شخصى درحد و مقام على بن ابى طالب(ع) نیست، او باید زنى را که فرهنگ بالاترى دارد، اختیار کند
ولى دستور علی(ع) چیز دیگرى بود اصرار عقیل آن را ثابت مى کرد. پدر فاطمه مهلت خواست تا از مادر دختر شمامه بن سهیل و خود دختر، سؤالاتى را داشته باشد. وقتى پدر به نزد همسر و دخترش بازگشت، دید همسرش موهاى فاطمه را شانه میزند واشک مى ریزد. دختر با آمدن پدر خوابى را که شب گذشته دیده بود بازگو کرد: « خواب دیدم در باغ سرسبز و پر درختى نشسته ام.
نهرهاى روان و میوه هاى فراوان در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان میدرخشیدند و من به آنها چشم دوخته بودم. در این عوالم غرق بودم که دیدم ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نورى از آسمان ساطع شد که چشمها را خیره مى کرد. در حال تعجب بودم که سه ستارهى نورانى دیگر هم در دامنم پدیدار شدند.نور آنها نیز مرا مبهوت کرده بود، هنوز در حیرت و تعجب بودم که هاتفى مرا ندا داد و مرا با اسم خطاب کرد: « فاطمه! مژده باد تو را به سیادت و نورانیت، به ماه نورانى و ستارهى درخشان، مژده باد تو را بر پدرشان، که سید و سرور همهى انسانهاست
و مادر همانطور که اشک شوق میریخت، تأویل رؤیاى صادقانه دختر را اینگونه بیان مى کرد.۲
«
دخترم! بزودى تو با مرد جلیل القدری، که مجد و عظمت فراوانى دارد، ازدواج میکنى مردى که مورد اطاعت امّت خود است. از او صاحب چهار فرزند میشوی، که اولین آنها ماه بنى هاشم است همان که در خواب دیدى چون ماه مى درخشد و سه ستارهى دیگر فرزندان دیگر تو هستند».
پرده دوم:
«
به خدا سوگند من براى حسن و حسین علیهم السلام همچون مادرى دلسوز خواهم بود و براى زینب نیز کنیزى کوچک و خدمتگذار».
ام البنین، همان زنى بود که حضرت علی(ع) در جستجوى وى بود.زنى با عقلى سترگ، ایمانى استوار، ادبى والا و صفاتى نیکو.کسى که قرار بود جاى خالى مادر را در زندگى دو سبط پیامبر(ص) و دو ریحانهى رسول خدا(ص) پر کند.
همان مادرى که در اوج شکوفایى پژمرد و آتش به جان فرزندان خردسال خود زد. فرزندان رسول خدا(ص) در سراپاى وجود این بانوى پارسا مادر خود را مى دیدند و رنج فقدان مادر را کمتر احساس میکردند.
او فرزندان دختر گرامى رسول خدا را بر فرزندان خود که نمونههاى والاى کمال بودند. مقدم میداشت و بخش عمدهى محبّت و علاقهى خود را متوجه آنان مى کرد.ام البنین توجه به فرزندان رسول خدا را فریضهاى دینى مى شمرد. او با درک عظمت آنان به خدمتشان قیام کرد و در این راه از بذل آنچه در توان داشت دریغ نکرد.۳
همان روز که وى پا به خانهى مولا على (ع) گذاشت، حسنین هر دو مریض و در بستر افتاده بودند. امّا عروس تازهى ابوطالب، به محض آنکه وارد خانه شد. خود را به بالین آن دو عزیز عالم وجود رسانید و همچون مادرى مهربان و دلسوز به دلجویى و پرستارى آنان پرداخت. چنان که گفته مى شود خود نیز پس از چندى به مولا على (ع) پیشنهاد داد که به جاى فاطمه، او را «ام البنین» صدا زنند تا حسنین علیهم السلام از ذکر نام اصلى او یعنى فاطمه توسط مولا علی(ع) به یاد مادر خویش فاطمه ى زهرا(س) نیفتاده. در نتیجه خاطرات گذشته در ذهنشان تداعى نگردد و رنج بى مادرى آنها را آزار ندهد.۴
پرده سوم:
خانه، مملو از شادى و هیجان است. مادر با ذوق و شوقى وصف ناشدنى طفل را در دامان پدر مى گذارد. علی، وقتى طفل را دردامان خود دید، آستینهاى او را بالا زد و در حالى که به شدت مى گریست به بوسیدن بازوهاى طفل پرداخت.
مادرحیرت زده و نگران از این صحنه، از امام پرسید: «چرا گریه مى کنید؟»
حضرت، با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: « به این دو دست نگریستم وآنچه را که بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم.» مادر، شتابان و هراسان پرسید: «چه بر سر آنها خواهد آمد!؟» امام با لحن مملو از غم و اندوه و تأثر گفت: «آنها از بازو قطع خواهد شد!»۵
کلام حضرت چون صاعقه بر جان مادر فرود آمد و قلبش را ذوب کرد. دوباره پرسید:
«
چرا دستهایش قطع مى شوند؟» امام به او خبر داد دستان فرزندش را یارى اسلام و دفاع از برادرش قطع خواهد شد. سپس آن کانون مهر و وفا به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس گفت که فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا خواهد گردید.
امیر المؤمنین علی(ع) فرمود:
«
فرزندت عباس (ع) نزد خداى تبارک و تعالى منزلتى عظیم دارد و خداى متعال درعوض دو دستش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با آنها همراه با ملائکه در بهشت پرواز کند.۶
مادر با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد.
وجود اباالفضل منظور ریایى ازدواج علی(ع) با ام البنین بود. حضرت که خود مربى و معلم بشریت بود فرزندش را طورى تربیت کرد که نمونهى کامل انسانیت و شرافت و فضیلت باشد. از آموختن علوم وآداب اسلامى تا احادیث نبوى و علوی، از کار زراعى و تمرین سوارى و تیر اندازى و شمشیر زنى تا صف آرایى در جنگهاى سهگانه جمل و نهروان و صفین کار را به جایى رساند که شجاعت او را زبانزد عرب کرد.
طبیعتاً از چنین مادرى باید این فرزند بوجود آید که خود او دخترى از طایفهى دلیران و شجاعان بود. مادرى که همیشه او را از چشم حسودان دور نگه مى داشت و غصهى روزى را مى خورد که فرزندش باید در راه حفظ دینش دو دست را سپر سازد . مادرى از جنس ادب و وقار و شهامت. مادرى بود از آن سوى کرانه هاى پایدارى و وفاداری.
پرده چهارم:
«
فرزندان من و آنچه در زیر آسمان است ، فداى حسینم باد
«
بشیر! بگو از حسین فاطمه چه خبر داری؟» و چون «بشیر« خبر شهادت آن حضرت را داد ام البنین صیحهاى کشید و گفت: اى بشیر بند دلم را پاره کردی
و صداى ناله و شیون بلند کرد. وقتى لحظاتى بعد کنار بقیع زینب را در آغوش گرفت تا تسکین دردهاى دختر على باشد دید بدن عقیلهى بنى هاشم مى لرزد! دستان زینب را گرفت و علت را از او پرسید؛ زینب سلام الله علیها فرموداز پسرت عباس برایت یادگارى آوردم!» ام البنین خوشحال شد بى صبرانه منتظر یادگارى زینب بود که یکباره دید زینب(س) سپر خونین اباالفضل را از زیر عباى خود بیرون آورد. مادر که این صحنه را دید نتوانست تحمل کند و بیهوش بر زمین افتاد.
او هر روز عبیدالله فرزند عباس بن على (ع)را در آغوش مى گرفت و به بقیع مى آمد و مشغول مرثیه خوانى مى شد . به طورى که مروان با آن قساوت قلب از گریه و نالهى ام البنین به گریه مى افتاد.وقتى زنان او را با لقب ام البنین صدا مى زدند این ابیات را مى سرود

لاتدعُوّنّى وى أم البنین تَذکرینى بلُیوث العَرین  ***  کانت بنُون لى أدعى بهم والیومَ اَصبَحتُ وَلا من بنین
اربعه مثل تُسور الرّبى قدواصلوالموت بقطع الوتین


خواندن اشعار براى عزادارى گاه جنبه هاى دیگرى هم دارد امّ البنین با این اشعار هم حماسهى کربلا و شجاعت پسران خود را و هم مظلومیت حق را به مردم زمان معرفى میکرد و همه ى تاریخ کربلا را در قالب عزادارى و مرثیه سرایى امّا درحقیقت نوعى اعتراض به حکومت وقت مى کرد. براستى وقتى قبر عباس و برادرانش در کربلاست چرا مادر به بقیع مى رود؟ چرا فرزند کوچک اباالفضل را با خود همراه مى کند؟ آرى او در صدد بود پیام عاشورا را به مردم ابلاغ کند او مى خواست نسل آینده را نسبت به حقایق قیام عاشورا آگاه سازد.
پرده آخر :
ام البنین این شجاع ترین زن بنى کلاب همسر شهید مادر چهار شهید و طلایه دار پیام آوران کربلا بعد از وفات زینب سلام الله علیها لحظه به لحظه عمر خویش را با خداى خود معامله کرد و بالاخره در سیزدهم جمادیالثانى سال ۶۴هجرى این اسوهى ادب و وفا این مادر مهر و عاطفه چشم از جهان فروبست . اگر چه جسم او در خاک بقیع مدفون است.
ولى روح بلند او، صفات کریمه و عظیمهى او تا بلنداى آفتاب مانده است و در پرتو صفات این بانوى فاضله انسانهایى تربیت شده اند که در تاریخ ماندگار خواهد بود.
___________________________________________________________________
۱- ستارهى درخشان مدینه،ص۳۲.
۲- مولد عباس بن على محمد على الناصری،ص۳۸
۳-چهرهى درخشان مدینه.
۴- خصائص العباسیه.
۵-زندگانى حضرت ابالفضل، علامه شریف قرشی،ص۳۰
۶-سردار کربلا،ص۱۶۴.خصائص العباسیه،ص۱۲۰
۷-تذکره الشهداء، ملا حبیب الله کاشانی.ص۴۴۳

 

نگاهی به عملکرد و شخصیت حضرت ابوالفضل


نگاهى به شخصیت و عملکرد حضرت عباس علیه السلام

اشاره:
زندگانى حکمت آمیز و غرور آفرین پیشوایان معصوم (ع) وفرزندان برومندشان، سرشار از نکات عالى وآموزنده در راستاى الگوگیرى از شخصیت کامل و بارز آنان بودع ونیز درس هاى تربیتى آنان نسبت به فرزندان خویش ، در تمامى زمینه هاى اخلاقى و رفتاری،سرمشق کاملى براى تشنگان زلال معرفت وپناهگاه استوارى براى دهستداران فرهنگ متعالى اهل بیت عصمت (ع) وبه ویژه لراى نسل جوان ، خواهد بود. از آن جا که زندگانى پرخیر و برکت اهل بیت (ع)دربردارندۀ دو اصل استوار « حماسه و عرفان»است،پرداختن به بعد حماسى زندگانى آنان وفرزندانشان که در معرض پرورش و تربیت ناب اسلامى قرار داشته اند، براى عامه مردم و به ویژه جوانان جذّاب وگام مؤثرى در عرصه تبلیغ اهداف خواهد بود.همچنین غبار برخى شبهات عامیانه را لز چهره مخاطبان مبلغان دینی،در راستاى معرفى و تیلیغ اهداف وانگیزه هاى اهل بیت (ع) خواهد سترد. شبهاتى از قبیل این که چرا مبلغان بیشتر به جنبه هاى عاطفى وخصوصاً به مظلومیت اهل بیت پیامبر (ع) مى پردازند؟ اگرچه پاسخ به این پرسش ساده ، براى مبلغان بسیار روشن و بدیهى است، اما باید به خاطر داشت که مبلّغ مى بایست ضمن پاسداشت احترام شنوندگان ومخاطبان خود، براى تأثیرى گذارى بیشترى درآنان ،پاسخگو و برآورنده نیازهاى روحى آنان ،بااطلاع رسانى بیشتد درابعاد حماسى آن بزرگ مردان حماسه و اندیشه و هدایت نیز باشد. بااین پیش درآمد ، میتوان باتبیین جنبه هاى حماسى شخصیت پور بى هماورد حیدر(ع) درزوایایى از زندگانى آن حضرت که کمتر بیان شده است،گام مؤثرى برداشت. این نوشتار سهى دارد، بابررسى زندگانى حضرت عباس(ع) پیش از رویدادروز دهم محرم سال ۶۱هجری،به ابعاد حماسى شخصیت او با نگاهى به فعالیت هاى دوران نوجوانى وشرکت وى در جنگ ها، چهرۀ روشن ترى از آن حضرت به تصویر کشد.
ولادت و نام گذاری
داستان شجاعت وصلابت عباس (ع) مدت ها پیش از ولادت او،از آن روزى آغاز شدکه امیرالمؤمنین (ع) از برادرش عقیل خواست تا براى او زنى برگزیند که ثمرۀ ازدواجشان،فرزندانى شجاع و برومند در دفاع ازدین وکیان ولایت باشد.۱او نیز «فاطمه»دختر «حزام بن خالدبن ربیعه» رابراى همسدى مولاى خویش انتخاب کرد که بعدها«ام البنین »خوانده شد. این پیوند، درسحرگاه جمعه چهارمین روز شعبان سال ۲۶ هجرى ، به بار نشست.۲
نخستین آرایه هاى شجاعت، درهمان روز ، زینت بخش غزل زندگانى عباس (ع) گردید؛ آن لحظه اى که على (ع) اورا «عباس» نامید. نامش به خوبى بیانگر خلق وخوى حیدرى بود. علی(ع) طبق سنت پیامبر (ص) درگوش او اذان و اقانه گفت. سپس نوزاد را به سینه چسباند و بازوان او را بوسید و اشک حلقه چشانش را فراگرفت. ام البنین (علیها السلام) ازاین حرکت شگفت زده شد و پنداشت که عیبى در بازوان نوزادش است. دلیل را پرسید و نگارینه اى دیگر برکتاب شجاعت وشهامت عباس(ع) افزوده شد.امیرالمؤمنین (ع) حاضران رالز حقیقتى دردناک ، اما افتخار آمیز ،که درسرنوشت نوزاد مى دید،آگاه نمود که چگونه این بازوان ،درراه مددرسانى به امام حسین (ع) از بدن جدا مى گرددو افزود:
اى ام البنین !نور دیدهاا نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار درعوض آن دو دست بریده، دوبال به او ارزانى میدارد که با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز درآید؛آنسان که پیشتر این لطف به جعفربن ابى طالب شده است.۳
کودکى ونوجوانی
تاریخ گویاى آن است که امسر المؤمنین (ع) همّ فراوانى مبنى بر تربیت فرزندان خود مبذول ممى داشتند و عباس(ع) راافزون بر تربیت در جنبه هاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نیز مورد تربیت و پرورش قرار مى دادند. تیزبینى امیرالمؤنین(ع) در پرورش عباس(ع) ،از او چنین قهرمان نامآورى در جنگ هاى مختلف ساخته بود. تاآنجا گخ شجاعت و شهامت او، نام على (ع) را در کربلا زنده کرد.
روایت شده است که امیرالمؤنین (ع) روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و یاران خود گرم گفتگو بودند. در آن لحظه ،مرد عربى درآستانه درب مسجد ایستاده، از مرکب خود پیاده شد و صندوقى راکه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجدآورد. به حاضران سلام کرد و نزدیک آمد و دست علی(ع) را بوسید، وگفت: مولاى من! براى شما هدیه اى آورده ام و صندوقچه را پیش روى امام نهاد . امام درِصندوقچه را باز کرد. شمشیرى آب دیده در آن بود. درهمین لحظه، عباس (ع) که نوجوانى نورسیده بود،وارد مسجد شد. سلام کرد و در گوشه اى ایستاده و به شمشیرى که در دست پدر بود، خیره ماند.امیرالمؤنین (ع) متوجه شگفتى و دقت او گردید و فرمود: جلوتر بیا. عباس (ع) پیش روى پدر ایستاد و امام با دست خود،شمشیر را بر قامت بلند او حمایل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشک در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند؛ یا امیرالمؤنین! براى چه میگریید؟ امام پاسخ فرمود: گویا مى بینم که دشمن پسرم را احاطه کرده و او با این شمشیر به راست و چپ دشمن حمله مى کند تا این که دو دستش قطع مى گردد۴... واین گونه نخستین بارقه هاى شجاعت و جنگاورى درعباس (ع) به بار نشست.
شرکت در جنگ ها ، نمونه هاى بارزى از شجاعت
۱ـ آب رسانى درصفین
ترسى از صاحب آن تجهیزات میندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در دیگر جنگ ها بدهد تا هر گاه فردى با این شمایل را دیدند، پیکار على (ع) در خاطرشان زنده شود.
پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاویه به صفین ، وى به منظور شکست دادند. امیرالمؤمنین (ع)، عده زیادى را مأمورنگهبانى از آب راه فرات نموده و«ابالاعور
اسلمى » را بدان گمارد. سپاهان خسته و تشنه امیرالمؤمنین (ع) وقتى به روى خود بسته مى بینند. تشنگى بیش از حد سپاه ، امیرالمؤمنین (ع) را بر آن مى دارد تا عده اى را به فرماندهى «صصعه بن صوحان» و « شبث بن ربعی»، براى آوردن آب اعزام نماید. آنان به همراه تعدادى از سپاهیان، به فرات حمله کرده وآب مى آورند.۵ که در این یورش امام حسین (ع) و اباالفضل العباس (ع) نیزشرکت داشتند که مالک اشتراین
گروه را هدایت مى نمود.۶به نوشته برخى تاریخ نویسان معاصر، هنگامى که امام(ع)
درروز عاشورا از اجازه دادن به عباس (ع) براى نبرد امتناع مى ورزد، او براى
تحریض امام حسین(ع) خطاب به امام عرض مى کند:« آبا به یاد مى آوری، آن گاه که
در صفین آب را به روى ما بسته بودند، به همراه تو براى آزاد کردن آب تلاش بسیار
کردم و سرانجام موفق شدیم به آب دست یابیم و در حالى که گرد وغبار صورتم را پوشانیده بود و و نزد پدر بازگشتم ...»۷
۲ـ تقویت روحیه جنگاورى عباس(ع)
در جریان آزاد سازى فرات، توسط لشکریان امیرالمؤمنین(ع) مردى تنومند وقوى هیکل به نام «کریب بن ابرهه»، از قبیلۀ«ذمى یزن»، از صفوف لشکریان معاویه، براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى اومگاشته اند که وى یک سکۀ نقره را بین دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى مالید که نوشته هاى روى سکه ناپدید مى شد.۸
اوخودرا براى مبارزه با امیرالمؤنین (ع) را براى مبارزه صدازد. یکى از پیش مرگان مولا على (ع) به نام «مرتفع بن وضاح زبیدی» پیش آمد، کریب پرسید: کیستی؟
گفت : هماوردى براى تو! .کریب پس از لحظاتى جنگ، اورا به شهادت رساندو دوباره فریاد زد: یاشجاع ترین شما با من مبارزه کند ،یا على (ع) بیاید. «شرحبیل بن بکر» و پس از او « حرث بن جلاح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسیدند.
امام على (ع) دراین جا با بکار بستن یک تاکتیک نظامى کامل، سرنوشت مبارزه را به گونه اى دیگر رقم زد واز آن جاکه «خدعه » درجنگ جایز است،۹ تاکتیک نظامى بکار برد. اوفرزند رشید خود عباس (ع) را که درآن زمان على رغم سن کم، جنگجویى کامل وتمام عیار به نظر مى رسید،۱۰ فراخواند وبه اودستور داد که اسب، زره وتجهیزات نظامى خود را با او عوض کند ودر جاى امیر المؤنین درقلب لشکر بماندوخود لباس جنگ علاى (ع) را پوشیده براسب او سوار شد در مبارزه اى کوتاه ، اما پرتب و تاب ، کریب را به هلاکت رساند...وبه سوى لشکر بازگشت وسپس محمد بن حنفیه را بالاى نعش کریب فرستاد تا با خونخواهان کریب مبارزه کند و...
امیرالمؤنین از این حرکت چند هدف را دنبال مى کرد؛ هدف بلندى که در در جه اول پیش چشم او قرار داشت ، روحیه بخشیدن به عباس ( ع) بود که جنگاورى نو رسیده بود و تجربه چندانى درنبردنداشت والا ضرورتى در انجام این کار نبود و نیز افراد دیگرى هم غیر از عباس (ع) براى این کار وجود داشت. از این رو، این این رفتار خاص، بیانگر هدفى ویژه بوده است. در درجۀ دوم، او مى خواست لباس و زره و نقاب عباس(ع) درجنگ ها شناخته شده باشدودردل دشمن،ترسى از صاحب آن تجهیزات بیندازد و برگ برنده را به دست عباس (ع) در دیگر جنگ ها بدهد تاه گاه فردى با این شمایل را دیدند، پیکار على (ع) در خاطرشان زنده شود. ودرگام واپسین (به روایت برخى تاریخ نویسان )، امام بااین کار مى خواست کریت نهراسد و از مبارزۀ با على (ع) شانه خالى نکند.۱۲ و همچنان سرمست از بادۀغرور و افتخارِ به کشتن سه تن از سرداران اسلام،درمیدان باقى بماید و به دست امام کشته شود تا هم او،هم همرزمان زرپرست و زور مدارش،طعم شمشیر اسلام را بچشند.
اما نکته دیگرى که فهمیده مى شود،این است که با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاریخی، تناسب اندام عباس (ع) در سنین نوجوانی، چندان تفاوتى با پدرش که مشهور است قامتى میانه داشته اند، نداشته که امام مى توانسته بالاپوش و کلاهخود فرزند جوان یانوجوان خود را بر تن نماید. از همین جا مى توان به برخى از پندارهاى باطل پاسخ گفت که واقعاً حضرت عباس(ع) از نظر جسمانى با سایر افراد تفاوت داشته است و على رغم این که برخى تنومند بودن عباس(ع) و یاحتى رسیدن زانوان او تانزدیک گوش هاى مرکب را انکار کرده و جزء تحریفات واقعه عاشورا مى پندارند، حقیقتى تاریخى به شمار مى رود. اگر تاریخ گواه وجود افراد درشت اندامى چون کریب (در لشکر معاویه ) بوده باشد، به هیچ وجه بعید نیست که در سپاه اسلام نیز افرادى نظیر عباس(ع) وجود داشته باشند؛ که او فرزند کسى است که در قلعه خیبر را از جا کند و بسیارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاکت رساند.آن سان که خود مى فرماید:«من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاک افکندم و شجاعان در قبیله معروف «ربیعه» و«مضر» را درهم شکستم...».۱۳
۳ـ درخشش در جنگ صفین
درصفحات دیگرى از تاریخ این جنگ طولانى و بزرگ که منشأ پیدایش بسیارى از جریان هاى فکرى و عقیدتى درپایگاه هاى اعتقادى مسلمانان بود،به خاطره جالب و شگفت انگیز دیگرى در درخشش حضرت عباس(ع) بر مى خوریم. این گونه نگاشته اند ؛در گرماگرم نبرد صفین،جوانى از صفوف سپاه اسلام جداشد که نقابى بر چهره داشت . جلو آمد و نقاب از چهره اش برداشت. هنوز چندان مو بر چهره اش نروییده بود، اما صلابت از سیماى تابناکش خوانده مى شد.سنش را حدود هفده سال تخمین زدند .آمدمقابل لشکرمعاویه، با نهیبى آتشین،مبارز خواست. معاویه به «ابوشعشاء» که جنگجویى قوى در لشکرش بود، رز کرد و به او دستور داد تا باوى مبارزه کند. ابوشعشاء باتندى به معاویه پاسخ گفت:مردم شام مرا باهزار سواره نظام برابر مى دانند[اما تو مى خواهى مرا بهجنگ نوجوانى بفرستی؟]، آن گاه به یکى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس لز لحظاتى نبرد،عباس(ع) اورا به خون غلتاند. گردو غبار جنگ که فرو نشست، ابوشعشاء بانهایت تعجب دید که فرزندش در خاک و خون مى غلتد. اوهفت فرزند داشت. فرزند دیگر خود را روانه کرد، اما نتیجه تغییرى ننمود تاجایى که همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى فرستاد، اما آن نوجوان دلیر همگى آنان را به هلاکت رساند. به گونه اى که دیگر کسى جرأت بر مبارزۀ بااو به خود نمى داد و تعجب و شگفتى اصحاب امیرالمؤنین(ع) نیز براگیخته شده بود. هنگامى که به لشگرگاه خوود بازگشت،امیرالمؤمنین(ع) نقاب از چهره اش برداشت وغبار از چهره اش سترد...۱۴
دوشادوش امام حسن (ع)
اما با وجود شرایط نا به سامان پس لز شهادت امام علی(ع) حضرت عباس(ع) دست از پیمان خود با برادران و میثاقى که باعلی(ع) در شب شهادت او بسته بود، برنداشت و هرگز پیش تر از آنان گام برنداشت واگر چه صلح، خرگز باروحیۀ جنگاورى ورشادت ایشان سازگار نبود، اما او ترجیح مى داد اصل پیرویِ بى چون و چرا از امام برحق خود را به کار بنددو سکوت نماید. در این اوضاع نابهنجار حتى یک مورد در تاریخ نمى یابیم که او على رغم عملکرد برخى دوستان ، امام خود رااز روى خیر خواهى و پند دهى مرد خطاب قرار دهد. این گونه است که درآغاز زیارتنامۀ ایشان که از امام صادق(ع) وارد شده است، مى خوانیم:
«
السلام علیک أیها العبد الصالح،المطیع للّه و لرسوله و لامیرالمؤنین و الحسن و الحسین صلى الله علیهم و سلم»؛
«
درودخدا بر تو اى بندۀ نیکوکار وفرمانبردار خدا و پیامبر خدا وامیرالمؤمنین و حسن و حسین که سلام خدا بر آن ها باد».۱۵
البته اوضاع درونى و بیرونى جامعه هرگز از دیدگان بیدار او پنهان نبود و او هوشیارانه به وظایف خود عمل مى کرد. پس از بازگشت امام مجتبی(ع) به مدینه،عباس(ع)درکنار امام به دستگیرى از نیازمندان پرداخت و هدایاى کریمانۀ برادر خود را بین مردم تقسیم مى کرد. اودراین دوران،لقب«باب الحوائج » یافت ۱۶و وسیلۀ دستگیرى و حمایت از محرومسن جامعه گردید. اودر تمام این دوران،درحمایت واظهار ارادت به امام خویش کوتاهى نکرد.تاآن زمان که دسیسۀ پسر ابوسفیان،امام را در آرامشى بى بدیل،درجواررحمت الهى سکنى داد وبه آن بسنده نگرده و بدن مسموم اورا نیزآماج تیرهاى کینه توزى خودقرار دادند.آن جابود که کاسه صبر عباس(ع) لبریز شد وغیرت حیدرى اش به جوش آمد.دست برقبضۀ شمشیر برد،امادستان مهربان امام حسین (ع) نگذاشت آن را از غلاف بیرون آورد و بانگاهى اشک آلود برادرغیور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.۱۷
یاور وفادار امام حسین(ع)
معاویه که همواره مى دانست رویارویى با امام حسن(ع) ویا قتل امام سبب فروپاشى اقتدارش میشود، هرگز با امامان بدون زمینه سازى قبلى و عوامفریبى وارد جنگ نمى شد و به طور شفاف و مستقیم در قتل امام شرکت نمى کرد. اما ناپختگى یزید و چهرۀ پلید و عملکردشوم او در حاکمیت جامعه اسلامی، اختیار سکوت را از امام سلب کرده بو و امام چارۀ نجات جامعه را تنها در خروج و حرکت اعتراض آمیر به صورت آشکار میدید.اگه معاویه تلاش هاى فراوانى در راستاى گرفتن بیعت براى یزید به کار بست، امابه خوبى مى دانست که امام هرگز بیعت نخواهد کرد و در سفارش به فرزندش نیز این موضوع را پیش بینى نمود. امام باصراحت وشفافیت تمام در نامه اى به معاویه فرمود:
اگر مردم را بازور و اکراه به بیعت با پسرت وادار کنی،با این که او جوانى خام ،شراب خوار و سگ باز است ،بدان که به درستى به زیان خود عمل کرده و دین خودت را تباه ساخته ای».۱۸و در اعلام علنى مخالفت خود با حکومت یزید فرمود:
«
حال که فرمانروایى مسلمانان به دست فاسقى چون یزید سپرده شده، دیگر باید به اسلام سلام رساند[وبا آن خدا حافظى کرد]»۱۹ .
در این میان،حضرت عباس با دقت . تیز بینى فراوان،مسائل و مشکلات سیاسى جامعه را دنبال مى کرد و از پشتیبانى امام خند دست بر نداشته و هرگز وعده هاى بنى امیه او را از صف حق پرستى جدا نمى ساخت و حمایت بى درغش را از امام اعلام مى داشت.یزید پس از مرگ معاویه به فرماندار وقت مدینه «ولید بن عتبه » نگاشت:حسین (ع)را احظار کن و بى درنگ از او بیعت بگیر و اگر سرباز زد،گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست». ولید از امام خواست تا با یزید بیعت نماید ،اما امام سرباز زد و فرمود:
«
بیعت به گونه پنهانى چندان درست نیست. بگذار فردا که همه را براى بیعت حاضر مى کنی، مرا نیز احضار کن». مروان گفت:امیر! عذر او را نپذیرد،اگر بیعت نمى کند،گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود:
«
واى بر تو اى پسرزن آبى چشم!تو دستور مى دهى که گردن مرا بزنند!به خداکه دروغ گفتى و بزرگتر از دهانت سخن راندی!»۲۰
دراین لحظه، مروان شمشیر خودرا کشید وبه ولید گفت:«به جلادت دستور بده گردن اورا بزند،قبل از این که بخواهد از این جا خارج شود.من خون او را به گردن مى گیرم». عباس(ع) به همراه افرادش که بیرون دارالاماره منتظر بودند، با شمشیرهاى آخته به داخل یورش بردند و امام را به بیرون هدایت نمودند.۲۱
امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس(ع)نیز همانند قبل، بدون درنگ و تأمل در نتیجه و یا تعلّل در تصمیم گیری، بار سفر بست و با امام همراه گردید. و تا مقصد اصلی، سرزمین طفّ از امام جدا نشده و میراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت (ع)را با سخنرانى ها،جانفشانى ها و حمایت هاى بى دریغش از امام بر خواند.
__________________________________________________________________

۱ـشیخ عباس قمى ، نفس المهموم،قم مکتبه بصیرتى ،۱۴۰۵ق،ص۳۳۲.
۲-سیدمحسن امین ، اعیانالشیعه ،بیروت ،دارالتعاریف للمطبوعات ،۱۴۰۶ق،ج۷، ص۴۲۹.
۳-محمدبن ابراهیم کلبا سی،خصائص العباسیه،مؤسسه انتشاراتخامع ،۱۴۰۸ق،ص۱۱۹و۱۲۰.
۴-محمد على ناصری،مولدالعباس بن علی(ع)قم،انتشارات شریف الرضی،۱۳۷۲ش،صص۶۱و۶۲.
۵-عبدالرزاق مقرم،العباس(ع)،نجف،مطبعهالحیدریظ،بى تا،ص۸۸.
۶-محمد مهدى حائرى مازندرانی،معالى السبطین،بیروت مؤسسه النعمان،بى تا،ج۲،ص۴۳۷، العباس(ع)،ص۱۵۳.
۷-ابوالفضل هادى منش ،ماه درفرات؛ نگرشى تحلیلى به زندگانى حضرت عباس(ع)،قم،مرکز پژوهش هاى اسلامى صدا و سیما،۱۳۸۱ش،ص۴۷،به نقل از تذکره الشهداء،ص۲۵۵.
۸-احمد بن محمد المکى الخوارزمی،المناقب، قم،مؤسسه النشرالاسلام،۱۴۱۱ق،ص۲۲۷،العباس(ع)،ص۱۵۴.
۹-دراحادیث شیعه وسنى روایاتى مبنى بر جواز به کار بستن فریب جنگى وجود دارد.امیرالمؤمنین (ع) فرمود:در جنگ هر چه مى خواهید،بگویید.(فیض کاشانی،کتاب الوافی،ج۱۵،ص۱۲۳.) ابن هشام نیز درروایتى طولانی، خدعه زدن رسول خدا (ص) را دراین جنگ با دشمن نقل کرده که مرحوم شیخ طوسى نیز آن رادر باب جهاد (شیخطوسی،تهذیبالاحکام،ج۶،ص۱۸۰)بهروایت از ابن هشام (نک:السیره النبویه لابن هشام،ج۳،ص۱۸۳-۱۷۹)نقل مینماید.همچنین مى نویسد:از مسعده بن صدقه روایت شده :از فردى از نوادگان عدى بن حاتم شنیدم که گفت: امام على (ع)درروز جنگ صفین ، باصدایى سا به گونه اى که همه شنیدند، فریاد برآورد: به خدا سوگند معاویه و اصحابش را خو اهم کشت. سپس بى درنگ زیر لب گفت:ان شاء الله . من عرض کردم : با امیرالمؤمنین ! شما برآن چه فرمودید، سوگند یاد کردید، اما در پایان ،سخنتان را تغییر دادید. چه درسر مى پرورید؟ [و قصدتان با این سوگند چه صورتى پیدا میکند؟] امام پاسخ داد: همانا جنگ خدعه است ومن نیز دروغگو نیستم. خواستم سپاهبانم را بر جنگ برانگیزم تا پراکنده نشوند و به نبرد طمع ورزند. پس [قصد مرا از این خدعه]بفهم که اگر خدا بخواهد،تو نیز ازآن خدعه انتفاع خواهى برد. و بدان که خدا نیز هنگامى که موسى و هارون را به فرعون فرستاد،فرمود: با او[فرعون] به نرمى سخن گویید، شاید پند گیرد و [از خداى خودش] بترسد (طه/۴۴). این در حالى است که به یقین خدا مى دانست که او پند نخواهد گرفت ونخواهد ترسید،اما بدین وسیله موسى را براى دعوت و گفتگو با فرعون ورفتن به سوى او ترغیب نمود (کتاب الوافی،ج۱۵،ص۱۲۳).
۱۰- همان.
۱۱-همان،ص۲۲۸.
۱۲- همان.
۱۳- نهج البلاغه دشتى ،خطبه ۱۹۲،ص۳۹۸.
۱۴- محمد باقر بیرجندی،کبریت الاحمر،تهران،کتاب فروشى اسلامیه،۱۳۷۷ق،ص۳۸۵.
۱۵-جعفربنمحمدبنجعفربنقولویه انقمى ،کاملالزیارات،بیروت ،دارالسرور،۱۴۱۸ق،ص۴۴۱.
۱۶- مولدالعباس بن علی(ع)،ص۷۴.
۱۷- باقرشریف قرشی،العباس بن علی(ع)رائد الکرامه والفداء فى الاسلام ،بیروت،دارالکتب الاسلامی،۱۴۱۱ق،ص۱۱۲.
۱۸- محمدباقر مجلسی،بحارالانوار،بیروت مؤسسه الرساله،۱۴۰۳هق،ج۴۴،ص۳۲۶.
۱۹- همان.
۲۰- محمدبن حریر الطبری، تاریخ الطبری، بیروت. مؤسسه عزالدین، چاپ دوم،ج۳،ص ۱۷۲؛ سیدبن طاووس،المهلوف على قتل الطفوف،ص۹۸.
۲۱- ابو جعفر محمد بن على بن شهر آشوب اسروى المازندرانى ، مناقب آل ابى طالب،ج۴،ص۸۸.